دیکشنری تخصصی

ibm personal computer xt

ibm personal system 2

ibm presonal computer system 2

ibm rs 6000

iboki

ibrd

<hr> ic_ پسوند:، (صفت ساز) وابسته به، - ی، از [volcanic]، ناشی از [anaerobic]، دارای، - ساز [dactylic]، (شیمی) گرفته شده از [nitric]، مدار مجتمع، اى سى علوم مهندسى : حالت اولیه

ic_ پسوند:، (صفت ساز) وابسته به، - ی، از [volcanic]، ناشی از [anaerobic]، دارای، - ساز [dactylic]، (شیمی) گرفته شده از [nitric]، مدار مجتمع، اى سى علوم مهندسى : حالت اولیه

icanin

<hr> مخفف: سازمان جهانی هواپیمایی کشوری

مخفف: سازمان جهانی هواپیمایی کشوری

icao

<hr> (اسطوره ی یونان) ایکاروس (پسر ددالوس که با بال های مومی از جزیره ی کرت فرار کرد ولی ایکاروس زیاد اوج گرفت و بال هایش آب شد و در دریا غرق گردید)، افسانه یونان ایکاروس پسر دالوس

(اسطوره ی یونان) ایکاروس (پسر ددالوس که با بال های مومی از جزیره ی کرت فرار کرد ولی ایکاروس زیاد اوج گرفت و بال هایش آب شد و در دریا غرق گردید)، افسانه یونان ایکاروس پسر دالوس

icarus

<hr> مخفف: موشک قاره پیما

icbm

<hr> مخفف: (امریکا) اداره ی سرپرستی بازرگانی میان ایالت ها

مخفف: (امریکا) اداره ی سرپرستی بازرگانی میان ایالت ها

<hr> association independent computer consultants کامپیوتر : انجمن مستقل مشاورین کامپیوتر

association independent computer consultants کامپیوتر : انجمن مستقل مشاورین کامپیوتر

icca

<hr> مخفف: طبقه بندی بین المللی بیماری ها

مخفف: طبقه بندی بین المللی بیماری ها

<hr> معنی : یخ، خونسردی و بی اعتنایی، شکر پوش کردن، منجمد کردن، یخ بستن، منجمد شدن <hr> معانی دیگر : هسر، لایه ی یخ، تکه ی یخ، یخپاره، هر چیز یخ مانند، (رفتار و روش و غیره) سردی، یخ زدن، ماسیدن، بستناک شدن، فسردن (معمولا با: up یا over)، یخپوش کردن یا شدن، پوشیده از یخ کردن یا شدن، یخ انداختن در، در یخ گذاشتن، قطعی کردن، (انگلیس) بستنی، (امریکا) بستنی آب میوه (بدون شیر یا خامه)، (خودمانی) الماس، (امریکا - خودمانی) بازار سیاه بلیط تئاتر و سینما و غیره، رشوه ی پرداختی به مدیر تماشاخانه و (غیره)، ساره، (امریکا - خودمانی) کشتن، مخفف:، ایسلند، ی&nbsp;بستن، سردی، خونسردی و بی اعتنایی <hr> ice _ پسوند: وضع، حالت، - ت، - ی [justice یا malice]

معنی : یخ، خونسردی و بی اعتنایی، شکر پوش کردن، منجمد کردن، یخ بستن، منجمد شدن معانی دیگر : هسر، لایه ی یخ، تکه ی یخ، یخپاره، هر چیز یخ مانند، (رفتار و روش و غیره) سردی، یخ زدن، ماسیدن، بستناک شدن، فسردن (معمولا با: up یا over)، یخپوش کردن یا شدن، پوشیده از یخ کردن یا شدن، یخ انداختن در، در یخ گذاشتن

ice accretion

ice avalanch

ice axe

ice axe belay

ice bollard

ice breakup

ice cake

<hr> معنی : کیسه یخ، یخپهنه، قله یخی <hr> معانی دیگر : قله یخی، ی&nbsp;پهنه، طب کیسه ی، (در یخرودها - توده ی یخ که به آهستگی در حال پراکنده شدن در چند جهت است) یخ پهنه، یخ کله

معنی : کیسه یخ، یخپهنه، قله یخی معانی دیگر : قله یخی، ی پهنه، طب کیسه ی، (در یخرودها - توده ی یخ که به آهستگی در حال پراکنده شدن در چند جهت است) یخ پهنه، یخ کله

ice cap

ice climbing

ice colour

ice contact deposit or ice contact or ice contact

ice cover

ice cream cone

ice cream cone proof

ice crystal

ice crystal haze

ice dagger

ice dye

<hr> معنی : یخزار، یخشناور <hr> معانی دیگر : (بخشی از دریا که دارای یخ شناور زیاد است) یخکوه زار، یخزار (دریایی) توده ی یخ های شناور، سرزمین یخی، ی&nbsp;شناور ی&nbsp; زار، یخستان

معنی : یخزار، یخشناور معانی دیگر : (بخشی از دریا که دارای یخ شناور زیاد است) یخکوه زار، یخزار (دریایی) توده ی یخ های شناور، سرزمین یخی، ی شناور ی زار، یخستان

ice field

ice flowers

ice fog

ice hummer

ice jam

ice layer

ice laying

ice lens

ice limit

ice melt point

ice melting point

ice multiplication

<hr> (هواشناسی: بلورچه های بسیار نازک که به آهستگی فرود می آیند) یخسوزن، یکی از ذرات ظریف ی&nbsp; که در هوای سرد و شفاف بطورشناوریافت میشود

(هواشناسی: بلورچه های بسیار نازک که به آهستگی فرود می آیند) یخسوزن، یکی از ذرات ظریف ی که در هوای سرد و شفاف بطورشناوریافت میشود

واژه های حرف "i" - دیکشنری تخصصی