صفحه اصلی
اصطلاحات
واژه های حرف "چ" - اصطلاحات
چادر به کمر زدن
چار میخه کردن
چاردیواری اختیاری
چاشنی چشاندن یا چشانیدن
چاشنی کردن چیزی
چاقال
چاقو دسته خودش را نمی برد
چاقوی بی دسته
چاله چوله چیزی را پر کردن
چانه در چانه ی کسی گذاشتن
چانه زدن
چانه ی خود را بند کردن
چانه ی کسی گرم شدن
چاه باید از خوش اب داشته باشد
چاه برای یا سر راه کسی کندن
چاه مکن بهر کسی اول خودت دوم کسی
چاه نکنده منار دزدیدن
چاه ویل
چاه کن همیشه ته چاه است
چاه کن همیشه در ته چاه است
چاک دهان کسی را بستن
چاک دهن یا دهان خود را باز کردن
چاک یا کون خود را پاره کردن
چای شیرین
چایی نخورده پسر خاله شد
چتر خود را باز کردن
چترباز
چرا عاقل کند کاری که باز ارد پشیمانی
چراغ اول را روشن کردن
چراغ خاموش
چراغ روشن کردن
چراغ سبز نشان دادن
چراغ ظلم تا صبح نمی سوزد
چراغ هیج کس تا صبح نسوزد
چراغ پای خودش را روشن نمی کند
چراغانی پارسال
چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است
چرتش پاره شده
چس کلاس نزار
چسان فسان
چشته خور
چشم بسته غیب می گوید
چشم بسته غیب گفتن
چشم حسود کور
چشم دیدن کسی را ندارد
چشم دیدن کسی را نداشتن
چشم زدن
چشم ها را درویش کردن
بیشتر