دیکشنری تخصصی

gabrielite

gabrielsonite

gachal formation or gachal or gachal

gade stabilization structure

<hr> (شیمی) گادولینیت (ماده ای سیلیکاتی به رنگ قهوه ای یا سیاه)

(شیمی) گادولینیت (ماده ای سیلیکاتی به رنگ قهوه ای یا سیاه)

gadolinite

<hr> (شیمی ) گادولینیم (که یکی از فلزات خاک های کمیاب است - نشان: gd، وزن اتمی: 157/25، شماره ی اتمی: 64، چگالی: 7/9004، نقطه ی گداز: 1313c، نقطه ی جوش: 3273c)

(شیمی ) گادولینیم (که یکی از فلزات خاک های کمیاب است - نشان: gd، وزن اتمی: 157/25، شماره ی اتمی: 64، چگالی: 7/9004، نقطه ی گداز: 1313c، نقطه ی جوش: 3273c)

gadolinium

gadvan formation or gadvan or gadvan or khalij or khalig

<hr> معنی : نیا، آقا، سر عمله، پیر مرد روستایی، پیرمردپرحرف <hr> معانی دیگر : پیرمرد دهاتی، پیر و خرفت، (شیشه سازی) استاد، سر کارگر، (در سینما و تلویزیون) دستیار اول نورپرداز (که مسئول روشنایی و نورافکنی است)، جلو اسم خاص اقا

معنی : نیا، آقا، سر عمله، پیر مرد روستایی، پیرمردپرحرف معانی دیگر : پیرمرد دهاتی، پیر و خرفت، (شیشه سازی) استاد، سر کارگر، (در سینما و تلویزیون) دستیار اول نورپرداز (که مسئول روشنایی و نورافکنی است)، جلو اسم خاص اقا

gaffer

gaffer electrician

gaffer grip

gaffer tape

<hr> معنی : دهان باز کن، شیرین کاری، قصه یا عمل خندهاور، محدود کردن، دهان بند بستن، پوزهبند بستن، مانع فراهم کردن برای <hr> معانی دیگر : دهان بند زدن به، (برای جلوگیری از داد زدن و غیره) دهان کسی را بستن، (با تهدید و غیره) جلو زبان کسی را گرفتن، آزادی بیان را گرفتن، خاموش کردن، بذله، شوخی، جوک، عق زدن، حالت تهوع پیدا کردن، رای کفایت مذاکرات دادن، (پارلمان) مذاکرات را محدود یا منع کردن، (مکانیک) مسدود کردن (دریچه یا سیلندر)، محدودیت (در آزادی بیان)، اختناق، (دندانسازی) آرواره گیر، شوخی کردن، جوک گفتن، خوشمزگی کردن، طب دهان باز کن

معنی : دهان باز کن، شیرین کاری، قصه یا عمل خندهاور، محدود کردن، دهان بند بستن، پوزهبند بستن، مانع فراهم کردن برای معانی دیگر : دهان بند زدن به، (برای جلوگیری از داد زدن و غیره) دهان کسی را بستن، (با تهدید و غیره) جلو زبان کسی را گرفتن، آزادی بیان را گرفتن، خاموش کردن، بذله، شوخی، جوک، عق زدن، حالت ت

<hr> معنی : اندازه، مبارزه طلبی، گرو، درجه، وثیقه، اندازه گیر، وسیله اندازهگیری، شرط بستن، گرو گذاشتن، متعهد شدن، اندازه گرفتن <hr> معانی دیگر : توماس گیج (ژنرال انگلیسی که در جنگ استقلال آمریکا شرکت کرد)، (در دوئل شوالیه های قدیم) قول شرف، تعهد (برای شرکت در دوئل)، به مبارزه طلبی، نفس کش طلبی، به وثیقه گذاشتن، قول شرف دادن، عهد کردن، رجوع شود به: gauge، رجز خوانی، n : gauge : درجه

معنی : اندازه، مبارزه طلبی، گرو، درجه، وثیقه، اندازه گیر، وسیله اندازهگیری، شرط بستن، گرو گذاشتن، متعهد شدن، اندازه گرفتن معانی دیگر : توماس گیج (ژنرال انگلیسی که در جنگ استقلال آمریکا شرکت کرد)، (در دوئل شوالیه های قدیم) قول شرف، تعهد (برای شرکت در دوئل)، به مبارزه طلبی، نفس کش طلبی، به وثیقه گذاشت

gage

gage block

gage height

gage hole

gage length

gage line

gage mark

gage or gauge or gauge

gage performance curve

gage pressure

gage repeatability and reproducibility

gage stick

gage tank gaging tank measuring tank

gage tube

gageite

gagging

<hr> علوم هوایى : اندازه گیرى

علوم هوایى : اندازه گیرى

gaging

gaging station

<hr> معنی : بذله گو، شوخی کننده، ادم شوخ، قصه گو <hr> معانی دیگر : کسی که برای هنرپیشگان جوک و بذله می نویسد، لطیفه نویس، جوک ساز، ادم شو

معنی : بذله گو، شوخی کننده، ادم شوخ، قصه گو معانی دیگر : کسی که برای هنرپیشگان جوک و بذله می نویسد، لطیفه نویس، جوک ساز، ادم شو

gagman

gahnite or zinc spinal or zinc spinal

gahnospinel

gaidonnayite

<hr> معنی : افزایش، حصول، استفاده، سود، منفعت، فایده، صرفه، نفع، بهره تقویت، غرض، فایده دیدن، بهبودی یافتن، زیاد شدن، فایده بردن، تسخیر کردن، سود بردن، کسب کردن، پیش رفتن، رسیدن، نائل شدن، نائل شدن به، بدست اوردن، پیدا کردن <hr> معانی دیگر : به دست آوردن، بردن، نایل شدن، جلب کردن، حاصل دادن، وارد شدن، وزن زیاد کردن، سنگین شدن، افزایش (ثروت یا درآمد و غیره)، مبلغ برده شده در بازی، بهبود، مزیت، دستاورد، به دست آوری، دستیابی، گردآوری، (الکترونیک) افزایش نیروی پیام ارسال شده هنگام انتقال از یک مرکز به مرکزی دیگر، (برق) بهره، یابش، تنظیم کننده ی بازده تقویت، بهبود یافتن، پیشرفت کردن، رونق یافتن، (در مورد ساعت) تند کار کردن، جلو رفتن، (نجاری) کام (که زبانه در آن قرار می گیرد)، تو رفتگی، فاق، باز یافتن

معنی : افزایش، حصول، استفاده، سود، منفعت، فایده، صرفه، نفع، بهره تقویت، غرض، فایده دیدن، بهبودی یافتن، زیاد شدن، فایده بردن، تسخیر کردن، سود بردن، کسب کردن، پیش رفتن، رسیدن، نائل شدن، نائل شدن به، بدست اوردن، پیدا کردن معانی دیگر : به دست آوردن، بردن، نایل شدن، جلب کردن، حاصل دادن، وارد شدن، وزن زیا

gain

gain bandwidth product

gain characteristic

gain constant

<hr> سلطه یا اختیار کسب کردن، مهار کردن، تحت فرمان گرفتن

سلطه یا اختیار کسب کردن، مهار کردن، تحت فرمان گرفتن

واژه های حرف "g" - دیکشنری تخصصی