کلمه جو
صفحه اصلی

شهادت


مترادف شهادت : تایید، گواهی، شهیدشدن، مرگ

برابر پارسی : گواهی، جانباختگی، گواهی دادن

فارسی به انگلیسی

witness, martyrdom


attestation, testament, testimony, martyrdom, evidence, witness

attestation, martyrdom, testament, testimony


فارسی به عربی

استشهاد , تزکیة , دلیل , شاهد , شهادة

مترادف و متضاد

تایید، گواهی


شهیدشدن، مرگ


certification (اسم)
تصدیق، گواهی، شهادت

confirmation (اسم)
تاکید، تصدیق، تایید، شهادت، تثبیت، ابرام، استقرار

evidence (اسم)
سند، گواهی، شهادت، مدرک، سراغ، گواه

testimony (اسم)
تصدیق، اظهار، گواهی، شهادت، مدرک، دلیل

attestation (اسم)
تحلیف، گواهی، شهادت، تصدیق امضاء

witness (اسم)
شاهد، گواهی، شهادت، مدرک، گواه

testimonial (اسم)
شاهد، گواهی نامه، شهادت، جایزه، پاداش، رضایت نامه، تصدیق نامه، سفارش وتوصیه

martyrdom (اسم)
شهادت

۱. تایید، گواهی
۲. شهیدشدن، مرگ


فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - گواهی دادن . ۲ - کشته شدن در راه خدا شهید گردیدن شهادت امام حسین (ع ) . یا شربت شهادت . شهید شدن . یا شهادت سر بسته . گواهیی که در آن شک و ریب و غرضی نباشد و از روی اخلاص و راستی ادا شود . یا عالم شهادت . عالم اجسام عالم ناسوت مقابل عالم غیب . یا قول شهادت . گفتن کلمه شهادت . یا کلمه شهادت . لا اله الا الله و محمد رسول الله .

فرهنگ معین

(شَ دَ ) [ ع . شهادة ] (مص ل . ) ۱ - گواهی دادن . ۲ - کشته شدن در راه خدا. ۳ - کلمة اشهدان لااله الا الله.

لغت نامه دهخدا

شهادت. [ ش َ دَ ] ( ع مص ، اِمص ) مأخوذ از شهادة تازی. گواهی دادن. ( غیاث اللغات ). گواهی : دیگر دوات آوردند از دیوان رسالت بنهادند و خواجه بزرگ و حاضران خطهای خویش در معنی شهادت نبشتند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 295 ).
- شهادت اخرس ؛ شهادت شخص گنگ و آن مبتنی بر اشارات و علائم است و قاضی مفاد گواهی و شهادت را از آن به دست می آورد. ( از شرایع، کتاب الشهادات ).
- شهادت استفاضه ؛ مراد ظهور و کثرت و شیاع خبر باشد که شنونده را ظن غالب نزدیک به یقین حاصل شود و اموری مانند نسب و ملک و وقف و نکاح و ولایت قاضی بدان ثابت گردد. ( از شرح لمعه شهید ثانی ، کتاب الشهادات ).
- شهادت اصول ؛ نزد اصولیان استناد به قواعد و اصول باشد که یک مسأله را طرح کنندو دلیل آورند و بعد گویند به شهادت اصول و فرعی را مطرح کنند و به استناد اصول حکم آن را ثابت نمایند، چنانکه گویند زکوة در ذکور خیل واجب نیست و آن را اصلی قرار دهند چون دلایل نقلی کافی بر آن هست و در مورد اناث هم گویند واجب نیست به شهادت اصول. ( از فرهنگ علوم از کشاف اصطلاحات الفنون ).
- شهادت باطل ؛ شهادت که برحق نباشد. گواهی دادن نادرست. شهادت زور.
- شهادت بر شهادت ؛ که شاهد اصلی خبر دهد و دیگری از باب اعتماد و جز آن حرف او را قبول کند و او گواه شود بر آن واقعه و این ظاهراً روا نباشد. ( فرهنگ علوم سجادی ).
- شهادت تبرعی ؛ شهادتی که بدون درخواست از شاهد ادا میشود. شهادت تبرعی جز در مورد حق اﷲ قابل توجه نیست. ( از شرح لمعه شهید ثانی ).
- شهادت دروغ ؛ گواهی که درست نباشد. شهادت برخلاف واقع. شهادت کاذب.
- شهادت زور؛ شهادت برخلاف حقیقت. شهادت زور درصورتی که منشاء صدور حکم شود شهود را به خسارات مالی ناشی از آن محکوم و تعزیر ایشان را نیز ایجاب میکند.
- شهادت سربسته ؛ گواهی و شهادتی را گویند که در آن شک و ریب و ساختگی و غرض نباشد و از روی راستی و اخلاص باشد. ( برهان ) :
به یک شهادت سربسته مرد احمد باش
که پایمرد سران اوست در سرای جزا.
خاقانی.
- شهادت علمی ؛ بیان کردن دانسته و فهمیده خود است. ( فرهنگ نظام ).
- شهادت عینی ؛ بیان کردن دیده و محسوس خود است. ( فرهنگ نظام ).
- شهادت فرع ؛ مانند شهادت دادن کسی بر شهادت شخص کر که او گواهی کند از روی علائم مفاد شهادت کر را و در چنین موردی شهادت قابل قبول نیست. در مواردی شاهد فرع قابل قبول است که شاهد اصل در دسترس نباشد و رسیدن به او امکان نداشته باشد و شاهد فرع در نزد حاکم میگوید: اشهد ان فلاناً شهد علی فلان لفلان بکذا و بسبب کذا، یا آنکه : اشهد ان فلاناً شهد عند الحاکم بکذا. ( از شرایع،کتاب الشهادات ).

