فرهنگستان زبان و ادب

عابرپست

<hr> برابر پارسی : پیلسته، پیلس، پیلدنه، دنکژ، دندان کژ، دندان پیل

برابر پارسی : پیلسته، پیلس، پیلدنه، دنکژ، دندان کژ، دندان پیل

عاج

عاج اولیه

عاج ثانویه

عاج زایی

عاج ساز

عاج کاه

عاجواره

عاجی

عادات غذایی

<hr> مترادف عادی : رایج، متداول، معمولی، معمول، پیش پاافتاده، مبتذل، تجاوزگر، متجاوز، متعدی، خصم، دشمن، عدو <hr> متضاد عادی : غیرعادی <hr> برابر پارسی : ساده، پیش پاافتاده، خوگرفته، بهنجار

مترادف عادی : رایج، متداول، معمولی، معمول، پیش پاافتاده، مبتذل، تجاوزگر، متجاوز، متعدی، خصم، دشمن، عدو متضاد عادی : غیرعادی برابر پارسی : ساده، پیش پاافتاده، خوگرفته، بهنجار

عادی

<hr> مترادف عارضه : بیماری، کسالت، ناخوشی، اتفاق حادثه، رویداد، آسیب، آفت، بلا <hr> برابر پارسی : بیماری، پیامد، رخداد، رنجوری، ناخوشی، ناهنجاری

مترادف عارضه : بیماری، کسالت، ناخوشی، اتفاق حادثه، رویداد، آسیب، آفت، بلا برابر پارسی : بیماری، پیامد، رخداد، رنجوری، ناخوشی، ناهنجاری

عارضه

عارضه تمرین

عارضه سنجی تردد

عارضه نگاری

عارضه نگاری سطح دریا

عارضه کاوی

عارضۀ اب نگاشتی

عارضۀ خطی

عارضۀ زمین پتانسیلی

عارضۀ زمین پتانسیلی مطلق

عارضۀ سطحی

عارضۀ طبیعی

عارضۀ مصنوعی

عارضۀ نقشه

عارضۀ نقشه برداشتی

عارضۀ نقشه نگاشتی

عارضۀ نقطه ای

عاسف

<hr> مترادف عاطفه : احساس، انفعال، عطوفت، محبت، مهر، مهربانی <hr> برابر پارسی : مهر، مهربانی، مهرورزی

مترادف عاطفه : احساس، انفعال، عطوفت، محبت، مهر، مهربانی برابر پارسی : مهر، مهربانی، مهرورزی

عاطفه

عاطفه پذیری

عاطفۀ نابجا

<hr> برابر پارسی : نرمخو، مهرورز، مهربان

برابر پارسی : نرمخو، مهرورز، مهربان

عاطفی

عاطفی بودن

عالم اطلاعات

عالم باز

عالم بسته

عالم تخت

عالم حالت پایا

عالم نوسانی

<hr> مترادف عالمانه : بخردانه، خردمندانه، دانشمندانه، فاضلانه، محققانه <hr> متضاد عالمانه : جاهلانه

مترادف عالمانه : بخردانه، خردمندانه، دانشمندانه، فاضلانه، محققانه متضاد عالمانه : جاهلانه

عالمانه

<hr> مترادف عامل : آژانس، پیشکار، کارپرداز، کارگزار، نماینده، مامور، مزدور، بااثر، ثمربخش، موثر، صانع، فاعل، کننده <hr> برابر پارسی : کارگذار، کاردار، پیشکار، انگیزه، کارکن، کارگزار، کنشگر، کننده، گماشته

مترادف عامل : آژانس، پیشکار، کارپرداز، کارگزار، نماینده، مامور، مزدور، بااثر، ثمربخش، موثر، صانع، فاعل، کننده برابر پارسی : کارگذار، کاردار، پیشکار، انگیزه، کارکن، کارگزار، کنشگر، کننده، گماشته

واژه های حرف "ع" - فرهنگستان زبان و ادب