جملات نمونه

<hr> معنی : فرار از زندان، گریختن از محبس <hr> معانی دیگر : زندان گریزی، زندان شکنی، گریختن از محبس بازور

معنی : فرار از زندان، گریختن از محبس معانی دیگر : زندان گریزی، زندان شکنی، گریختن از محبس بازور

jailbreak

jailed

<hr> معنی : زندانیان <hr> معانی دیگر : jailor زندانیان

معنی : زندانیان معانی دیگر : jailor زندانیان

jailer

jailhouse

<hr> معنی : زندانیان <hr> معانی دیگر : jailer زندانیان

معنی : زندانیان معانی دیگر : jailer زندانیان

jailor

<hr> (بیشتر در هند)، پیرو جین، جین گرای

(بیشتر در هند)، پیرو جین، جین گرای

jain

<hr> (آیین هندی که با آیین بودا تشابه دارد و ریاضت کشی و احترام به همه ی موجودات را تاکید می کند) جین گرایی، دین برهمابودا، یکجوردین درهندکه میانه دین برهماودین بوداست

(آیین هندی که با آیین بودا تشابه دارد و ریاضت کشی و احترام به همه ی موجودات را تاکید می کند) جین گرایی، دین برهمابودا، یکجوردین درهندکه میانه دین برهماودین بوداست

jainism

<hr> شهر جاکارتا (در کرانه ی شمال غربی جاوه و پایتخت کشور اندونزی)

شهر جاکارتا (در کرانه ی شمال غربی جاوه و پایتخت کشور اندونزی)

jakarta

<hr> (امریکا- خودمانی) رضایت بخش، درست

(امریکا- خودمانی) رضایت بخش، درست

jake

<hr> شهر هالاپا (در غرب کشور مکزیک و مرکز ایالت وراکروز)

شهر هالاپا (در غرب کشور مکزیک و مرکز ایالت وراکروز)

jalapa

<hr> (امریکا- خودمانی) اتومبیل قراضه، ابوقراضه، اتومبیل یا هواپیمای کهنه و اسقاط

(امریکا- خودمانی) اتومبیل قراضه، ابوقراضه، اتومبیل یا هواپیمای کهنه و اسقاط

jalopy

<hr> معنی : فشردگی، مربا، وضع بغرنج، گنجاندن، پارازیت دادن، چپاندن، فرو کردن، منقبض کردن، متراکم کردن، بستن، مسدود کردن، شلوغ کردن <hr> معانی دیگر : مخفف: کشور جامائیکا، به زور وارد کردن، (با فشار) تو کردن، (خوردن انگشت و غیره به چیزی و آسیب دیدن آن) ضرب خورده کردن یا شدن، دچار خون مردگی کردن یا شدن، زور دادن، تنه زدن، چپیدن، در هم فشرده کردن یا شدن، (با: on) ناگهان ترمز کردن، تنگ هم چیدن، (چمدان و ظرف و غیره را) کاملا پر کردن، (گذرگاه یا آبراه و غیره) بند آوردن، راه بندان کردن، (برای ثابت نگهداری و جلوگیری از حرکت و غیره) گوه گذاری کردن، گیر انداختن، گیر کردن، چسباندن، (رادیو و غیره - عمدا) پارازیت فرستادن، چپاندگی، چپیدگی، درهم فشردگی، انباشتگی، (راه یا لوله و غیره) گرفتگی، بند آمدگی، - بندان، (امریکا- خودمانی) مخمصه، گرفتاری، تنگنا، درد سر، هچل، (امریکا- خودمانی - موسیقی جاز) بدون نت یا تمرین قبلی نواختن، بدون آمادگی نواختن، گنجاندن با زور وفشار، شلوه کردن، شلوه کردن با امد وشد زیاد

معنی : فشردگی، مربا، وضع بغرنج، گنجاندن، پارازیت دادن، چپاندن، فرو کردن، منقبض کردن، متراکم کردن، بستن، مسدود کردن، شلوغ کردن معانی دیگر : مخفف: کشور جامائیکا، به زور وارد کردن، (با فشار) تو کردن، (خوردن انگشت و غیره به چیزی و آسیب دیدن آن) ضرب خورده کردن یا شدن، دچار خون مردگی کردن یا شدن، زور دادن

<hr> (گردهمایی خودمانی نوازندگان جاز و نواختن فی البداهه و دسته جمعی) گردهمایی و جاز نواختن، اجرای اهنگ های طرب انگیز بوسیله ارکسترهای بزرگ و نوازندگان فراوان

