مترادف کبیر : بزرگ، عظیم، کلان، معظم، قاید، نبیل، بالغ، رشید، شوره زار، کویر
برابر پارسی : بزرگ، بلند پایه، گرامی، مهان
adult, great
major, elder, dignitary
great, elder, major, capital, mortal
بزرگ , با عظمت , سترک , ستبر , ادم برجسته , ابستن , داراي شکم برامده , خپله وچاق , شايان , قابل توجه , مهم , هزار دلا ر , بسيار عالي با شکوه , مجلل , والا , مشهور , معروف , با وقار , جدي , وسيع , جادار , پهن , درشت , لبريز , جامع , کامل , سترگ , بسيط , حجيم , هنگفت , قابل ملا حظه , ذاتي , جسمي , اساسي , محکم , شگرف , ترسناک , مهيب , فاحش , عجيب , عظيم
۱. بزرگ، عظیم، کلان، معظم
۲. قاید، نبیل
۳. بالغ، رشید
۴. شورهزار، کویر
بزرگ، عظیم، کلان، معظم
قاید، نبیل
بالغ، رشید
شورهزار، کویر
کبیر. [ ک َ ] (اِخ ) لقب شاه عباس اول ، پادشاه صفوی است . رجوع به شاه عباس اول شود.
کبیر. [ ک َ ] (اِ) شوره زار. کویر. (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). رجوع به کویر شود.
کبیر. [ ک َ ] (اِ) کهور. غاف . (یادداشت مؤلف ). رجوع به غاف وکهور شود. || (در برازجان ) نام نوعی درخت است . (یادداشت مؤلف ).
کبیر. [ ک َ ] (اِخ ) لقب اسکندر مقدونی است . رجوع به اسکندر مقدونی شود.
کبیر. [ ک َ ] (اِخ ) لقب پطر، پادشاه روسیه است . رجوع به پطر کبیر شود.
کبیر. [ ک َ ] (اِخ ) لقب داریوش اوّل ، پادشاه هخامنشی است . رجوع به داریوش اوّل شود.
کبیر. [ ک َ ] (اِخ ) لقب فردریک ویلهم ، امپراتور پروس و معاصر لوئی چهاردهم است . رجوع به فردریک ویلهم شود.
کبیر. [ ک َ ] (اِخ ) لقب کورش هخامنشی است . رجوع به کوروش کبیر شود.
کبیر. [ ک ُ ب َ ] (اِخ ) (در اصطلاح نجوم هند) از اصحاب پرب و آن صاحب الشمال است و در حکمش خصب و گشادگی است و فساد اموال اغنیا. (تحقیق ماللهند ص 258).
کبیر. [ک َ ] (اِخ ) لقبی بود که مجلس شورای ملی در جلسه ٔ سه شنبه 31 خرداد 1338 برای رضا شاه پهلوی تصویب کرد.
کبیر. [ ] (اِ) اسم هندی توتیاست . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
کبیر. [ ک َ ] (اِخ ) (قاضی شیخ ...) معاصر شاه اسماعیل صفوی و سلطان سلیم عثمانی ، و مدت پنجاه سال قاضی ماضی الحکم اردبیل بود و طبیب حاذق آن ملک و افتاء و تدریس آن دیار نیز به او متعلق بود. در جنگ شاه اسماعیل با سلطان سلیم اسیر سلطان سلیم گشت و با آنکه پادشاه عثمانی حکم به کشتن همه داد او را بخشید و پس از چندی عهده دار ضبط حلب و شام و مصر گردید. وی تاریخ دوران سلطان سلیم را نوشته و تاریخ ابن خلکان را ترجمه نموده است . (از مجالس النفائس ص 396 و 397) و رجوع به مجالس النفائس شود.
منوچهری .
سوزنی .
سوزنی .
ناصرخسرو.
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
سعدی (بوستان ).
بزرگ