شهادت . [ ش َ دَ ] (ع مص ، اِمص ) مأخوذ از شهادة تازی . گواهی دادن . (غیاث اللغات ). گواهی : دیگر دوات آوردند از دیوان رسالت بنهادند و خواجه ٔ بزرگ و حاضران خطهای خویش در معنی شهادت نبشتند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 295).
- شهادت اخرس ؛ شهادت شخص گنگ و آن مبتنی بر اشارات و علائم است و قاضی مفاد گواهی و شهادت را از آن به دست می آورد. (از شرایع، کتاب الشهادات ).
- شهادت استفاضه ؛ مراد ظهور و کثرت و شیاع خبر باشد که شنونده را ظن غالب نزدیک به یقین حاصل شود و اموری مانند نسب و ملک و وقف و نکاح و ولایت قاضی بدان ثابت گردد. (از شرح لمعه ٔ شهید ثانی ، کتاب الشهادات ).
- شهادت اصول ؛ نزد اصولیان استناد به قواعد و اصول باشد که یک مسأله را طرح کنندو دلیل آورند و بعد گویند به شهادت اصول و فرعی را مطرح کنند و به استناد اصول حکم آن را ثابت نمایند، چنانکه گویند زکوة در ذکور خیل واجب نیست و آن را اصلی قرار دهند چون دلایل نقلی کافی بر آن هست و در مورد اناث هم گویند واجب نیست به شهادت اصول . (از فرهنگ علوم از کشاف اصطلاحات الفنون ).
- شهادت باطل ؛ شهادت که برحق نباشد. گواهی دادن نادرست . شهادت زور.
- شهادت بر شهادت ؛ که شاهد اصلی خبر دهد و دیگری از باب اعتماد و جز آن حرف او را قبول کند و او گواه شود بر آن واقعه و این ظاهراً روا نباشد. (فرهنگ علوم سجادی ).
- شهادت تبرعی ؛ شهادتی که بدون درخواست از شاهد ادا میشود. شهادت تبرعی جز در مورد حق اﷲ قابل توجه نیست . (از شرح لمعه ٔ شهید ثانی ).
- شهادت دروغ ؛ گواهی که درست نباشد. شهادت برخلاف واقع. شهادت کاذب .
- شهادت زور؛ شهادت برخلاف حقیقت . شهادت زور درصورتی که منشاء صدور حکم شود شهود را به خسارات مالی ناشی از آن محکوم و تعزیر ایشان را نیز ایجاب میکند.
- شهادت سربسته ؛ گواهی و شهادتی را گویند که در آن شک و ریب و ساختگی و غرض نباشد و از روی راستی و اخلاص باشد. (برهان ) :
به یک شهادت سربسته مرد احمد باش
که پایمرد سران اوست در سرای جزا.

خاقانی .


- شهادت علمی ؛ بیان کردن دانسته و فهمیده ٔ خود است . (فرهنگ نظام ).
- شهادت عینی ؛ بیان کردن دیده و محسوس خود است . (فرهنگ نظام ).
- شهادت فرع ؛ مانند شهادت دادن کسی بر شهادت شخص کر که او گواهی کند از روی علائم مفاد شهادت کر را و در چنین موردی شهادت قابل قبول نیست . در مواردی شاهد فرع قابل قبول است که شاهد اصل در دسترس نباشد و رسیدن به او امکان نداشته باشد و شاهد فرع در نزد حاکم میگوید: اشهد ان فلاناً شهد علی فلان لفلان بکذا و بسبب کذا، یا آنکه : اشهد ان فلاناً شهد عند الحاکم بکذا. (از شرایع،کتاب الشهادات ).
- شهادت ناحق ؛ شهادت کاذب . شهادت زور. شهادت دروغ .
- شهادتی را جرح کردن ؛ طعن در درستی و صحت دادن گواهی . و رجوع به شاهد و شهود شود.
- شهادت یمین ؛ گواهی که مرد بر نابکاری زن خویش دهد با شروطی و بدانگاه شهادت او بجای چهار شهادت است . (یادداشت مؤلف ).
|| گواهی دادن به وحدانیت حق تعالی و رسالت رسول اﷲ (ص ). (غیاث اللغات ). گفتن لااله الا اﷲ محمد رسول اﷲ :
درم در کف تو به نزع اندر است
شهادت از آن دارد اندر دهن .

عسجدی .


بیش طاقت سخن نمی دارم و به جان دادن و شهادت مشغولم . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 357).
مادر فرقان چه دانی تو که هفت آیت چراست
یا شهادت را چرا همراه کرده ستند لا.

ناصرخسرو.


اصل دین آموخت پیغمبر اگر منکر شوی
کافران را کشتن از بهر شهادت چیست پس .

ناصرخسرو.


وگرنه جز به شهادت زبان نگردانم .

مولوی .


خداوندا تو ایمان وشهادت
عطا دادی بفضل خویش ما را.

سعدی .


باید که در چشیدن آن جام زهرناک
شیرینی شهادت ما در زبان شود.

سعدی .


که چشمم ز روی سعادت مبند
زبانم بوقت شهادت مبند.

سعدی .


- انگشت شهادت ؛ انگشت که بر پهلوی ابهام یعنی انگشت نر است و آن میان شصت و میانین باشد. سبابه . مسبحه . مشیر. سبه . خدای خوان . (از یادداشت مؤلف ).
- کلمه ٔ شهادت ؛ اشهد ان لااله الا اﷲ.
|| حاضر شدن . ظاهر شدن .(غیاث اللغات ).
- شهادت و غیب ؛ عالم شهود و عالم غیب :
همیشه تا که بود نام از شهادت و غیب
همیشه تا که بود بحث در حدوث و قدم .

فرخی .


و رجوع به عالم شهادت شود.
- عالم شهادت ؛ ناسوت . عالم خلق . مقابل عالم غیب . (یادداشت مؤلف ).
|| در اصطلاح هیئت دو گونه شهادت باشد. در التفهیم آمده است : مزاعمت طلب کردن کوکب است زعامت برجی را که در او حظی دارد به اتصال نظر یا به اتصال محل و آن کوکب را مزاعم آن برج خوانند و شهادت دو نوع بود یکی مزاعمت و دیگر دلالت بر غرض طالع سایل و بدین سبب مزاعم را شاهد خوانند و دلیل را نیز. (حاشیه ٔ التفهیم ص 480). || کشته شدن بر امر حق بی خطا. (غیاث اللغات ). کشته شدن در راه خدای تعالی . شهید گردیدن . (یادداشت مؤلف ) : مرگ با شهادت پیش من خوش گشت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 187). چون جهاد که برای مال کرده شود سعادت شهادت ... میتوان یافت . (کلیله و دمنه ). در نصرت دین جان بر کف نهاده و تن فدای شهادت کرد. (ترجمه ٔتاریخ یمینی ص 351). نیت بر ادراک درجه ٔ شهادت مقصورگردانید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 393).
اگر جنازه ٔ سعدی به کوی دوست درآرند
زهی حیات نکونام و مردنی به شهادت .

سعدی .


- به شهادت رسیدن ؛ مقتول و کشته شدن در راه حق : بسیار از آن ملاعین کشته شدند و بسیار از مسلمانان نیز به شهادت رسیدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 113).
- شهادت مستور؛ شهید شدن شخصی در شهر که قاتل آن معلوم نباشد پس در شریعت آن را شهادت کامل ندانند و احکام شهید بر آن جاری نسازند و به همین سبب آن را غسل و کفن دهند، والا شهدا را غسل و کفن ندهند. (غیاث اللغات ).
|| آگاهی قاطع. خبر قاطع. خبر درست . (غیاث اللغات ).

فرهنگ عمید

۱. گواهی دادن.
۲. (حقوق، فقه ) بیان کردن آنچه به چشم دیده شده در نزد حاکم و قاضی.
۳. (فقه ) گواهی دادن به یگانگی خدا.
۴. شهید شدن، کشته شدن در راه خدا.

دانشنامه عمومی

(پیشنهاد کاربران) جانگواهی.


شهادت در چند معنی به کار می رود:
شهادت: شهید شدن ( به معنی کشته شدن در راه خدا)
شهادت در دادگاه ( به معنی گواهی دادن )
گفتن شهادتین یا شهادت ثالثه
شهادت به ادله اثبات دعوی مراجعه شود

شهادت (روستا). شهادت (به لاتین: Şəhadət) یک منطقهٔ مسکونی در جمهوری آذربایجان است که در شهرستان گوی چای واقع شده است. شهادت ۱٬۷۴۷ نفر جمعیت دارد.
فهرست شهرهای جمهوری آذربایجان

دانشنامه آزاد فارسی

رجوع شود به:شهید

شهادت (حقوق). (یا: گواهی) اِخبار شخص از امری به نفع یکی از طرفین دعوی و به زیان دیگری. شهادت یکی از ادلۀ اثبات دعواست و در قدیم ارزش غیر محدودی داشت و به وسیلۀ آن هر نوع دعوایی قابل اثبات بود، ولی به تدریج ارزش آن محدودتر شد. قانون مدنی مصوب ۱۳۱۲ درباب اول از کتاب سوم موارد شهادت را تعیین و ارزش آن را محدود کرده بود، ولی با اصلاح این قانون در ۱۳۶۱، مواد ۱۳۰۶ تا ۱۳۰۸ و مواد ۱۳۱۰ و ۱۳۱۱، که ارزش شهادت را محدود می کرد، حذف شد. در حال حاضر شهادت در همۀ امور پذیرفته می شود، به غیر از دعاوی ای که در مقابل مفاد یا مندرجات سند رسمی یا سندی که اعتبار آن در محکمه محرز شده، اقامه گردد و به موجب مادۀ ۱۳۰۹ این گونه دعاوی با شهادت قابل اثبات نیستند. شهادت باید از روی قطع و یقین باشد نه به طور شک و تردید. شهادت دروغ در دادگاه جرم است و مادۀ ۶۵۰ قانون مجازات اسلامی مجازات آن را تعیین کرده است و این علاوه بر مجازاتی است که در باب حدود و قصاص و دیات برای شهادت دروغ ذکر شده است.

