<hr> معنی : معنویت، ارمان گرایی، سبک هنری خیالی <hr> معانی دیگر : آرمان گرایی، (فلسفه) پنداره گرایی، مینوگرایی، خیال پردازی، زیستن در عالم خواب و خیال، آرمان گرایی بدون در نظر گرفتن واقعیات، خیال پرستی، (هنر و ادبیات) خیال گرایی (در برابر: واقعیت گرایی realism)، خیال اندیشی

معنی : معنویت، ارمان گرایی، سبک هنری خیالی معانی دیگر : آرمان گرایی، (فلسفه) پنداره گرایی، مینوگرایی، خیال پردازی، زیستن در عالم خواب و خیال، آرمان گرایی بدون در نظر گرفتن واقعیات، خیال پرستی، (هنر و ادبیات) خیال گرایی (در برابر: واقعیت گرایی realism)، خیال اندیشی

idealism

<hr> معنی : ایدیالیست <hr> معانی دیگر : آرمان گرا، (فلسفه) پنداره گرا، مینوگرا، خیال گرا، ایده الیست

معنی : ایدیالیست معانی دیگر : آرمان گرا، (فلسفه) پنداره گرا، مینوگرا، خیال گرا، ایده الیست

idealist

<hr> معنی : ارمانی، ارمان گرا، وابسته به ارمانگرایی <hr> معانی دیگر : وابسته به آرمان گرایی، آرمان گرایانه، (فلسفه) پنداره گرایانه، مینو گرایانه، مطلوب

معنی : ارمانی، ارمان گرا، وابسته به ارمانگرایی معانی دیگر : وابسته به آرمان گرایی، آرمان گرایانه، (فلسفه) پنداره گرایانه، مینو گرایانه، مطلوب

idealistic

<hr> معنی : معنویت، اندیشه گرایی <hr> معانی دیگر : مینوش، مینویی بودن، پندار وارگی، آرمان وارگی

معنی : معنویت، اندیشه گرایی معانی دیگر : مینوش، مینویی بودن، پندار وارگی، آرمان وارگی

ideality

idealization

<hr> معنی : بصورت ایدیال در اوردن، دلخواهسازی، صورت خیالی و شاعرانه دادن <hr> معانی دیگر : آرمانی کردن، ایده آل کردن، بی کاستی پنداشتن، بی نقص نشان دادن، به روش آرمان گرایانه نشان دادن یا رفتار کردن، آرمان گرایی کردن، (فلسفه) پنداره گرایی کردن، مینوگرایی کردن، بصورت ایده ال در اوردن، صورت خیالی و شاعرانه دادن به

معنی : بصورت ایدیال در اوردن، دلخواهسازی، صورت خیالی و شاعرانه دادن معانی دیگر : آرمانی کردن، ایده آل کردن، بی کاستی پنداشتن، بی نقص نشان دادن، به روش آرمان گرایانه نشان دادن یا رفتار کردن، آرمان گرایی کردن، (فلسفه) پنداره گرایی کردن، مینوگرایی کردن، بصورت ایده ال در اوردن، صورت خیالی و شاعرانه دادن

idealize

<hr> معنی : فکر کردن، تصور کردن <hr> معانی دیگر : آرمانسازی کردن، انگارسازی کردن، تبدیل به آرمان کردن، خیال کردن

معنی : فکر کردن، تصور کردن معانی دیگر : آرمانسازی کردن، انگارسازی کردن، تبدیل به آرمان کردن، خیال کردن

ideate

<hr> معنی : خیالی، وهمی، اندیشهای <hr> معانی دیگر : ideative وهمی

معنی : خیالی، وهمی، اندیشهای معانی دیگر : ideative وهمی

ideational

<hr> معنی : همان نویسنده، همان، ایضا، در همانجا <hr> معانی دیگر : (لاتین) همان، همانند آنچه که در پیش گفته شد، همان ماءخذ

معنی : همان نویسنده، همان، ایضا، در همانجا معانی دیگر : (لاتین) همان، همانند آنچه که در پیش گفته شد، همان ماءخذ

idem

<hr> معنی : جور، مساوی، یکسان، عینی، همان، منطبق با <hr> معانی دیگر : (پیام های سیاسی و اعمال دو یا چند کشور) کاملا همانند، کلمه به کلمه یکجور، عینا

