کلمه جو
صفحه اصلی

کبیر


مترادف کبیر : بزرگ، عظیم، کلان، معظم، قاید، نبیل، بالغ، رشید، شوره زار، کویر

برابر پارسی : بزرگ، بلند پایه، گرامی، مهان

فارسی به انگلیسی

great, elder or eldest, major, capital, mortal, elder, dignitary, adult

adult, great


major, elder, dignitary


great, elder, major, capital, mortal


فارسی به عربی

بالغ , عظیم

عربی به فارسی

بزرگ , با عظمت , سترک , ستبر , ادم برجسته , ابستن , داراي شکم برامده , خپله وچاق , شايان , قابل توجه , مهم , هزار دلا ر , بسيار عالي با شکوه , مجلل , والا , مشهور , معروف , با وقار , جدي , وسيع , جادار , پهن , درشت , لبريز , جامع , کامل , سترگ , بسيط , حجيم , هنگفت , قابل ملا حظه , ذاتي , جسمي , اساسي , محکم , شگرف , ترسناک , مهيب , فاحش , عجيب , عظيم


فرهنگ اسم ها

اسم: کبیر (پسر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: kabir) (فارسی: کبیر) (انگلیسی: kabir)
معنی: بزرگ، بلند مرتبه، بزرگ در مقابلِ صغیر، ( در حقوق ) ویژگی آن که به سن قانونی سال تمام رسیده است، در مقابلِ صغیر، ( به مجاز ) دارای مقام عالی، ( اَعلام ) ) کبیرناگوری، کبیر بن فرید [ میلادی]: ادیب نحوی هندی، اهل گجرات و متوفی در آن، از آثار اوست: شرح ضَوءالمصباح، در نحو، ) کبیر [، میلادی] عارف و شاعر هندی از زندگانی او اطلاع زیادی در دست نیست می گویند فرزند بافنده ی مسلمانی از اهالی بنارس بود، در امور مذهبی ابتدا جنبه ای التقاطی و افراطی داشت، سپس الهام بخش فرقه ی دینی تازه ای شد، اشعار عارفانه ای می سرود، زمانی که مردم هند زیر فشار و در تنگنا بودند از تساوی همه ی مردم سخن می گفت و مردم را موعظه می کردو هندیان در سده های [و میلادی] از طرف بعضی از مسلمانان و روحانیون هندی اذیت و آزار می شدند، در چنین وضعی، کبیر مذهب خود را که هدفش اتحاد با خدا و انتقاد از ظاهرپرستی بود تبلیغ می کرد، اشعار ساده ی کبیر هنوز زبانزد توده های هندو و مسلمان هند و پاکستان است

مترادف و متضاد

۱. بزرگ، عظیم، کلان، معظم
۲. قاید، نبیل
۳. بالغ، رشید
۴. شورهزار، کویر


great (صفت)
فراوان، ماهر، بزرگ، کبیر، مهم، ابستن، عظیم، معتبر، عالی، مطنطن، بصیر، زیاد، خطیر، عالی مقام، متعال، هنگفت، تومند