(گردهمایی خودمانی نوازندگان جاز و نواختن فی البداهه و دسته جمعی) گردهمایی و جاز نواختن، اجرای اهنگ های طرب انگیز بوسیله ارکسترهای بزرگ و نوازندگان فراوان

jam session

<hr> کشور جامائیکا (پایتخت: کینگزتن - 10991 کیلومتر مربع)

کشور جامائیکا (پایتخت: کینگزتن - 10991 کیلومتر مربع)

jamaica

jamaican

<hr> معنی : ستون، تیر عمودی چارچوپ، تیر بیرون امده، زره ساق پا، چهار چوپ در و هر چیز دیگری، چهار چوپ درب و هر چیز دیگری <hr> معانی دیگر : (در و پنجره و غیره) چهار چوب، بلندین، لغاز

معنی : ستون، تیر عمودی چارچوپ، تیر بیرون امده، زره ساق پا، چهار چوپ در و هر چیز دیگری، چهار چوپ درب و هر چیز دیگری معانی دیگر : (در و پنجره و غیره) چهار چوب، بلندین، لغاز

jamb

<hr> معنی : اش شله قلمکار <hr> معانی دیگر : (آشپزی کرئول ها creole) تاس کباب برنج و میگو (یا خرچنگ یا جوجه و غیره) با سبزی و ادویه ی زیاد

معنی : اش شله قلمکار معانی دیگر : (آشپزی کرئول ها creole) تاس کباب برنج و میگو (یا خرچنگ یا جوجه و غیره) با سبزی و ادویه ی زیاد

jambalaya

<hr> معنی : خوشی، جمبوری، مجمع پیشاهنگان <hr> معانی دیگر : جمبوری (گردهمایی ملی یا بین المللی پیشاهنگان)، مهمانی پر سر و صدا، عیاشی و هیاهو

معنی : خوشی، جمبوری، مجمع پیشاهنگان معانی دیگر : جمبوری (گردهمایی ملی یا بین المللی پیشاهنگان)، مهمانی پر سر و صدا، عیاشی و هیاهو

jamboree

<hr> اسم خاص مذکر (مخفف آن: jim و jamie و jimmy)، (انجیل) یعقوب (برادر یوحنا و معروف به: saint james the greater)، یعقوب (پسر حلفی alphaeus و معروف به saint james the less) (هر دو جزو دوازده حواری حضرت عیسی بودند)، جیمز اول (پادشاه انگلیس: 1566-1625)، جیمز دوم (پادشاه انگلیس: 1633-1701)، هنری جیمز (نویسنده ی امریکایی: 1843-1916)، رودخانه ی جیمز (در ایالت ویرجینیا)، یعقوب :نام یکی ازدوازده حواری عیسی

اسم خاص مذکر (مخفف آن: jim و jamie و jimmy)، (انجیل) یعقوب (برادر یوحنا و معروف به: saint james the greater)، یعقوب (پسر حلفی alphaeus و معروف به saint james the less) (هر دو جزو دوازده حواری حضرت عیسی بودند)، جیمز اول (پادشاه انگلیس: 1566-1625)، جیمز دوم (پادشاه انگلیس: 1633-1701)، هنری جیمز (نویسن

james

james baldwin

james bond

james buchanan

james cook

james dean

james madison

james watson

james watt

<hr> شهر جیمز تاون (در دهانه ی رود جیمز ـ مقر اولین مهاجران انگلیسی در امریکا)

شهر جیمز تاون (در دهانه ی رود جیمز ـ مقر اولین مهاجران انگلیسی در امریکا)

jamestown

jammed

jammer

<hr> تولید پارازیت، تراکم، تولید اختلال در دستگاهها، اغتشاش، پارازیت پخش کردن الکترونیک : پخش پارازیت علوم هوایى : پارازیت فرستادن علوم نظامى : سفت شدن

تولید پارازیت، تراکم، تولید اختلال در دستگاهها، اغتشاش، پارازیت پخش کردن الکترونیک : پخش پارازیت علوم هوایى : پارازیت فرستادن علوم نظامى : سفت شدن

jamming

jammy

<hr> (امریکا-عامیانه) کاملا پر، مملو، چپیده

(امریکا-عامیانه) کاملا پر، مملو، چپیده

jampacked

<hr> مخفف: ژانویه، مخفف: ژانویه

مخفف: ژانویه، مخفف: ژانویه

jane

jane doe

janeiro

<hr> اسم خاص مونث، پیر ژانه (روان شناس فرانسوی)