معنی : جور، مساوی، یکسان، عینی، همان، منطبق با معانی دیگر : (پیام های سیاسی و اعمال دو یا چند کشور) کاملا همانند، کلمه به کلمه یکجور، عینا

identic

<hr> معنی : جور، مساوی، یکسان، عینی، همان، منطبق با <hr> معانی دیگر : همانند، یکجور، همسان، برابر، عینا مثل هم (معمولا با: to یا with)، یکی، درست همان، وابسته به دوقلوهای همسان

معنی : جور، مساوی، یکسان، عینی، همان، منطبق با معانی دیگر : همانند، یکجور، همسان، برابر، عینا مثل هم (معمولا با: to یا with)، یکی، درست همان، وابسته به دوقلوهای همسان

identical

<hr> معنی : عینا <hr> معانی دیگر : عینا quot;، بعینه، بطور یکسان، چنانکه یکی باشد

معنی : عینا معانی دیگر : عینا quot;، بعینه، بطور یکسان، چنانکه یکی باشد

identically

<hr> معنی : قابل شناسایی <hr> معانی دیگر : قابل شناسایی

معنی : قابل شناسایی معانی دیگر : قابل شناسایی

identifiable

<hr> معنی : تطبیق، تمیز، شناسایی، تعیین هویت <hr> معانی دیگر : هویت، وسیله ی شناسایی (مانند شناسنامه یا گواهینامه ی رانندگی)، ورقه ی هویت، همانند سازی، یکی انگاری، همخوانی، تداعی

معنی : تطبیق، تمیز، شناسایی، تعیین هویت معانی دیگر : هویت، وسیله ی شناسایی (مانند شناسنامه یا گواهینامه ی رانندگی)، ورقه ی هویت، همانند سازی، یکی انگاری، همخوانی، تداعی

identification

<hr> معنی : تمیز کردن، یکی کردن، تمیز دادن، شناختن، تشخیص هویت دادن <hr> معانی دیگر : (معمولا با: with) همانند پنداشتن، یکی پنداشتن، همسان کردن، همانند کردن، برابر دانستن، شناسایی کردن، تعیین هویت کردن، تشخیص دادن، شناساندن، مشخص کردن، (با: with) تداعی کردن، احساس همدردی کردن با، همخوانی کردن با، (روانکاوی) یکی انگاشتن، همانند ساختن

معنی : تمیز کردن، یکی کردن، تمیز دادن، شناختن، تشخیص هویت دادن معانی دیگر : (معمولا با: with) همانند پنداشتن، یکی پنداشتن، همسان کردن، همانند کردن، برابر دانستن، شناسایی کردن، تعیین هویت کردن، تشخیص دادن، شناساندن، مشخص کردن، (با: with) تداعی کردن، احساس همدردی کردن با، همخوانی کردن با، (روانکاوی) ی

identify

<hr> معنی : تطابق، نهاد، شخصیت، شناسایی، عینیت، اصلیت، هویت <hr> معانی دیگر : یگانگی، همانندی، همسانی، همانستی، اینهمانی، کیستی، نام و نشان، (ریاضی) همانی، هوهویه، گسترش یکسان، وسیله ی شناسایی

معنی : تطابق، نهاد، شخصیت، شناسایی، عینیت، اصلیت، هویت معانی دیگر : یگانگی، همانندی، همسانی، همانستی، اینهمانی، کیستی، نام و نشان، (ریاضی) همانی، هوهویه، گسترش یکسان، وسیله ی شناسایی

identity

<hr> معنی : مارک تجارتی، امضاء یا علامت مخصوص شخص <hr> معانی دیگر : امضاء یا علامت مخصوص شخص، مارک تجارتی

معنی : مارک تجارتی، امضاء یا علامت مخصوص شخص معانی دیگر : امضاء یا علامت مخصوص شخص، مارک تجارتی

ideograph

<hr> معنی : مرام، طرز تفکر، ایدئولوژی، انگارگان، مبحی افکار و ارزوای باطنی <hr> معانی دیگر : مسلک، مکتب، (مطالعه ی پنداره ها و اندیشه ها و سرچشمه ی آنها) پنداره شناسی، انگاره شناسی، idealogy مبحک افکار و ارزوهای باطنی، خیال