adult (صفت)
بالغ، بزرگ، کبیر، به حد رشد رسیده، با وقار

major (صفت)
بالغ، بزرگ، کبیر، بیشتر، عمده، ارشد، بزرگتر، اعظم، اکبر، مهاد، بیشین

arch- (پیشوند)
بزرگ، کبیر، رئیس

بزرگ، عظیم، کلان، معظم


قاید، نبیل


بالغ، رشید


شوره‌زار، کویر


فرهنگ فارسی

کاخی است که از شاهکارهای معماری اسلامی در شهر قرطبه بشمار میرود . ساختمان آن در اواسط قرن دوم هجری شروع شد . این قصر از ۴٠ دستگاه تشکیل یافته بود که بعضی از آنها کاخهای مجللی بود و هر یک نامی مخصوص داشت . در تزیین و آرایش این کاخها نهایت درجه ذوق و سلیقه بکار رفته بود بقسمی که با لوله های سربی از راههای دور و از کوههای بلند آب می آوردند و بدریاچه ها و حوض ها و استخرها میریختند . در میان حوضها فواره هایی بشکل حیوانات درنده یا پرندگان زیبا از زر و سیم ناب بطوری ساخته بودند که از دهان و منقار آنها آب وارد حوض میشد .
( اسم ) درختچه ایست از تیر. پروانه واران که دارای برخی گونه های درختی نیز میباشد . گل آذینش سنبله یی است و ساقه هایش خار دارند . در جنوب ایران ( نر ماشیر و بندرعباس ) و هندوستان میروید غاف .
معاصر شاه اسماعیل صفوی و سلطان سلیم عثمانی و مدت پنجاه سال قاضی ماضی الحکم اردبیل بود

فرهنگ معین

(کَ ) [ ع . ] (ص . ) بزرگ . ج . کبراء.

لغت نامه دهخدا

کبیر. [ ک َ ] (اِخ ) لقب شاه عباس اول ، پادشاه صفوی است . رجوع به شاه عباس اول شود.


کبیر. [ ک َ ] (اِ) شوره زار. کویر. (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). رجوع به کویر شود.


کبیر. [ ک َ ] (اِ) کهور. غاف . (یادداشت مؤلف ). رجوع به غاف وکهور شود. || (در برازجان ) نام نوعی درخت است . (یادداشت مؤلف ).


کبیر. [ ک َ ] (اِخ ) لقب اسکندر مقدونی است . رجوع به اسکندر مقدونی شود.


کبیر. [ ک َ ] (اِخ ) لقب پطر، پادشاه روسیه است . رجوع به پطر کبیر شود.


کبیر. [ ک َ ] (اِخ ) لقب داریوش اوّل ، پادشاه هخامنشی است . رجوع به داریوش اوّل شود.


کبیر. [ ک َ ] (اِخ ) لقب فردریک ویلهم ، امپراتور پروس و معاصر لوئی چهاردهم است . رجوع به فردریک ویلهم شود.


کبیر. [ ک َ ] (اِخ ) لقب کورش هخامنشی است . رجوع به کوروش کبیر شود.


کبیر. [ ک ُ ب َ ] (اِخ ) (در اصطلاح نجوم هند) از اصحاب پرب و آن صاحب الشمال است و در حکمش خصب و گشادگی است و فساد اموال اغنیا. (تحقیق ماللهند ص 258).


کبیر. [ک َ ] (اِخ ) لقبی بود که مجلس شورای ملی در جلسه ٔ سه شنبه 31 خرداد 1338 برای رضا شاه پهلوی تصویب کرد.


کبیر. [ ک َ ] ( اِ ) شوره زار. کویر. ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). رجوع به کویر شود.

