کلمه جو
صفحه اصلی

حتره

لغت نامه دهخدا

حترة.[ ح َ رَ ] (ع مص ) یکبار شیر مکیدن . (منتهی الارب ).


( حترة ) حترة.[ ح َ رَ ] ( ع مص ) یکبار شیر مکیدن. ( منتهی الارب ).

حترة. [ ح ُ رَ ] ( ع اِ ) وکیره. حتیرة. مهمانی بنای نو. || بوریاکوبی.

حترة. [ ح ُ رَ ] ( ع اِ ) چیزی اندک. || پیوندی که به دامن خیمه و خرگاه درآورند هرگاه از زمین بلند باشد. ج ، احتار. || فراهم آمدنگاه هر دو کنج دهان. || مهمانی بنای نو. || جای سر بروت بریدن از لب. ( منتهی الارب ).

حترة. [ ح ُ رَ ] (ع اِ) چیزی اندک . || پیوندی که به دامن خیمه و خرگاه درآورند هرگاه از زمین بلند باشد. ج ، احتار. || فراهم آمدنگاه هر دو کنج دهان . || مهمانی بنای نو. || جای سر بروت بریدن از لب . (منتهی الارب ).


حترة. [ ح ُ رَ ] (ع اِ) وکیره . حتیرة. مهمانی بنای نو. || بوریاکوبی .


گویش مازنی

انگار


/hatare/ انگار


کلمات دیگر: