Securities Exchange Act

Solifugae

Start Playing

Submit a Place

<hr> معنی : ملوان، ملاح، دریا نورد، قایق بادبانی، ناوی <hr> معانی دیگر : مسافر کشتی (به ویژه در مورد دریازدگی)، کشتیبان، سرباز نیروی دریایی

معنی : ملوان، ملاح، دریا نورد، قایق بادبانی، ناوی معانی دیگر : مسافر کشتی (به ویژه در مورد دریازدگی)، کشتیبان، سرباز نیروی دریایی

sailor

<hr> معنی : حقوق، مواجب، شهریه <hr> معانی دیگر : حقوق (ماهیانه یا هفتگی - بامزد wage فرق دارد)، مقرری، راستاد، وظیفه، مستمری، حقوق دادن

معنی : حقوق، مواجب، شهریه معانی دیگر : حقوق (ماهیانه یا هفتگی - بامزد wage فرق دارد)، مقرری، راستاد، وظیفه، مستمری، حقوق دادن

salary

<hr> (قدیمی) رجوع شود به: hawaii

(قدیمی) رجوع شود به: hawaii

sandwich islands

<hr> معنی : مطابق اصول بهداشت کردن، از روی اصول بهداشتی عمل کردن <hr> معانی دیگر : بهداشتی کردن، سترون کردن، (از هر چیز ناپاک یا ناخوشایند یا مضر) زدودن، پاکسازی کردن

معنی : مطابق اصول بهداشت کردن، از روی اصول بهداشتی عمل کردن معانی دیگر : بهداشتی کردن، سترون کردن، (از هر چیز ناپاک یا ناخوشایند یا مضر) زدودن، پاکسازی کردن

sanitize

<hr> کلاهبرداری، گوشبری، شیادی، رجوع شود به:confidence game، شیادی رجوع شود به:confidence game کلاهبرداری کردن، شیادی کردن

کلاهبرداری، گوشبری، شیادی، رجوع شود به:confidence game، شیادی رجوع شود به:confidence game کلاهبرداری کردن، شیادی کردن

scam

<hr> معنی : حساب، نشان، مارک، امتیاز، نمره، چوب خط، نمره امتحان، حساب امتیازات، امتیاز گرفتن، بحساب آوردن، پوان اورد ن، با چوب خط حساب کردن، علامت گذاردن، ثبت کردن، تحقیر کردن، پرداختن، حساب کردن <hr> معانی دیگر : خراش، خراشیدگی، خط، خط افتادگی، بدهی، بدهکاری، دلخوری، خرده حساب، خصومت، دلیل، علت، واسطه، (مسابقه و غیره) امتیاز، پوئن، پوئن به دست آوردن، گل زدن، امتیاز آوردن، (امتحان و غیره) نمره، نمره گرفتن یا دادن، دسته ی بیست تایی، بیست، (جمع) چندین، فراوان، انبوه (از هر چیز)، کثیر، بسیار، متعدد، زیاد، سخت انتقاد کردن، مورد نکوهش قرار دادن، تشر زدن، نایل شدن، بردن، دست یافتن، خط انداختن، خراشاندن، خراشیدگی ایجاد کردن، (چوبخط) دندانه، دندانه گذاشتن، (عامیانه) کار موفقیت آمیز، شیرین کاری، (عامیانه) دزدی (به ویژه مواد مخدر)، دزدیدن، بلند کردن، (رقص و باله) دستور حرکت های رقصگران، (موسیقی) پارتیتور، (برای سهولت در بریدن یا تا کردن کاغذ) سوراخ سوراخ کردن، نیم برکردن، (با: out) حذف کردن، باطل کردن، خط بطلان کشیدن، محاسبه کردن، جمع بستن، (آشپزی) گوشت را ساطوری کردن، (برای نرم شدن) چاقو چاقو کردن، (مسابقه) حساب امتیاز طرفین را نگهداشتن، منشی مسابقه شدن، (خودمانی) گاییدن، سپوختن، همخوابگی کردن، بحساب اوردن، در مسابقه پوان اوردن

معنی : حساب، نشان، مارک، امتیاز، نمره، چوب خط، نمره امتحان، حساب امتیازات، امتیاز گرفتن، بحساب آوردن، پوان اورد ن، با چوب خط حساب کردن، علامت گذاردن، ثبت کردن، تحقیر کردن، پرداختن، حساب کردن معانی دیگر : خراش، خراشیدگی، خط، خط افتادگی، بدهی، بدهکاری، دلخوری، خرده حساب، خصومت، دلیل، علت، واسطه، (مساب

score

screenshot

second thoght

<hr> معنی : مشایعت کردن <hr> معانی دیگر : پسواز رفتن

معنی : مشایعت کردن معانی دیگر : پسواز رفتن

see off

semi-structured

<hr> معنی : حساس، حسی، ضبط کننده، عضو حسی <hr> معانی دیگر : (دستگاه های پزشکی و علمی) دریافتگر، سوهشگر، حسگر، گیرنده یا دریافت کننده خاطرات حسی

