صفحه اصلی
اصطلاحات
واژه های حرف "ج" - اصطلاحات
جا افتادن
جا باز کردن
جا تر بودن و بچه نبودن
جا تره بچه نیست
جا خوردن
جا خوش کردن
جا زدن
جا سویچی
جا کردن خود در جایی
جاده را برای کسی صاف کردن
جان به جان کسی کردن
جان به عزرائیل ندادن
جان به لب رسیدن
جان سگ داشتن
جان کسی به لبش رسیدن یا امدن
جان کسی را به لبش رساندن
جان کوچولو
جانا سخن از زبان ما می گویی
جانماز اب کشیدن
جای ان است یا بود که
جای ان داشتن که
جای حرف داشتن
جای خود داشتن
جای خود را تر کردن
جای دوری نرفتن
جای سوزن انداختن نیست
جای سوزن انداختن یا سوزن انداز نبودن
جای شکرش باقی بودن
جای پای خود را محکم کردن
جای پای کسی محکم شدن
جای چانه یا چونه داشتن
جای کسی خالی یا سبز بودن
جای کسی را تنگ کردن
جای کسی گرم بودن
جای کسی یا چیزی را پر کردن
جایی نمی خوابه اب زیرش بره
جسته گریخته
جـون تو جـون خونه علی الخصوص صندوق خونه
جلوی حرف مردم را نمی توان گرفت
جلوی ضرر را از هر کجا بگیری منفعت است
جلوی کسی گاو زمین زدن
جمعتان جمعه یکی تون کمه
جنس ارزان را پولدارها می خرند
جنغولک بازی یا جنقولک بازی دراوردن
جنگ اول به از صلح اخر
جنگ حیدری نعمتی
جنگ زرگری
جنگ یا دعوای زرگری
بیشتر