معنی : مرام، طرز تفکر، ایدئولوژی، انگارگان، مبحی افکار و ارزوای باطنی معانی دیگر : مسلک، مکتب، (مطالعه ی پنداره ها و اندیشه ها و سرچشمه ی آنها) پنداره شناسی، انگاره شناسی، idealogy مبحک افکار و ارزوهای باطنی، خیال

ideology

<hr> معنی : خبط دماغ، خرق، خرف، حماقت، ابلهی، سبک مغزی <hr> معانی دیگر : خریت، بی خردی، کالیوگی، بلاهت، پخمگی، نابخردی، خبط دماه

معنی : خبط دماغ، خرق، خرف، حماقت، ابلهی، سبک مغزی معانی دیگر : خریت، بی خردی، کالیوگی، بلاهت، پخمگی، نابخردی، خبط دماه

idiocy

<hr> معنی : مادی، اندیشه نگار، وابسته به مجاز <hr> معانی دیگر : مجازی

معنی : مادی، اندیشه نگار، وابسته به مجاز معانی دیگر : مجازی

idiographic

<hr> معنی : لهجه، زبان ویژه، اصطلاح <hr> معانی دیگر : سبک ویژه، سبک منحصر به فرد، نحوه ی بیان، زبانزد، گویش، زبان محلی، گویش حرفه ای یا صنفی

معنی : لهجه، زبان ویژه، اصطلاح معانی دیگر : سبک ویژه، سبک منحصر به فرد، نحوه ی بیان، زبانزد، گویش، زبان محلی، گویش حرفه ای یا صنفی

idiom

<hr> معنی : مجازی، مصطلح، اصطلاحی <hr> معانی دیگر : زبانزدی، پر از اصطلاح، ویژه ی فرد یا گروه مشخص <hr> idiomatic(al) اصطلاحى علوم مهندسى : مصطلح

معنی : مجازی، مصطلح، اصطلاحی معانی دیگر : زبانزدی، پر از اصطلاح، ویژه ی فرد یا گروه مشخص idiomatic(al) اصطلاحى علوم مهندسى : مصطلح

idiomatic

<hr> معنی : صفت خاص، علاقه خاص، ناخوشی جداگانه <hr> معانی دیگر : صفت خاص، علاقه خاص، ناخوشی جداگانه

معنی : صفت خاص، علاقه خاص، ناخوشی جداگانه معانی دیگر : صفت خاص، علاقه خاص، ناخوشی جداگانه

idiopathy

<hr> معنی : شیوه ویژه هر نویسنده، حال مخصوص، طبیعت ویژه، طرز فکر ویژه، خصوصیاتاخلاقی <hr> معانی دیگر : (ویژگی منحصر به یک فرد یا گروه معین) تک ویژگی، خصیصه ی فردی، تک سرشت

معنی : شیوه ویژه هر نویسنده، حال مخصوص، طبیعت ویژه، طرز فکر ویژه، خصوصیاتاخلاقی معانی دیگر : (ویژگی منحصر به یک فرد یا گروه معین) تک ویژگی، خصیصه ی فردی، تک سرشت

idiosyncrasy

<hr> وابسته به حالت ویژه مزاجی - وابسته بطرز فکریاشیوه ویژه کسی

وابسته به حالت ویژه مزاجی - وابسته بطرز فکریاشیوه ویژه کسی

idiosyncratic

<hr> معنی : خرفت، ادم سفیه و احمق، لاده <hr> معانی دیگر : پخمه، کالیو، احمق، خر، ابله، دبنگ، بی خرد، خرف، سبک مغز، ساده

معنی : خرفت، ادم سفیه و احمق، لاده معانی دیگر : پخمه، کالیو، احمق، خر، ابله، دبنگ، بی خرد، خرف، سبک مغز، ساده

idiot

idiot box

<hr> معنی : ابلهانه <hr> معانی دیگر : احمقانه، نابخردانه، تهی مغزانه

معنی : ابلهانه معانی دیگر : احمقانه، نابخردانه، تهی مغزانه

idiotic

<hr> معنی : سفاهت، حماقت، جهالت، بی خبری <hr> معانی دیگر : (قدیمی) رجوع شود به: idiocy

