جایگاهی در نجد .
غاب
فرهنگ فارسی
جایگاهی در نجد .
فرهنگ معین
[ ع . ] (اِ. ) جِ غابه ، بیشه ها، نیستان ها.
[ ع . ] (اِ.) سخن بیهوده ، هذیان .
[ ع . ] (اِ.) جِ غابه ؛ بیشه ها، نیستان ها.
لغت نامه دهخدا
- حدیث غاب ؛ مجازاً مبتذل :
تا کی بری عذاب و کنی ریش را خضاب
تا کی فضول گوئی و آری حدیث غاب...
تو هوا زی حدیث غاب کنی.
و یا چون تو ابله فغاک آمدم
کزینسان سخنهای غاب آوری
همی چشم دل را به خواب آوری.
بود به نزد بزرگان روزگارچو غاب.
هر دو آن عاشقان بی مژه اند
غاب گشته چو سه شبه خوردی. ابوالعباس ( لغت فرس اسدی ص 24 - حاشیه ).
سقط و خراب شده و ازکارافتاده. ( برهان ). چیزی باشد خراب شده و ازکارافتاده. ( جهانگیری ). از کار افتاده. ( فرهنگ شعوری ج 2 ص 178 ). چیز ضایع شده بیکار مانده :
روی تو بسپرد و بربود و بیفکند و ببرد
چارچیز از چارچیز و هر یکی را کرد غاب
خرمی از نوبهار و تازگی از سرخ گل
نیکوئی از گردماه و روشنی از آفتاب.
مقری پیمانه و الحانش غاب.
هم ز گردش زود گردد زشت و غاب.
ز آنهمه وعده نیکو ز چه خرسند شدی
ای خردمند بدین نعمت پوسیده غاب.
ز خوان نعمت و احسان تو نثاره غاب.
غاب. ( ع اِ ) ج ِ غابة. جنگل.بیشه شیر. ( مهذب الاسماء ) ( دهار ). بیشه و نیستان. ( برهان ). بیشه ها، خصوصاً بیشه هائی که در آن شیر ماند و این جمع غابة است. ( غیاث بنقل از منتخب و صراح ).
غاب . (اِخ ) جایگاهی در نجد. (مراصد الاطلاع ).
غاب . (اِخ ) جایگاهی در یمن . (معجم البلدان ).
- حدیث غاب ؛ مجازاً مبتذل :
تا کی بری عذاب و کنی ریش را خضاب
تا کی فضول گوئی و آری حدیث غاب ...
رودکی .
مردمان از خرد سخن گویند
تو هوا زی حدیث غاب کنی .
رودکی (از حاشیه ٔ لغت فرس اسدی ).
همانا به چشمت هزاک آمدم
و یا چون تو ابله فغاک آمدم
کزینسان سخنهای غاب آوری
همی چشم دل را به خواب آوری .
اسدی (گرشاسبنامه ص 331).
هر آن سخن که نه در مدح پادشاه بود
بود به نزد بزرگان روزگارچو غاب .
شمس فخری (از فرهنگ شعوری ج 2 ص 178).
|| بازپس افکنده بود چون سقط و نابکار. (حاشیه ٔ لغت فرس اسدی ص 24). بازمانده بود چون چیزی که سقط باشد :
هر دو آن عاشقان بی مژه اند
غاب گشته چو سه شبه خوردی . ابوالعباس (لغت فرس اسدی ص 24 - حاشیه ).
سقط و خراب شده و ازکارافتاده . (برهان ). چیزی باشد خراب شده و ازکارافتاده . (جهانگیری ). از کار افتاده . (فرهنگ شعوری ج 2 ص 178). چیز ضایع شده ٔ بیکار مانده :
روی تو بسپرد و بربود و بیفکند و ببرد
چارچیز از چارچیز و هر یکی را کرد غاب
خرمی از نوبهار و تازگی از سرخ گل
نیکوئی از گردماه و روشنی از آفتاب .
فرخی .
مطرب قارون شده بر راه او
مقری پیمانه و الحانش غاب .
ناصرخسرو.
هرچه تازه خوب کردش گشت چرخ
هم ز گردش زود گردد زشت و غاب .
ناصرخسرو.
|| بازپس افتاده و دور مانده . (برهان ). || بقیه ٔ طعام بازمانده و بقیه ٔ خوردنی و طعامی بود که در ته طبق از خورش کسی زیاده آمده باشد. بقیه ٔ خوردنی باشد که از خورش کسی فاضل آید. بقیه و زیاده آمده ٔ خوردنی . (فرهنگ شعوری ج 2 ص 178) (برهان ) (جهانگیری ) :
ز آنهمه وعده ٔ نیکو ز چه خرسند شدی
ای خردمند بدین نعمت پوسیده ٔ غاب .
ناصرخسرو.
یقین که باشد سرمایه ٔ غذای وجود
ز خوان نعمت و احسان تو نثاره ٔ غاب .
شمس فخری .
|| (اِ) بازمانده ٔ آتش . (اوبهی ). || کعب . بژول . قاب . پژول . اشتالنگ . شتالنگ . بجول . پجول . بُجُل . (در تداول مردم خراسان ).
- شیر غاب ؛ کنایه از مرد شجاع . لیث الغاب ، یضرب مثلاً للشجاع الذی یهاب منه و هو فی منزله ، و انشد ابوالفتح البستی لنفسه :
و لیس یعدم کناً یستکن به
و منعه بین اهلیه و اصحابه
و من نأی منهم قَلت مهابته
کاللیث یحقر مهما غاب عن غابه .
(ثمارالقلوب ثعالبی ص 306).
خروشان و جوشان چو شیران غاب
بیامد دمان تا به نزدیک آب .
فردوسی (از جهانگیری و شعوری ).
از پی تأیید او صف ّ ملایک رسید
آخته شمشیر غیب ، تاخته چون شیر غاب .
خاقانی .
سِحر دم او شکست رونق گویندگان
چون دم مرغان صبح ، نیروی شیران غاب .
خاقانی .
- شیر غاب و شیر شرزه ٔ غاب ؛ مراد حیدر کرار است :
بیار محرم غار و بمیر صاحب دلق
بپیر کشته ٔ غوغا بشیر شرزه ٔ غاب .
خاقانی .
غاب . [ غا ب ب ] (ع ص ) شب مانده . از شب پیش مانده . بَیّوت . بیات (گوشت ، نان ). شب بر او گشته . گوشت یا نان یکشبه . (آنندراج ). لحم غاب ؛ گوشتی شب گذشته . (مهذب الاسماء). گوشت شب مانده . گوشت بیات . گوشت شب درگذشته . (بحر الجواهر). گوشت یکشبه ، و کذا خبز غاب . (منتهی الارب ). || نجم ٌ غاب ّ؛ ثابت . (تاج العروس ). || ابل ٌ غاب ّ؛ شتران که به غب آب خورند. ج ، غَواب ّ. (منتهی الارب ).
فرهنگ عمید
۲. خراب و ضایع.
= غابه
۱. گوشت شب مانده، گوشت گندیده.
۲. غذای پس مانده.
۱. بیهوده و یاوه: ◻︎ تا کی بری عذاب و کنی ریش را خضاب / تا کی فضول گویی و آری حدیث غاب.(رودکی: ۵۲۰)، ◻︎ زآن همه وعدۀ نیکو ز چه خرسند شدی / ای خردمند بدین نعمت پوسیدۀ غاب (ناصرخسرو: ۱۸۸).
۲. خراب و ضایع.
۱. گوشت شبمانده؛ گوشت گندیده.
۲. غذای پسمانده.
غابه#NAME?