صفحه اصلی
گویش اصفهانی
واژه های حرف "د" - گویش اصفهانی
داد
دادن
دارد
دارم لباسهایم را می پوشم (/ دارم رختم را تنم می کنم).
دارو
دارچین
دارکوب
داس(گندم چین)
داشت
داشتم خربزه میبریدم که انگشتم را (هم) بریدم.
داشتن
داغ
دالان
داماد
دامدار
دامن
دامنه کوه
دانا
دانست
دانستن
دانش
دانه
دانه بادامکوهی
دایه
دایی
دبهروغن
دختر
دخترکوچک
در
در (= معرفه) را نبند.
در تابستان نمیشود لباس گرم پوشید (/ بپوشی).
در ورودی خانه
درآمد پدرم 27436 تومان در ماه است.
دراز
درخت
درخت انگور
درد
درشت
درفش
درمانده
درمنه ترکی
دره
درهم کردن
درو کردن
دروغ
درون (داخل)
دروگر
دریا
بیشتر