معنی : سفاهت، حماقت، جهالت، بی خبری معانی دیگر : (قدیمی) رجوع شود به: idiocy

idiotism

<hr> معنی : سست، بی اساس، تنبل، بیهوده، بی کار، عاطل، بیخود، بی پر و پا، وقت گذراندن، تنبل شدن، وقت تلف کردن <hr> معانی دیگر : بی ارزش، بی فایده، بی هدف، مهمل، یاوه، چرند، بیکاره، ولگرد، کاهل، لش، هنجام، بلا استفاده، عاطل و باطل، ناکنش ور، ولگردی کردن، ول گشتن، تنبلی کردن، بی هدف کار کردن، کاهلی کردن، به آهستگی حرکت کردن، پلکیدن، (با: away) به بطالت گذراندن، حرام کردن، به هدر دادن، هرزگردی (موتور)، کاردرجا، بیکار کردن، بلااستفاده گذاشتن، (از کار) باز ایستاندن، (ماشین به ویژه موتور اتومبیل) در جا کار کردن، هرز گردیدن یا گرداندن

معنی : سست، بی اساس، تنبل، بیهوده، بی کار، عاطل، بیخود، بی پر و پا، وقت گذراندن، تنبل شدن، وقت تلف کردن معانی دیگر : بی ارزش، بی فایده، بی هدف، مهمل، یاوه، چرند، بیکاره، ولگرد، کاهل، لش، هنجام، بلا استفاده، عاطل و باطل، ناکنش ور، ولگردی کردن، ول گشتن، تنبلی کردن، بی هدف کار کردن، کاهلی کردن، به آهست

idle

<hr> معنی : یاوه، حرف مفت <hr> معانی دیگر : سخن بیهوده، ژاژخایی

معنی : یاوه، حرف مفت معانی دیگر : سخن بیهوده، ژاژخایی

idle talk

<hr> معنی : خرافات، مهملات

idle talks

<hr> معنی : گیجی، بیهودگی، بطالت، کند ذهنی، بیکاری تنبلی <hr> معانی دیگر : idlesse بیکاری تنبلی

معنی : گیجی، بیهودگی، بطالت، کند ذهنی، بیکاری تنبلی معانی دیگر : idlesse بیکاری تنبلی

idleness

<hr> معنی : گیجی، ادم بیکار و تنبل، ادم بیکاره و مهمل، ادم تنبل، بیکاره، کند ذهنی، چرخ دلاله <hr> معانی دیگر : آدم تنبل، آدم بیکاره، آدم لش، چر&nbsp; دلاله

معنی : گیجی، ادم بیکار و تنبل، ادم بیکاره و مهمل، ادم تنبل، بیکاره، کند ذهنی، چرخ دلاله معانی دیگر : آدم تنبل، آدم بیکاره، آدم لش، چر دلاله

idler

<hr> معنی : بیهودگی، بطالت، بیکاری تنبلی <hr> معانی دیگر : (شعر قدیم) تنبلی، لشی، لترگی، idleness بیکاری تنبلی، گیجی، کند ذهنی

معنی : بیهودگی، بطالت، بیکاری تنبلی معانی دیگر : (شعر قدیم) تنبلی، لشی، لترگی، idleness بیکاری تنبلی، گیجی، کند ذهنی

idlesse

<hr> معنی : لافزن، بت، صنم، معبود، خدای دروغی، دغل باز <hr> معانی دیگر : (هرچیزی که زیاده تحسین و تقدیس شود) صنم، پرسته، (در مذاهب یکتاپرست - هر الهه یا دارگونه یا خدا به جز خداوند یکتا) خدای دروغین، عقیده ی باطل (که موجب اشتباه در استدلال یا تفکر شود)، دژ اندیشه، (قدیمی - هر چیزی که وجود ندارد ولی دیده می شود مانند تصویر روی آینه) ناهستو، ناهست، (مهجور) تندیس، پیکره، مجسمه، سفسطه، وابسته به خدایان دروغی وبت ها