کبیر. [ ک َ ] ( ع ص ) بزرگ. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ترجمان القرآن جرجانی ص 81 ). بزرگ و کلان. ( ناظم الاطباء ). کبیرة مؤنث آن است. ج ، کِبار. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). و کُبَراء. ( اقرب الموارد ). و مَکبوراء. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) :
چون نگه کرد بدان دخترکان مادر پیر
سبز بودند یکایک چه صغیر و چه کبیر.
منوچهری.
به هر صغیر عذابی کبیر را اهلم
اگر نه عفو کند خالق کبیر مرا.
سوزنی.
- انسان کبیر ؛ عالم کبیر. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به عالم کبیر شود.
- عالم کبیر ؛ جهان وجود با نظام کلی و جملی خود و آن را انسان کبیر هم گفته اند چنانکه انسان ( بمعنی حیوان ناطق ) را عالم صغیر هم نامیده اند. ( فرهنگ فارسی معین ).
- فساد کبیر ؛ جرم و خطای بزرگ و گناه عظیم. ( ناظم الاطباء ).
- گناه کبیر ؛ گناه بزرگ. جرم و خطای بزرگ. اثم کبیر. مقابل گناه صغیر و خرد :
بسی گناه کبیر و صغیر کردم کسب
که نز کبیر خطر بود و نز صغیر مرا.
سوزنی.
|| تنومند و عظیم. بزرگ و کلان. ( ناظم الاطباء ). || بزرگ در توانایی و در دولت و ثروت و زور و قوت. ( از ناظم الاطباء ) :
ای پسر همچو میر میری تو
او کبیر است و تو امیر صغیر.
ناصرخسرو.
داور اسلام خاقان کبیر
عدل را نوشیروان مملکت.
خاقانی.
بر یاد خاقان کبیر ار می خوری جان بخشدت
بل کان شه اقلیم گیر اقلیم توران بخشدت.
خاقانی.
کسری اسلام خاقان کبیر
خسرو سلطان نشان در شرق و غرب.
خاقانی.
خاقان کبیر ابوالمظفر
سر جمله شده مظفران را.
خاقانی.
شنیدم که از نیکمردی فقیر
دل آزرده شد پادشاهی کبیر.
سعدی ( بوستان ).
امیر کبیر عالم عادل مؤید منصور. ( گلستان ). || بزاد برآمده. ( السامی فی الاسامی ). سال دار و آنکه دارای سال بسیار باشد. || به بلوغ رسیده. ( ناظم الاطباء ). به مردی رسیده. ( یادداشت مؤلف ). کامل شده و بزرگ شده. ( ناظم الاطباء ). مقابل صغیر. || ( اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی. ( مهذب الاسماء ). کامل در ذات. ( یادداشت مؤلف ).

کبیر. [ ] (اِ) اسم هندی توتیاست . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).


کبیر. [ ک َ ] (اِخ ) (قاضی شیخ ...) معاصر شاه اسماعیل صفوی و سلطان سلیم عثمانی ، و مدت پنجاه سال قاضی ماضی الحکم اردبیل بود و طبیب حاذق آن ملک و افتاء و تدریس آن دیار نیز به او متعلق بود. در جنگ شاه اسماعیل با سلطان سلیم اسیر سلطان سلیم گشت و با آنکه پادشاه عثمانی حکم به کشتن همه داد او را بخشید و پس از چندی عهده دار ضبط حلب و شام و مصر گردید. وی تاریخ دوران سلطان سلیم را نوشته و تاریخ ابن خلکان را ترجمه نموده است . (از مجالس النفائس ص 396 و 397) و رجوع به مجالس النفائس شود.


کبیر. [ ک َ ] (ع ص ) بزرگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ترجمان القرآن جرجانی ص 81). بزرگ و کلان . (ناظم الاطباء). کبیرة مؤنث آن است . ج ، کِبار. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و کُبَراء. (اقرب الموارد). و مَکبوراء. (منتهی الارب ) (آنندراج ) :
چون نگه کرد بدان دخترکان مادر پیر
سبز بودند یکایک چه صغیر و چه کبیر.

منوچهری .


به هر صغیر عذابی کبیر را اهلم
اگر نه عفو کند خالق کبیر مرا.

سوزنی .


- انسان کبیر ؛ عالم کبیر. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به عالم کبیر شود.
- عالم کبیر ؛ جهان وجود با نظام کلی و جملی خود و آن را انسان کبیر هم گفته اند چنانکه انسان (بمعنی حیوان ناطق ) را عالم صغیر هم نامیده اند. (فرهنگ فارسی معین ).
- فساد کبیر ؛ جرم و خطای بزرگ و گناه عظیم . (ناظم الاطباء).
- گناه کبیر ؛ گناه بزرگ . جرم و خطای بزرگ . اثم کبیر. مقابل گناه صغیر و خرد :
بسی گناه کبیر و صغیر کردم کسب
که نز کبیر خطر بود و نز صغیر مرا.

سوزنی .


|| تنومند و عظیم . بزرگ و کلان . (ناظم الاطباء). || بزرگ در توانایی و در دولت و ثروت و زور و قوت . (از ناظم الاطباء) :
ای پسر همچو میر میری تو
او کبیر است و تو امیر صغیر.

ناصرخسرو.


داور اسلام خاقان کبیر
عدل را نوشیروان مملکت .

خاقانی .


بر یاد خاقان کبیر ار می خوری جان بخشدت
بل کان شه اقلیم گیر اقلیم توران بخشدت .

خاقانی .


کسری اسلام خاقان کبیر
خسرو سلطان نشان در شرق و غرب .

خاقانی .


خاقان کبیر ابوالمظفر
سر جمله شده مظفران را.

خاقانی .


شنیدم که از نیکمردی فقیر
دل آزرده شد پادشاهی کبیر.

سعدی (بوستان ).


امیر کبیر عالم عادل مؤید منصور. (گلستان ). || بزاد برآمده . (السامی فی الاسامی ). سال دار و آنکه دارای سال بسیار باشد. || به بلوغ رسیده . (ناظم الاطباء). به مردی رسیده . (یادداشت مؤلف ). کامل شده و بزرگ شده . (ناظم الاطباء). مقابل صغیر. || (اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی . (مهذب الاسماء). کامل در ذات . (یادداشت مؤلف ).
- خالق کبیر ؛ خداوند بزرگ . خالق اکبر.
|| (ع ص ) (در اصطلاح صوفیه و در علم فتوت ) آنکه شرب این از نهر او بوده باشد بی واسطه ای ، یعنی قدحی ازو خورده باشد و لازم نیست که خود مباشر آن شده باشد، بلکه شاید بنفس خود داده باشد و شاید که وکیل او داده باشد،و او بمنزله ٔ پدر است در نسبت ولادت و از این جهت اورا پدر خوانند و شارب را پسر و اسم کبیر بر زعیم قوم اطلاق کنند، و او را شیخ و مقدم و قاید و عتیدو اب و رأس الحزب نیز گویند و عجم او را پیشقدم خوانند. (نفائس الفنون ص 196 و 197). || نزد اهل عربیت قسمی از اشتقاق و ادغام است . (کشاف اصطلاحات الفنون ). رجوع به اشتقاق و ادغام شود. || نزد اهل جفر قسمی از باب و قسمی از مخرج است . (کشاف اصطلاحات الفنون ). || (در اصطلاح عروض ) نام یکی از بحور مستحدث .

فرهنگ عمید

۱. [جمع: کبار و کبراء] بزرگ.
۲. (اسم ) (ادبی ) در عروض، از بحور شعر بر وزن «مفعولات مفعولات مستفعلن».

دانشنامه عمومی

کبیر (صوفی) عارفی هندی
کبیر یکی از نام های خدا در قرآن است.

دانشنامه آزاد فارسی

کبیر (ح ۱۴۵۰م ـ۱۵۱۸)(Kabir)
شاعر، عارف و معلم دینی هندی و از رهبران جنبش بهکتی (ایمان و اخلاص)۱ و طریقت عشق. ظواهر اسلامی و هندو را رد کرد و مُبلّغ ایمان بی واسطه به خدای یکتا شد و پیروانی بسیار میان هندوها و مسلمانان به دست آورد. در وارانسی۲ و در خانواده ای که پدرش مسلمان بود به دنیا آمد و (بافنده/نساج) جولا یی بی سواد باقی ماند. نانَک۳، اولین گوروی سیک۴، از پیام کبیر تأثیر پذیرفت. امروزه کمابیش ۴میلیون هندو از کبیر پیروی می کنند. کبیر یکی از بزرگ ترین شاعران هند است. اشعار عارفانۀ او به زبان هندی ساده و روان و تحت تأثیر شعر فارسی بوده است.VaranasiNanakSikh guru