اسم خاص مونث، پیر ژانه (روان شناس فرانسوی)

janet

<hr> معنی : غوغا، بحی، داد و بیداد، جنجال، قیل و قال، غوغا کردن، جنجال کردن، داد و بیداد کردن <hr> معانی دیگر : (با سر و صدا بحث و دعوا کردن) داد و هوار کردن، مرافعه کردن، جیغ ویغ کردن، (صدای ناهنجار کردن مثلا صدای چند ناقوس ناهماهنگ) صدای گوشخراش راه انداختن، دلنگ و دلنگ کردن، صدای ناهنجار ایجاد کردن، جلینگ جلینگ کردن، (با صدای خشن و ناموزون گفتن یا خواندن) صدای شکسته، با صدای خشن گفتن، (به ویژه اعصاب) آزردن، رنجه داشتن، (صحبت پر سر و صدا و آزارنده) مشاجره، هیاهو، (صدا) گوشخراش، دلنگ دلنگ

معنی : غوغا، بحی، داد و بیداد، جنجال، قیل و قال، غوغا کردن، جنجال کردن، داد و بیداد کردن معانی دیگر : (با سر و صدا بحث و دعوا کردن) داد و هوار کردن، مرافعه کردن، جیغ ویغ کردن، (صدای ناهنجار کردن مثلا صدای چند ناقوس ناهماهنگ) صدای گوشخراش راه انداختن، دلنگ و دلنگ کردن، صدای ناهنجار ایجاد کردن، جلینگ 

jangle

jangling

<hr> معنی : سرباز پیاده نظام، ینی چری <hr> معانی دیگر : janizary ترکی ینی چری

معنی : سرباز پیاده نظام، ینی چری معانی دیگر : janizary ترکی ینی چری

janissary

<hr> معنی : سرایدار، دربان، فراش مدرسه، راهنمای مدرسه <hr> معانی دیگر : فراش اداره، مستخدم اداره

معنی : سرایدار، دربان، فراش مدرسه، راهنمای مدرسه معانی دیگر : فراش اداره، مستخدم اداره

janitor

janitorial

<hr> معنی : ژانویه، اولین ماه سال مسیحی <hr> معانی دیگر : جانیواری (ماه اول سال مسیحی که 31 روز دارد) (مخفف آن: jan یا ja یا j)

معنی : ژانویه، اولین ماه سال مسیحی معانی دیگر : جانیواری (ماه اول سال مسیحی که 31 روز دارد) (مخفف آن: jan یا ja یا j)

january

<hr> (اسطوره ی یونان و روم - دارگونه ی دروازه ها و آغازها و پایان ها که سرش دو چهره داشت یکی در جلو و دیگری در عقب) جانوس

(اسطوره ی یونان و روم - دارگونه ی دروازه ها و آغازها و پایان ها که سرش دو چهره داشت یکی در جلو و دیگری در عقب) جانوس

janus

<hr> (ناخوشایند) ژاپنی، مخفف: (تحقیر یا مزاح آمیز) زن یهودی لوس و مادی و از خود راضی، ژاپن

(ناخوشایند) ژاپنی، مخفف: (تحقیر یا مزاح آمیز) زن یهودی لوس و مادی و از خود راضی، ژاپن

<hr> معنی : جلا، جلا دادن <hr> معانی دیگر : لاک والکل (براق)، لاک ژاپنی، آبگونه ای که برای خشک کردن رنگ به کار می رود (japan drier هم می گویند)، کشور ژاپن (پایتخت: توکیو - 372313 کیلومتر مربع - متشکل از جزایر: هوکایدو، هانشو، کیوشو، شی کوکو و آبخست های کوچکتر)، ژاپن

معنی : جلا، جلا دادن معانی دیگر : لاک والکل (براق)، لاک ژاپنی، آبگونه ای که برای خشک کردن رنگ به کار می رود (japan drier هم می گویند)، کشور ژاپن (پایتخت: توکیو - 372313 کیلومتر مربع - متشکل از جزایر: هوکایدو، هانشو، کیوشو، شی کوکو و آبخست های کوچکتر)، ژاپن

japan

<hr> معنی : ژاپنی، زبان ژاپنی، زبان ژاپونی، ژاپنی <hr> معانی دیگر : وابسته به کشور ژاپن و زبان و فرهنگ و مردم آن، اهل ژاپن، ژاپونی

معنی : ژاپنی، زبان ژاپنی، زبان ژاپونی، ژاپنی معانی دیگر : وابسته به کشور ژاپن و زبان و فرهنگ و مردم آن، اهل ژاپن، ژاپونی

واژه های حرف "j" - جملات نمونه