معنی : لافزن، بت، صنم، معبود، خدای دروغی، دغل باز معانی دیگر : (هرچیزی که زیاده تحسین و تقدیس شود) صنم، پرسته، (در مذاهب یکتاپرست - هر الهه یا دارگونه یا خدا به جز خداوند یکتا) خدای دروغین، عقیده ی باطل (که موجب اشتباه در استدلال یا تفکر شود)، دژ اندیشه، (قدیمی - هر چیزی که وجود ندارد ولی دیده می شو

idol

<hr> معنی : بت پرست <hr> معانی دیگر : بت پرست

معنی : بت پرست معانی دیگر : بت پرست

idolater

<hr> معنی : وابسته به خدایان دروغی وبت ها، مربوط به بت پرستی و کفر <hr> معانی دیگر : بت پرست، پرستش گر(انه)، با دلباختگی، بت پرستانه

معنی : وابسته به خدایان دروغی وبت ها، مربوط به بت پرستی و کفر معانی دیگر : بت پرست، پرستش گر(انه)، با دلباختگی، بت پرستانه

idolatrous

<hr> بت پرستی، تحسین بیش از حد، زیاده ستایی، دلباختگی، شیفتگی، عبد وارگی

بت پرستی، تحسین بیش از حد، زیاده ستایی، دلباختگی، شیفتگی، عبد وارگی

idolatry

<hr> معنی : پرستش، بت سازی <hr> معانی دیگر : پرستش، بت سازی

معنی : پرستش، بت سازی معانی دیگر : پرستش، بت سازی

idolization

<hr> معنی : پرستیدن، بحد پرستش دوست داشتن، بت ساختن، صنم قرار دادن <hr> معانی دیگر : تبدیل به بت کردن، بت ساختن (از)، زیاده ستودن، بیش از حد تحسین کردن، (به طور نامعقول) پرستیدن

معنی : پرستیدن، بحد پرستش دوست داشتن، بت ساختن، صنم قرار دادن معانی دیگر : تبدیل به بت کردن، بت ساختن (از)، زیاده ستودن، بیش از حد تحسین کردن، (به طور نامعقول) پرستیدن

idolize

<hr> معنی : مناسب، در خور، فرا خور <hr> معانی دیگر : جور، مختص، مخصوص

معنی : مناسب، در خور، فرا خور معانی دیگر : جور، مختص، مخصوص

idoneous

<hr> معنی : چکامه کوتاه، قصیده کوتاه، چکامه در باره زندگی روستایی <hr> معانی دیگر : idyll چکامه کوتاه، شرح منظره ای اززندگانی روستایی

معنی : چکامه کوتاه، قصیده کوتاه، چکامه در باره زندگی روستایی معانی دیگر : idyll چکامه کوتاه، شرح منظره ای اززندگانی روستایی

idyl

<hr> معنی : چکامه کوتاه، قصیده کوتاه، چکامه در باره زندگی روستایی <hr> معانی دیگر : idyl چکامه کوتاه، شرح منظره ای اززندگانی روستایی

معنی : چکامه کوتاه، قصیده کوتاه، چکامه در باره زندگی روستایی معانی دیگر : idyl چکامه کوتاه، شرح منظره ای اززندگانی روستایی

idyll

<hr> وابسته به یا همانند شعر کوتاه روستایی یا حماسی، چامه ای، ساده و دلپذیر، روستا سان، خوش منظر، چکامه ای، قصیده ای، تشریحی

وابسته به یا همانند شعر کوتاه روستایی یا حماسی، چامه ای، ساده و دلپذیر، روستا سان، خوش منظر، چکامه ای، قصیده ای، تشریحی

idyllic

idée fixe

<hr> معنی : تصور، شرط، چه، اگر، چنانچه، ایا، کاش، هر گاه، خواه، هر وقت، ای کاش، بفرض <hr> معانی دیگر : درصورتی که، آیا، که آیا، (عامیانه - به نشان شگفتی یا آزردگی و غیره)، فرض، حدس، هر آینه، مخفف:، (بیس بال) حاشیه ی زمین، حالت، بفر­، علوم مهندسى : فرکانس میانى

معنی : تصور، شرط، چه، اگر، چنانچه، ایا، کاش، هر گاه، خواه، هر وقت، ای کاش، بفرض معانی دیگر : درصورتی که، آیا، که آیا، (عامیانه - به نشان شگفتی یا آزردگی و غیره)، فرض، حدس، هر آینه، مخفف:، (بیس بال) حاشیه ی زمین، حالت، بفر­، علوم مهندسى : فرکانس میانى

واژه های حرف "i" - مترادف و متضاد