صفحه اصلی
گویش اصفهانی
واژه های حرف "ح" - گویش اصفهانی
حالا
حبه آتش (اخگر)
حتما
حجامت
حرام
حسادت
حسن، علی را در باغ دید.
حصبه
حصیر
حفر کردن
حلال
حلبروغن
حلزون
حلق
حلقه نامزدی
حمام
حمله
حنا
حوصله
حوض
حوله
حیاط
حیف از (/ حیف) این پیراهن (= معرفه) که پاره شد.
حیوان