۱ - بازی کننده . ۲ - بیهوده .
عابث
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
(بِ ) [ ع . ] ۱ - (اِفا. ) بازی کننده . ۲ - (ص . ) بیهوده .
لغت نامه دهخدا
عابث. [ ب ِ ] ( ع ص ) بازی کننده. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ) :
آدمی داند که خانه حادث است
عنکبوتی نی که در وی عابث است.
آدمی داند که خانه حادث است
عنکبوتی نی که در وی عابث است.
مولوی.
روی به دفع حوادث و تدارک خطوب روزگار عابث آریم. ( جهانگشای جوینی ).فرهنگ عمید
عبث، بیهوده.
کلمات دیگر: