واژه نامه بختیاریکا

<hr> مترادف صاحب : معاشر، همراه، هم سفر، هم صحبت، همنشین، آقا، ارباب، مخدوم، مولا، خداوند، دارنده، ذی حق، مالک، موجر، خواجه، وزیر <hr> متضاد صاحب : خادم، نوکر <hr> برابر پارسی : دارنده، خداوند، کدیور

مترادف صاحب : معاشر، همراه، هم سفر، هم صحبت، همنشین، آقا، ارباب، مخدوم، مولا، خداوند، دارنده، ذی حق، مالک، موجر، خواجه، وزیر متضاد صاحب : خادم، نوکر برابر پارسی : دارنده، خداوند، کدیور

صاحب

<hr> مترادف صاحب خانه : خانه خدا، مالک، موجر، میزبان

مترادف صاحب خانه : خانه خدا، مالک، موجر، میزبان

صاحب خانه

صاحب شدن کسی

<hr> برابر پارسی : نیرومند، زورمند

برابر پارسی : نیرومند، زورمند

صاحب قدرت

صاحب و بانی

صاحب و خدا

<hr> مترادف صادق : راستگو، صدیق، راستین، مخلص <hr> متضاد صادق : کاذب <hr> برابر پارسی : راستگو، پاکدل، درستکار، رو راست

مترادف صادق : راستگو، صدیق، راستین، مخلص متضاد صادق : کاذب برابر پارسی : راستگو، پاکدل، درستکار، رو راست

صادق

<hr> مترادف صاعقه : آذرخش، برق، درخش <hr> متضاد صاعقه : رعد <hr> برابر پارسی : آذرخش

مترادف صاعقه : آذرخش، برق، درخش متضاد صاعقه : رعد برابر پارسی : آذرخش

صاعقه

<hr> مترادف صاف : پرداخته، صیقلی، لغزنده، نرم، نشو، هموار، تخت، مستوی، مسطح، راست، شق، پاک، پالوده، روشن، زلال، خالص، مروق، ناب، بی آلایش، وضیع <hr> متضاد صاف : خشن، زبر <hr> برابر پارسی : هموار، یکنواخت، نرم، سره، پالایش، ناب

مترادف صاف : پرداخته، صیقلی، لغزنده، نرم، نشو، هموار، تخت، مستوی، مسطح، راست، شق، پاک، پالوده، روشن، زلال، خالص، مروق، ناب، بی آلایش، وضیع متضاد صاف : خشن، زبر برابر پارسی : هموار، یکنواخت، نرم، سره، پالایش، ناب

صاف

صاف ایستادن

صاف شدن اسمان

صاف صادق

صاف هوش

صاف و افتابی

صاف و بلند و خوش قد و بالا

صاف و ساده

صاف و سرچین

صاف و سیت

صاف و مسطح

<hr> مترادف صافی : خالص، بی غش، ناب، پاکیزه، زلال، زلالی، فیلتر، همواری، ترش بالا <hr> برابر پارسی : پالایه، پاکیزه، پاک و روشن

مترادف صافی : خالص، بی غش، ناب، پاکیزه، زلال، زلالی، فیلتر، همواری، ترش بالا برابر پارسی : پالایه، پاکیزه، پاک و روشن

صافی

<hr> مترادف صالح : امین، اهل، باتقوا، بدیل، پارسا، پرهیزگار، خلف، ذیصلاح، شاهنده، شایسته، لایق، محسن، نیک، نیکوکار <hr> متضاد صالح : طالح، فاسد <hr> برابر پارسی : درستکار، پارسا، پرهیزکار، شایسته، نیکوکار

مترادف صالح : امین، اهل، باتقوا، بدیل، پارسا، پرهیزگار، خلف، ذیصلاح، شاهنده، شایسته، لایق، محسن، نیک، نیکوکار متضاد صالح : طالح، فاسد برابر پارسی : درستکار، پارسا، پرهیزکار، شایسته، نیکوکار

صالح

صالح باوری

صالح وند

صالحی

<hr> مترادف صبح : بامداد، پگاه، سپیده دم، صباح، صبحدم، فجر، فلق <hr> متضاد صبح : شام <hr> برابر پارسی : بامداد، پگاه، سپیده دم

مترادف صبح : بامداد، پگاه، سپیده دم، صباح، صبحدم، فجر، فلق متضاد صبح : شام برابر پارسی : بامداد، پگاه، سپیده دم

صبح

صبح شدن

صبح فردا

صبحانه خوردن

<hr> مترادف صبر : آرام، قرار، بردباری، تاب، تحمل، حلم، شکیبایی، شکیب، انتظار، عطسه <hr> متضاد صبر : بی شکیبی، بی قراری <hr> برابر پارسی : بردباری، خونسردی، درنگ، شکیب، شکیبایی

مترادف صبر : آرام، قرار، بردباری، تاب، تحمل، حلم، شکیبایی، شکیب، انتظار، عطسه متضاد صبر : بی شکیبی، بی قراری برابر پارسی : بردباری، خونسردی، درنگ، شکیب، شکیبایی

صبر

<hr> مترادف صبور : بردبار، حلیم، خوددار، خویشتن دار، رزین، شکیبا، صابر، متحمل <hr> متضاد صبور : ناشکیبا <hr> برابر پارسی : بردبار، خود دار، شکیبا

مترادف صبور : بردبار، حلیم، خوددار، خویشتن دار، رزین، شکیبا، صابر، متحمل متضاد صبور : ناشکیبا برابر پارسی : بردبار، خود دار، شکیبا

صبور

صحاو

صحاو بهنو

صحاو خدا

صحاو خدایی

<hr> مترادف صحبت : آمیزش، مصاحبت، نشست وبرخاست، همدمی، همراهی، هم نشینی، تکلم، گپ، گفت وگو، مباحثه، محاوره، مذاکره، مصاحبه، مکالمه <hr> برابر پارسی : سخن، گفتگو، گفتمان، گلا

مترادف صحبت : آمیزش، مصاحبت، نشست وبرخاست، همدمی، همراهی، هم نشینی، تکلم، گپ، گفت وگو، مباحثه، محاوره، مذاکره، مصاحبه، مکالمه برابر پارسی : سخن، گفتگو، گفتمان، گلا

صحبت

صحبت بلند

صحبت همزمان چند چند نفر

صحبت پیوسته

<hr> برابر پارسی : سخن گفتن، گفتگو کردن، گَپ زدن

برابر پارسی : سخن گفتن، گفتگو کردن، گَپ زدن

صحبت کردن

<hr> مترادف صحرا : بادیه، بیابان، تیه، دشت، راغ، فلات، وادی <hr> متضاد صحرا : باغ <hr> برابر پارسی : بیابان، دشت و دمن

مترادف صحرا : بادیه، بیابان، تیه، دشت، راغ، فلات، وادی متضاد صحرا : باغ برابر پارسی : بیابان، دشت و دمن

صحرا

صحرانورد

صحرای صاف

صحرایی

صحرایی کردن

<hr> مترادف صحنه : پهنه، عرصه، میدان، پرده، سن <hr> برابر پارسی : پهنه، پیشگاه

مترادف صحنه : پهنه، عرصه، میدان، پرده، سن برابر پارسی : پهنه، پیشگاه

صحنه

<hr> مترادف صخره : تخته سنگ <hr> برابر پارسی : خاره، سنگ، سنگ خارا

مترادف صخره : تخته سنگ برابر پارسی : خاره، سنگ، سنگ خارا

واژه های حرف "ص" - واژه نامه بختیاریکا