فرهنگ فارسی ساره

بزرگ


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] کبیر، شاعر و عارف اهل بنارس در شمال هند می باشد.
وی در همۀ منابع به همین نام مشهور است، تاریخ تولد و وفات او دقیقاً معلوم نیست، در قرن نهم/ پانزدهم میلادی می زیسته است و بعضی محققان، از روایات گوناگون، استنباط کرده اند که میان سال های ۸۰۰/ ۱۳۹۸ و ۸۵۲/ ۱۴۴۸ زندگی می کرده است، و در نظر ایشان، این روایت از روایتی که تاریخ وفات او را ۹۲۴/۱۵۱۸ یا ۸۹۷/ ۱۴۹۲ دانسته محتمل تر است. دربارۀ زندگی کبیر ظاهراً تنها اطلاع قطعی آن است که در بنارس و در خانواده ای از کاستِ فرودستِ «جولاهه» های مسلمان به دنیا آمده است، احتمالاً خانوادۀ او هندو بودند که به اسلام گرویدند، اینکه در یکی از روایات آمده که کبیر پیشتر شکتی پرست بوده، ممکن است مؤید این رأی باشد؛ بدین معنا که شاید خانوادۀ او از یکی از فرقه های جوکی وابسته به شکتی پرستان، مانند ناتها، به اسلام گرویده بوده اندباقی مطالب دربارۀ او یا برای دفاع از هندو بودن او هستند یا یکسره افسانه اند، مثلاً می گویند کبیر در زندگی گذشتۀ خود برهمن بوده است و مسلمانان او را به فرزندی پذیرفته اند، یا این که جولاهگان مسلمان در گذشته برهمنانی بوده اند که چون از دست مسلمانان آب خورده اند تنزل کرده و جولاهه شده اند، یا آن که بیوۀ برهمنی به نحو معجزه آسایی او را آبستن شده و او را از کف دست زاییده و سپس در سبدی در رودخانه یا بر سر راه گذاشته است و جولاهگان او را به فرزندی پذیرفته اند، شبیه این افسانه ها را دربارۀ همسر و پسر و دختر او هم آورده اند
خانواده
از بعضی روایات قدیم برمی آید که کبیر زن و فرزند داشته، ولی پیروان او مصرّند که مجرد بوده است.
مرگ
دربارۀ مرگ او نیز افسانه هایی وجود دارد، ازآن جمله است داستان منازعۀ مسلمانان و هندوان بر سرِ جسد او و تبدیل شدن جسد او به توده ای از گُل. پس از مرگش نیز، حتی تا اواخر قرن سیزدهم/ نوزدهم میلادی، به او کراماتی چون دیدار با پیامبر اسلام منسوب شده که در کتابی به نام منشور کبیر گرد آمده است.
عقاید
...

[ویکی اهل البیت] این صفحه مدخلی از فرهنگ قرآن است
این اسم و صفت الهی، صفت مشبّهه به معنای برتر و بزرگتر از مشابهت با آفریده ها، کبریایی و عظمت و بزرگ قدر شدن است.
این اسم و صفت الهی پنج بار در قرآن به صورت وصف «عَلیّ» و یک بار با صفت «متعال» آمده است.

پیشنهاد کاربران

کبیر بر وزن فعیل از ریشه کبر
ریشه ای ایرانی دارد گبر ریشه ی ایرانی آن است.
گَور، در زبان های کردی و لری به معنای بزرگ و مسن استفاده می شود.


.
کبیر گویشی دیگر از واژه گبیر است که با گبر به مانای سرور بزرگ باوقار ( نیکنام ایرانیان ) همخانواده است همانگونه که در گویش جهرمی اگر کودکی به سن نوجوانی برسد میگویند گبر شده است. همچونین واژه گب یا گپ در لری و کُردی به مانای بزرگ است. ازینرو واژگان کبر، تکبیر، استکبار، اکابر، مکبر و اکبر ریشه آریایی ولی گرامر اربی دارند. دانستنی است واژه اکبیر akbīr یا اک ویر یا آک ویر در گویش کُردی و لری یا اکبیری ekbīrī در گویش تهرانی ( آک= زشت - پلید بیر - ویر=اندیشه خیال ) به مانای زشت اندیش پلید خیال هستند.

بزرگ
عظیم


معنی کبیر بزرگ ، عظیم ، کلان و. . . .
برابر پارسی بزرگ و گرامی مهان و. . .


کلمات دیگر: