فرهنگستان زبان و ادب

خال جوش زنی

خال لکه

خال نور

خال گروه

خالص سازی

خالص سازی اولیه

خالص سازی نهایی

خالص شده

خالص کردن

خالواش

خالک

<hr> مترادف خالی کردن : تهی کردن، تهی ساختن، تخلیه کردن ، خلوت کردن، زدن، سرقت کردن، به سرقت بردن، شلیک کردن، بیرون ریختن، خانه تکانی کردن <hr> متضاد خالی کردن : بارگیری کردن

مترادف خالی کردن : تهی کردن، تهی ساختن، تخلیه کردن ، خلوت کردن، زدن، سرقت کردن، به سرقت بردن، شلیک کردن، بیرون ریختن، خانه تکانی کردن متضاد خالی کردن : بارگیری کردن

خالی کردن

<hr> مترادف خام : ناپخته، نپخته ، بی تجربه، تازه کار، مبتدی، ناآزموده، نامجرب، نوپیشه، نارس، نارسا، کال ، بی ربط، بیهوده، نسنجیده، باطل، یاوه، خامه، قلم، کلک، ناآراسته، ناپیراسته، ناتراشیده، صیقل نیافته، خا <hr> متضاد خام : پخته، مجرب، رسیده

مترادف خام : ناپخته، نپخته ، بی تجربه، تازه کار، مبتدی، ناآزموده، نامجرب، نوپیشه، نارس، نارسا، کال ، بی ربط، بیهوده، نسنجیده، باطل، یاوه، خامه، قلم، کلک، ناآراسته، ناپیراسته، ناتراشیده، صیقل نیافته، خا متضاد خام : پخته، مجرب، رسیده

خام

خام خواری

<hr> مترادف خامه : سرشیر، چربی شیر، قیماق، نمشک، قلم، کلک، نخ نتابیده، ابریشم نتابیده، ابریشم خام، توده، تل ریگ

مترادف خامه : سرشیر، چربی شیر، قیماق، نمشک، قلم، کلک، نخ نتابیده، ابریشم نتابیده، ابریشم خام، توده، تل ریگ

خامه

خامه ای

خامه ای شدن

خامه سان

خامه واری

خامه گیر

خامه گیری

<hr> مترادف خاموش : بی فروغ، بی نور، خموش، ساکت، صامت، هش ، آرام، کم حرف، بی صدا، اصم، بی زبان، گنگ ، منطفی، کشته ، قطع، ناروشن <hr> متضاد خاموش : شلوغ، گویا، روشن

مترادف خاموش : بی فروغ، بی نور، خموش، ساکت، صامت، هش ، آرام، کم حرف، بی صدا، اصم، بی زبان، گنگ ، منطفی، کشته ، قطع، ناروشن متضاد خاموش : شلوغ، گویا، روشن

خاموش

خاموش سازی رونویسی

خاموش سازی ژن

خاموش نشینی

خاموش چرخانی

<hr> مترادف خاموش کردن : ساکت کردن، بی سروصدا کردن، کشتن، فروکشتن، منطفی کردن، قطع کردن جریان برق، خفه کردن، سرکوب کردن، فرونشاندن، آرام کردن

مترادف خاموش کردن : ساکت کردن، بی سروصدا کردن، کشتن، فروکشتن، منطفی کردن، قطع کردن جریان برق، خفه کردن، سرکوب کردن، فرونشاندن، آرام کردن

خاموش کردن

<hr> مترادف خاموشی : خموشی، سکوت، صمت ، گویایی، اطفا، تاریکی <hr> متضاد خاموشی : شلوغی، روشنایی، روشنی

مترادف خاموشی : خموشی، سکوت، صمت ، گویایی، اطفا، تاریکی متضاد خاموشی : شلوغی، روشنایی، روشنی

خاموشی

خاموشی حسی

خامۀ انتهایی

خامۀ باز ساخته

خامۀ تخمیری

خامۀ ترش

خامۀ جانبی

خامۀ زدنی

خامۀ زده

خامۀ سترون

خامۀ فرادما

خامۀ قنادی

خامۀ ماندگار

خامۀ معمولی

خامۀ پرچربی

خامۀ کشت شده

<hr> مترادف خان : خانه، سرا، منزل، کاروان سرا، مرحله، منزلگاه، امیر، میر، فئودال، رئیس، رئیس ایل، بزرگ زاده، ایل بیگ، لقبی احترام آمیز، کندو، شیارهای درون لوله تفنگ، شیار <hr> برابر پارسی : سالار، بزرگ، کیا

مترادف خان : خانه، سرا، منزل، کاروان سرا، مرحله، منزلگاه، امیر، میر، فئودال، رئیس، رئیس ایل، بزرگ زاده، ایل بیگ، لقبی احترام آمیز، کندو، شیارهای درون لوله تفنگ، شیار برابر پارسی : سالار، بزرگ، کیا

خان

خان چال

<hr> مترادف خانه دار : متاهل ، شوهردار ، خانم، کدبانو <hr> متضاد خانه دار : عزب، مجرد، بی شوهر، مطلقه

مترادف خانه دار : متاهل ، شوهردار ، خانم، کدبانو متضاد خانه دار : عزب، مجرد، بی شوهر، مطلقه

واژه های حرف "خ" - فرهنگستان زبان و ادب