کلمه جو
صفحه اصلی

غاب

فرهنگ فارسی

( اسم ) جمع غابه بیشه ها نیستانها یا شیر غاب . ۱ - شیر بیشه . ۲ - علی ع بن ابی طالب . یا غاب بلدی . نی رومی . یا غاب رومی . نی رومی . یا غاب فارسی . نی پارسی .
جایگاهی در نجد .

فرهنگ معین

[ ع . ] (اِ. ) سخن بیهوده ، هذیان .
[ ع . ] (اِ. ) جِ غابه ، بیشه ها، نیستان ها.

[ ع . ] (اِ.) سخن بیهوده ، هذیان .


[ ع . ] (اِ.) جِ غابه ؛ بیشه ها، نیستان ها.


لغت نامه دهخدا

غاب. ( ص ) سخن بیهوده و یاوه و هرزه و هذیان. حدیث و سخن بیهوده و لاطائل و ترهات. فضولی بیهوده و یافه. ( حاشیه لغت فرس اسدی نخجوانی ).
- حدیث غاب ؛ مجازاً مبتذل :
تا کی بری عذاب و کنی ریش را خضاب
تا کی فضول گوئی و آری حدیث غاب...
رودکی.
مردمان از خرد سخن گویند
تو هوا زی حدیث غاب کنی.
رودکی ( از حاشیه لغت فرس اسدی ).
همانا به چشمت هزاک آمدم
و یا چون تو ابله فغاک آمدم
کزینسان سخنهای غاب آوری
همی چشم دل را به خواب آوری.
اسدی ( گرشاسبنامه ص 331 ).
هر آن سخن که نه در مدح پادشاه بود
بود به نزد بزرگان روزگارچو غاب.
شمس فخری ( از فرهنگ شعوری ج 2 ص 178 ).
|| بازپس افکنده بود چون سقط و نابکار. ( حاشیه لغت فرس اسدی ص 24 ). بازمانده بود چون چیزی که سقط باشد :
هر دو آن عاشقان بی مژه اند
غاب گشته چو سه شبه خوردی. ابوالعباس ( لغت فرس اسدی ص 24 - حاشیه ).
سقط و خراب شده و ازکارافتاده. ( برهان ). چیزی باشد خراب شده و ازکارافتاده. ( جهانگیری ). از کار افتاده. ( فرهنگ شعوری ج 2 ص 178 ). چیز ضایع شده بیکار مانده :
روی تو بسپرد و بربود و بیفکند و ببرد
چارچیز از چارچیز و هر یکی را کرد غاب
خرمی از نوبهار و تازگی از سرخ گل
نیکوئی از گردماه و روشنی از آفتاب.
فرخی.
مطرب قارون شده بر راه او
مقری پیمانه و الحانش غاب.
ناصرخسرو.
هرچه تازه خوب کردش گشت چرخ
هم ز گردش زود گردد زشت و غاب.
ناصرخسرو.
|| بازپس افتاده و دور مانده. ( برهان ). || بقیه طعام بازمانده و بقیه خوردنی و طعامی بود که در ته طبق از خورش کسی زیاده آمده باشد. بقیه خوردنی باشد که از خورش کسی فاضل آید. بقیه و زیاده آمده خوردنی. ( فرهنگ شعوری ج 2 ص 178 ) ( برهان ) ( جهانگیری ) :
ز آنهمه وعده نیکو ز چه خرسند شدی
ای خردمند بدین نعمت پوسیده غاب.
ناصرخسرو.
یقین که باشد سرمایه غذای وجود
ز خوان نعمت و احسان تو نثاره غاب.
شمس فخری.
|| ( اِ ) بازمانده آتش. ( اوبهی ). || کعب. بژول. قاب. پژول. اشتالنگ. شتالنگ. بجول. پجول. بُجُل. ( در تداول مردم خراسان ).

غاب. ( ع اِ ) ج ِ غابة. جنگل.بیشه شیر. ( مهذب الاسماء ) ( دهار ). بیشه و نیستان. ( برهان ). بیشه ها، خصوصاً بیشه هائی که در آن شیر ماند و این جمع غابة است. ( غیاث بنقل از منتخب و صراح ).

غاب . (اِخ ) جایگاهی در نجد. (مراصد الاطلاع ).


غاب . (اِخ ) جایگاهی در یمن . (معجم البلدان ).


غاب . (ص ) سخن بیهوده و یاوه و هرزه و هذیان . حدیث و سخن بیهوده و لاطائل و ترهات . فضولی بیهوده و یافه . (حاشیه ٔ لغت فرس اسدی نخجوانی ).
- حدیث غاب ؛ مجازاً مبتذل :
تا کی بری عذاب و کنی ریش را خضاب
تا کی فضول گوئی و آری حدیث غاب ...

رودکی .


مردمان از خرد سخن گویند
تو هوا زی حدیث غاب کنی .

رودکی (از حاشیه ٔ لغت فرس اسدی ).


همانا به چشمت هزاک آمدم
و یا چون تو ابله فغاک آمدم
کزینسان سخنهای غاب آوری
همی چشم دل را به خواب آوری .

اسدی (گرشاسبنامه ص 331).


هر آن سخن که نه در مدح پادشاه بود
بود به نزد بزرگان روزگارچو غاب .

شمس فخری (از فرهنگ شعوری ج 2 ص 178).


|| بازپس افکنده بود چون سقط و نابکار. (حاشیه ٔ لغت فرس اسدی ص 24). بازمانده بود چون چیزی که سقط باشد :
هر دو آن عاشقان بی مژه اند
غاب گشته چو سه شبه خوردی . ابوالعباس (لغت فرس اسدی ص 24 - حاشیه ).
سقط و خراب شده و ازکارافتاده . (برهان ). چیزی باشد خراب شده و ازکارافتاده . (جهانگیری ). از کار افتاده . (فرهنگ شعوری ج 2 ص 178). چیز ضایع شده ٔ بیکار مانده :
روی تو بسپرد و بربود و بیفکند و ببرد
چارچیز از چارچیز و هر یکی را کرد غاب
خرمی از نوبهار و تازگی از سرخ گل
نیکوئی از گردماه و روشنی از آفتاب .

فرخی .


مطرب قارون شده بر راه او
مقری پیمانه و الحانش غاب .

ناصرخسرو.


هرچه تازه خوب کردش گشت چرخ
هم ز گردش زود گردد زشت و غاب .

ناصرخسرو.


|| بازپس افتاده و دور مانده . (برهان ). || بقیه ٔ طعام بازمانده و بقیه ٔ خوردنی و طعامی بود که در ته طبق از خورش کسی زیاده آمده باشد. بقیه ٔ خوردنی باشد که از خورش کسی فاضل آید. بقیه و زیاده آمده ٔ خوردنی . (فرهنگ شعوری ج 2 ص 178) (برهان ) (جهانگیری ) :
ز آنهمه وعده ٔ نیکو ز چه خرسند شدی
ای خردمند بدین نعمت پوسیده ٔ غاب .

ناصرخسرو.


یقین که باشد سرمایه ٔ غذای وجود
ز خوان نعمت و احسان تو نثاره ٔ غاب .

شمس فخری .


|| (اِ) بازمانده ٔ آتش . (اوبهی ). || کعب . بژول . قاب . پژول . اشتالنگ . شتالنگ . بجول . پجول . بُجُل . (در تداول مردم خراسان ).

غاب . (ع اِ) ج ِ غابة. جنگل .بیشه ٔ شیر. (مهذب الاسماء) (دهار). بیشه و نیستان . (برهان ). بیشه ها، خصوصاً بیشه هائی که در آن شیر ماند و این جمع غابة است . (غیاث بنقل از منتخب و صراح ).
- شیر غاب ؛ کنایه از مرد شجاع . لیث الغاب ، یضرب مثلاً للشجاع الذی یهاب منه و هو فی منزله ، و انشد ابوالفتح البستی لنفسه :
و لیس یعدم کناً یستکن به
و منعه بین اهلیه و اصحابه
و من نأی منهم قَلت مهابته
کاللیث یحقر مهما غاب عن غابه .

(ثمارالقلوب ثعالبی ص 306).


خروشان و جوشان چو شیران غاب
بیامد دمان تا به نزدیک آب .

فردوسی (از جهانگیری و شعوری ).


از پی تأیید او صف ّ ملایک رسید
آخته شمشیر غیب ، تاخته چون شیر غاب .

خاقانی .


سِحر دم او شکست رونق گویندگان
چون دم مرغان صبح ، نیروی شیران غاب .

خاقانی .


- شیر غاب و شیر شرزه ٔ غاب ؛ مراد حیدر کرار است :
بیار محرم غار و بمیر صاحب دلق
بپیر کشته ٔ غوغا بشیر شرزه ٔ غاب .

خاقانی .



غاب . [ غا ب ب ] (ع ص ) شب مانده . از شب پیش مانده . بَیّوت . بیات (گوشت ، نان ). شب بر او گشته . گوشت یا نان یکشبه . (آنندراج ). لحم غاب ؛ گوشتی شب گذشته . (مهذب الاسماء). گوشت شب مانده . گوشت بیات . گوشت شب درگذشته . (بحر الجواهر). گوشت یکشبه ، و کذا خبز غاب . (منتهی الارب ). || نجم ٌ غاب ّ؛ ثابت . (تاج العروس ). || ابل ٌ غاب ّ؛ شتران که به غب آب خورند. ج ، غَواب ّ. (منتهی الارب ).


فرهنگ عمید

۱. بیهوده و یاوه: تا کی بری عذاب و کنی ریش را خضاب / تا کی فضول گویی و آری حدیث غاب.(رودکی: ۵۲۰ )، زآن همه وعدۀ نیکو ز چه خرسند شدی / ای خردمند بدین نعمت پوسیدۀ غاب (ناصرخسرو: ۱۸۸ ).
۲. خراب و ضایع.
= غابه
۱. گوشت شب مانده، گوشت گندیده.
۲. غذای پس مانده.

۱. بیهوده و یاوه: ◻︎ تا کی بری عذاب و کنی‌ ریش را خضاب / تا کی فضول گویی و آری حدیث غاب.(رودکی: ۵۲۰)، ◻︎ زآن همه وعدۀ نیکو ز چه خرسند شدی / ای خردمند بدین نعمت پوسیدۀ غاب (ناصرخسرو: ۱۸۸).
۲. خراب و ضایع.


۱. گوشت شب‌مانده؛ گوشت گندیده.
۲. غذای پس‌مانده.


غابه#NAME?


جدول کلمات

گوشت شب مانده


کلمات دیگر: