فرهنگ معین

و ان یکاد

<hr> مترادف وا : باز، جدا، سوا، شکفته، آش، با <hr> متضاد وا : بسته

مترادف وا : باز، جدا، سوا، شکفته، آش، با متضاد وا : بسته

وا

وا خیسیدن

<hr> مترادف وابسته : خویش، خویشاوند، قریب، قوم، متعلق، منسوب، غیرمستقل، بسته، متوقف، مربوط، مشروط، منوط، موقوف، تابع، مطیع، منقاد، پابند، طفیلی، متصل، مرتبط، ملحق، اتاشه <hr> متضاد وابسته : مستقل

مترادف وابسته : خویش، خویشاوند، قریب، قوم، متعلق، منسوب، غیرمستقل، بسته، متوقف، مربوط، مشروط، منوط، موقوف، تابع، مطیع، منقاد، پابند، طفیلی، متصل، مرتبط، ملحق، اتاشه متضاد وابسته : مستقل

وابسته

<hr> مترادف وابستگی : ارتباط، انس، بستگی، پیوستگی، تعلق، تعلق خاطر، رابطه، علاقه، علقه

مترادف وابستگی : ارتباط، انس، بستگی، پیوستگی، تعلق، تعلق خاطر، رابطه، علاقه، علقه

وابستگی

وابط

وابفت

وابل

وابند

وابوسیدن

<hr> مترادف وات : کلمه، واژه، سخن، پوستین <hr> برابر پارسی : نیروی کهرب، توانه، نویسه

مترادف وات : کلمه، واژه، سخن، پوستین برابر پارسی : نیروی کهرب، توانه، نویسه

وات

واتر

واترقیدن

واترپروف

واترپولو

<hr> مترادف واتگر : سخن سرا، سخنگو، سخنور، داستانسرا، قصه سرا، قصه گو، پوستین دوز، فراء

مترادف واتگر : سخن سرا، سخنگو، سخنور، داستانسرا، قصه سرا، قصه گو، پوستین دوز، فراء

واتگر

<hr> مترادف واثق : پایدار، ثابت، محکم، مطمئن، معتمد <hr> متضاد واثق : نامطمئن <hr> برابر پارسی : برجا، استوار، استوان، پایدار

مترادف واثق : پایدار، ثابت، محکم، مطمئن، معتمد متضاد واثق : نامطمئن برابر پارسی : برجا، استوار، استوان، پایدار

واثق

<hr> مترادف واج : سخن، کلام، گفتار، حرف، صوت، حیران، سرگردان، گیج، متحیر

مترادف واج : سخن، کلام، گفتار، حرف، صوت، حیران، سرگردان، گیج، متحیر

واج

واجار

واجار کردن

<hr> مترادف واجب : بایسته، دربایست، ضرور، ضروری، فرض، لازم، درخور، سزاوار، شایسته <hr> متضاد واجب : غیرواجب، مستحب <hr> برابر پارسی : ناگزیر، ناچار، بایسته، بایا

مترادف واجب : بایسته، دربایست، ضرور، ضروری، فرض، لازم، درخور، سزاوار، شایسته متضاد واجب : غیرواجب، مستحب برابر پارسی : ناگزیر، ناچار، بایسته، بایا

واجب

واجبات

<hr> مترادف واجبی : مشاهره، مقرری، وظیفه، آهک وزرنیخ، نوره

مترادف واجبی : مشاهره، مقرری، وظیفه، آهک وزرنیخ، نوره

واجبی

<hr> مترادف واجد : حائز، دارا، دارنده، توانگر، غنی، منعم، پیچک، عشقه <hr> برابر پارسی : دارنده، توانا، توانگر، دارا

مترادف واجد : حائز، دارا، دارنده، توانگر، غنی، منعم، پیچک، عشقه برابر پارسی : دارنده، توانا، توانگر، دارا

واجد

<hr> مترادف واحد : تنها، فرد، فرید، مفرد، مقیاس، منفرد، وحید، یکتا، یکه، یگانه <hr> برابر پارسی : یکتا، بخش، یکا، یکه، یگان، یگانه

مترادف واحد : تنها، فرد، فرید، مفرد، مقیاس، منفرد، وحید، یکتا، یکه، یگانه برابر پارسی : یکتا، بخش، یکا، یکه، یگان، یگانه

واحد

<hr> مترادف واحه : آبادی

واحه

واخ

واخواست

واخوان

<hr> مترادف واخواهی : اعتراض، پرخاش، رد، نکول

مترادف واخواهی : اعتراض، پرخاش، رد، نکول

واخواهی

واخوردن

<hr> مترادف واخورده : حیران، سرگشته، متحیر، هاج وواج، دلزده، سرخورده، مایوس، نومید، شکست خورده، مغلوب <hr> متضاد واخورده : امیدوار

مترادف واخورده : حیران، سرگشته، متحیر، هاج وواج، دلزده، سرخورده، مایوس، نومید، شکست خورده، مغلوب متضاد واخورده : امیدوار

واخورده

واخوردگی

واخچی

واخیدن

واخیده

واخیسیدن

وادادن

<hr> مترادف وادار : الزام، مجبور، ملزم، تحریص، تحریک، تشویق

مترادف وادار : الزام، مجبور، ملزم، تحریص، تحریک، تشویق

وادار

وادار کردن

وادارنک

واداشتن

وادانستن

وادروا

وادنگ

<hr> مترادف واده : اصل، مبنا، پایه، پی، شالوده

مترادف واده : اصل، مبنا، پایه، پی، شالوده

واده

<hr> مترادف وادی : بادیه، بیابان، صحرا، کویر، هامون، عرصه، میدان، رود، مسیل، نهر <hr> متضاد وادی : آبادی، شهر <hr> برابر پارسی : بیابان، دشت

مترادف وادی : بادیه، بیابان، صحرا، کویر، هامون، عرصه، میدان، رود، مسیل، نهر متضاد وادی : آبادی، شهر برابر پارسی : بیابان، دشت

واژه های حرف "و" - فرهنگ معین