معنی : حساس، حسی، ضبط کننده، عضو حسی معانی دیگر : (دستگاه های پزشکی و علمی) دریافتگر، سوهشگر، حسگر، گیرنده یا دریافت کننده خاطرات حسی

sensor

<hr> معنی : قضاوت، حکم، رای، گفته، فتوی، فتوا، جمله، محکوم کردن، رای دادن <hr> معانی دیگر : (دادگاه و غیره) حکم، (دستور زبان) جمله، فراز، (حقوق) حکم صادر کردن، مجازات تعیین کردن، قرار محکومیت (یا زندان) صادر کردن، (قدیمی) ضرب المثل، (موسیقی) رجوع شود به: period

معنی : قضاوت، حکم، رای، گفته، فتوی، فتوا، جمله، محکوم کردن، رای دادن معانی دیگر : (دادگاه و غیره) حکم، (دستور زبان) جمله، فراز، (حقوق) حکم صادر کردن، مجازات تعیین کردن، قرار محکومیت (یا زندان) صادر کردن، (قدیمی) ضرب المثل، (موسیقی) رجوع شود به: period

sentence

sentencing

<hr> معنی : تفکیک کننده، جدا ساز، الت خامه گیری، دستگاه تجزیه، فارق، خامه گیر <hr> معانی دیگر : (شخص یا دستگاه) جداساز، جداگر، دستگاه کره گیری

معنی : تفکیک کننده، جدا ساز، الت خامه گیری، دستگاه تجزیه، فارق، خامه گیر معانی دیگر : (شخص یا دستگاه) جداساز، جداگر، دستگاه کره گیری

separator

<hr> معنی : خدمتکار، کمک کننده، نوکر، خدمتگذار، بازیکنی که توپ را میزند <hr> معانی دیگر : خادم، خدمتگزار، زاور، (کلیسا) سرپرست مراسم، (والیبال و غیره) سرو زن، در بازی بازیکنی که توپ را میزند

معنی : خدمتکار، کمک کننده، نوکر، خدمتگذار، بازیکنی که توپ را میزند معانی دیگر : خادم، خدمتگزار، زاور، (کلیسا) سرپرست مراسم، (والیبال و غیره) سرو زن، در بازی بازیکنی که توپ را میزند

server

shed light on

<hr> (برق)، اتصالی، قطع برق، (برق) اتصالی کردن، (مقررات یا سلسله مراتب و غیره را) دور زدن، نادیده گرفتن، اتصالی شدن دو سیم برق، اتصال کوتاه

(برق)، اتصالی، قطع برق، (برق) اتصالی کردن، (مقررات یا سلسله مراتب و غیره را) دور زدن، نادیده گرفتن، اتصالی شدن دو سیم برق، اتصال کوتاه

short circuit

short-range

shower room

single task

<hr> 1- آرام گرفتن، استراحت کردن 2- سخت نگرفتن

1- آرام گرفتن، استراحت کردن 2- سخت نگرفتن

sit back

<hr> معنی : کفش، کفش ورزشی

sneakers

soberly

social manipulation

<hr> معنی : جا، کاسه، خانه، حفره، حدقه، پریز، بوشن، گوده، جای شمع، کاسه چشم، در حدقه یا سرپیچ قرار دادن <hr> معانی دیگر : سوراخ، چال، چالچه، پنگان، لگنچه، گودالچه، سرپیچ، فرورفتگی، مادگی، کام، سرپیستون، (چشم) حدقه، کاسه ی چشم، چشمخانه، چشمدان، حدقه دار کردن، پنگان دار کردن، حفره دار کردن، جای شمع درشمعدان

معنی : جا، کاسه، خانه، حفره، حدقه، پریز، بوشن، گوده، جای شمع، کاسه چشم، در حدقه یا سرپیچ قرار دادن معانی دیگر : سوراخ، چال، چالچه، پنگان، لگنچه، گودالچه، سرپیچ، فرورفتگی، مادگی، کام، سرپیستون، (چشم) حدقه، کاسه ی چشم، چشمخانه، چشمدان، حدقه دار کردن، پنگان دار کردن، حفره دار کردن، جای شمع درشمعدان

socket

<hr> (نام بازرگانی) کنسرو گوشت خوک کوبیده، کنسرو ژامبون

(نام بازرگانی) کنسرو گوشت خوک کوبیده، کنسرو ژامبون

spam

spin-off

startup

<hr> معنی : گرسنگی، قحطی، قحطی زدگی، رنج و محنت <hr> معانی دیگر : گشنگی، گرسنگی (کشیدن یا دادن)

معنی : گرسنگی، قحطی، قحطی زدگی، رنج و محنت معانی دیگر : گشنگی، گرسنگی (کشیدن یا دادن)

starvation

starving

<hr> معنی : حالت، چگونگی، حال، ایالت، کشور، جمهوری، استان، دولت، کیفیت، دولتی حالت، ملکی، کشوری، توضیح دادن، اظهار داشتن، تعیین کردن، جزء به جزء شرح دادن، اظهار کردن <hr> معانی دیگر : وضع، (جمع) شرایط، ایستانه، (اجسام و مواد)حالت، بودش، مقام، زینه، مرتبه، درجه، جلال، جبروت، رتبه، مرحله، (گاهی s بزرگ) دولت، نظام حاکم، حکومت، هیات حاکمه، (معمولا s بزرگ - در کشورهای فدرال) ایالت، کانتون، (معمولا s بزرگ) کشور، مملکت، ملک، وابسته به دولت، دولتی، حکومتی، رسمی، وابسته به مراسم رسمی، تشریفاتی، مجلل، پر شکوه، (واضح) تعیین کردن، معین کردن، مقرر کردن، قید کردن، گوشزد کردن، بیان کردن، گفتن، گزاره کردن، ذکر کردن، ملت

معنی : حالت، چگونگی، حال، ایالت، کشور، جمهوری، استان، دولت، کیفیت، دولتی حالت، ملکی، کشوری، توضیح دادن، اظهار داشتن، تعیین کردن، جزء به جزء شرح دادن، اظهار کردن معانی دیگر : وضع، (جمع) شرایط، ایستانه، (اجسام و مواد)حالت، بودش، مقام، زینه، مرتبه، درجه، جلال، جبروت، رتبه، مرحله، (گاهی s بزرگ) دولت، نظ

state

stay-at-home

<hr> معنی : ترک، تعلیق، ایست، توقف، نقطه، تکیه، ایستگاه، توقف کردن، مسدود ساختن، ایستاندن، سد کردن، تعطیل کردن، خواباندن، متوقف ساختن، نگاه داشتن، از کار افتادن، پر کردن، مانع شدن، خوابیدن، بند اوردن، ایستادگی کردن، ایستادن، موقوف کردن <hr> معانی دیگر : وایستادن، ایست کردن، وایستاندن، متوقف کردن، از کار ایستادن، باز ایستادن، بند آوردن یا آمدن، جلوگیری کردن، بازداشتن، بستن، گرفته شدن (لوله و غیره)، گرفتن، مسدود کردن، شکست دادن، مغلوب کردن، گیج کردن، سردرگم کردن، پایان یافتن، خاتمه یافتن، تمام شدن، مکث کردن، (برای مدت کوتاه) ماندن، درنگ کردن، (معمولا با: by) سرزدن، ابا داشتن، رو گردان بودن، (از کاری) خودداری کردن، تردید کردن، دست کشیدن (از)، ول کردن، نکردن، وقفه، بندش، اتمام، سدراه، رادع، بازدار، گیر، ماندن (در محلی)، اقامت کردن، (اتوبوس و تاکسی و غیره) ایستگاه، محل توقف، وابسته به توقف یا وقفه، ایستشی، ایستی، بندشی، کشتن، (موتور و غیره) از کار انداختن، خاموش کردن، (خرید و فروش اوراق بهادار) دستور خرید یا فروش فقط به قیمت معینی را دادن (به دلال یا موسسه کارگزاری سهام)، (به بانک) دستور عدم پرداخت دادن، (انگلیس) نقطه، نقطه گذاری کردن، (مثلا در آخر جمله) نقطه گذاری، (لوله و غیره) گرفتگی، بند آمدگی، رجوع شود به: stopper، (سازهای بادی) سوراخ، سوراخ انگشتی، (کشتیرانی) طناب، (آوا شناسی) صامت انسدادی، بی واکه ی بسته، بستواج، (دوربین عکاسی) دهانه ی عدسی، استاپ، دیافراگم، (موسیقی) پرده، کلید، (انگلیس - دندان) پرکردن، منع، منزلگاه بین راه

معنی : ترک، تعلیق، ایست، توقف، نقطه، تکیه، ایستگاه، توقف کردن، مسدود ساختن، ایستاندن، سد کردن، تعطیل کردن، خواباندن، متوقف ساختن، نگاه داشتن، از کار افتادن، پر کردن، مانع شدن، خوابیدن، بند اوردن، ایستادگی کردن، ایستادن، موقوف کردن معانی دیگر : وایستادن، ایست کردن، وایستاندن، متوقف کردن، از کار ایستا

stop

stromatolite

struggling

<hr> معنی : شاگرد، دانشجو، دانش اموز، عضو دانشکده یا دانشگاه، اهل تحقیق <hr> معانی دیگر : دانش آموز، محصل، پژوهشگر، محقق، جویا

معنی : شاگرد، دانشجو، دانش اموز، عضو دانشکده یا دانشگاه، اهل تحقیق معانی دیگر : دانش آموز، محصل، پژوهشگر، محقق، جویا

student

<hr> معنی : سرپرست، ناظر، مباشر، برنگر <hr> معانی دیگر : مدیر، استاد راهنما، مدیر گروه

معنی : سرپرست، ناظر، مباشر، برنگر معانی دیگر : مدیر، استاد راهنما، مدیر گروه

واژه های حرف "s" - دانشنامه عمومی