فرهنگ فارسی ساره

جانباختگی، گواه


نقل قول ها

شَهید به کسی می گویند که به مرگ معمولی نمی میرد، بلکه در راهی مقدس که گاهی ملی و گاهی مذهبی ست کشته می شود. در دین اسلام نیز شهید به کسی گفته می شود که جان خود را در راه خدا کشته فدا کند. مسلمانان بطور عام حمزه عموی پیامبر اسلام را سید الشهدا (سرور شهیدان) می دانند و شیعیان به طور خاص این لقب را به امام سوم خود، حسین بن علی نیز نسبت می دهند.
• «و کسانی را که در راه خدا کشته می شوند مرده نخوانید، بلکه زنده اند ولی شما نمی دانید.»، بقره، ۱۵۴ -> قرآن
• «و اگر در راه خدا کشته شوید یا بمیرید، قطعا آمرزش خدا و رحمت او از آنچه جمع می کنند بهتر است.»، آل عمران، ۱۵۷ -> قرآن
• «هرگز کسانی را که در راه خدا کشته شده اند مرده مپندار بلکه آن ها زنده اند که نزد پروردگارشان روزی داده می شوند.»، آل عمران، ۱۶۹ -> قرآن
• «به آنچه خدا از فضل خود به آنان داده است، ‏شادمانند و برای کسانی که از پی ایشانند و هنوز به آنان نپیوسته اند شادی می کنند که نه بیمی بر ایشان است و نه اندوهگین می شوند.»، آل عمران، ۱۷۰ -> قرآن
• «بر نعمت و فضل خدا و اینکه خداوند پاداش مؤمنان را تباه نمی گرداند شادی می کنند.»، آل عمران، ۱۷۱ -> قرآن
• «و کسانی که در راه خدا کشته شده اند هرگز کارهایشان را ضایع نمی کند. به زودی آنان را راه می نماید و حالشان را نیکو می گرداند؛ و در بهشتی که برای آنان وصف کرده آنان را درمی آورد.»، محمد، ۴ تا ۶ -> قرآن
• «از میان مؤمنان مردانی اند که به آنچه با خدا عهد بستند صادقانه وفا کردند برخی از آنان به شهادت رسیدند و برخی از آنها در انتظارند و تبدیل نکردند.»، احزاب، ۲۳ -> قرآن
• «قسم به آنکه جانم به دست اوست-اگر نبود اینکه جمعی از مومنین خوش ندارند- دوست داشتم که در راه خدا نه یکبار و دوبار، که چندین بار زنده گشته و بار دیگر کشته گردم.» -> محمد بن عبدالله؛ صحیح بخاری، ج۴، ص۲۱، باب تمنی الشهاده
• «شهیدان پنج دسته اند: طاعون زده، مبطون، غرق شده، قربانی آوار، و شهید در راهِ خدا.» -> محمد بن عبداللهصحیح مسلم، برگرفته از نشرِ دارالمعرفه، ص ۹۰۷
• «خدایا، ای پروردگار آسمان برافراشته … اگر ما را بر دشمنان پیروز گرداندی، از ستم و تجاوز دورمان دار و بر حق استوارمان گردان و اگر دشمنان بر ما پیروز شدند، شهادت را روزیمان فرما و از فتنه بازمان دار.» -> علی بن ابیطالب؛ نهج البلاغه، خطبه۱۷۰
• «یک مستبد می میرد و حکومت او پایان می یابد، شهید می میرد و حکومت او آغاز می شود.» Journals, 1848. -> سورن کییرکگور
• «بیا یادِ شهیدان زنده داریم/که خون شان رازِ سرخِ سرنوشت است ... بنازم من شهیدانِ وطن را / که نامِ سرخشان تاج بهشت است .» ترا ای کُهن بوم و بَر دوست دارم، مهدی اخوان ثالث، انتشارات مروارید، چاپ ۱۳۷۵، ص ۲۶۶؛ تاریخِ سرودن:اردیبشهت ۱۳۶۲، «شهیدان زنده اند» -> مهدی اخوان ثالث
• «راه را انتخاب کرد، راه رضا و تسلیم به فرمان و هدایت الهی و رسیدن به مرتبه شهادت. انسان باید بکوشد به این مرتبه دست یابد! باید راهی را که قرآن تعیین فرموده بپیماید. و تا از مال دست نشوید، یعنی بود و نبود آن برایش مهم نباشد، نمی تواند! وصول به مقام رؤیت و شهود، نیاز به مجاهدت دارد. اول جهاد با مال و جان، دوم با عدم دلبستگی به فرزند، و زیبایی های دنیا. اگر انسانی به آن درجه رسید که نتایج و پایان هر عمل را ببیند، حتماً ثبات قدم پیدا می کند، و در هیچ شرایطی باز نمی گردد! حتی اگر ببیند که شمشیرها در کربلا بر سینه او فرو می رود! چون شاهد حقیقت است، و آن حقیقت آنقدر زیباست که دیگر از دستش نمی دهد! اما کژی از آنجا پدیدار گشته که گفته اند: ای شیعه هر خطایی که می خواهی بکن، اگر گناهانت به اندازۀ ریگ های بیابان و قطرات باران و برگ های درختان و ستارگان آسمان ها باشد، با یک قطرۀ اشک بر حسین پاک می شود. درحالی که او در کربلا فریاد می زند: «برای احیاء دین جدم و امر به معروف و نهی از منکر قیام کردم»! و در این راه جان می دهد، تا یک آیه از قرآن مطرود نماند! حال وقتی که قرآن را زیر پا گزاشته و هر منکری که می خواهیم می کنیم، از او می خواهیم که شفاعتمان کند! آیا استهزائی بالاتر از این نسبت به مقام شامخ حسین وجود دارد؟! آیا حسین را شفیع گناهان خود می کنیم؟! در حالی که قرآن آمده است که ما را شهید کند و به مقام شهادت و شهود برساند.»سید علی اصغر غروی -> شهـــید و شهـــادت گـواه و رؤیـت

دانشنامه اسلامی

[ویکی شیعه] شهادت به معنای کشته شدن در راه خدا، از آموزه های دین اسلام که با آموزه هایی دیگر همچون جهاد پیوند دارد. قرآن کریم بارها از این آموزه یاد کرده است. بنابر آیات قرآن، شهید همچون زندگان است و نباید او را مرده خواند. در روایات اسلامی، شهادت بالاترین خوبی ها معرفی شده است. واقعه کربلا و شهادت امام حسین (ع) بر جایگاه شهادت در نزد شیعیان افزوده است. بسیاری از شیعیان به شهادت حضرت فاطمه زهرا(س) باور دارند و بنابر برخی روایات، همه امامان شیعه به شهادت رسیده اند.
نخستین شهید زن در راه اسلام سمیه، مادر عمار یاسر و اولین شهید مرد در اسلام یاسر بن عامر عنسی،بود که به دست ابوجهل به شهادت رسید. لقب سیدالشهدا پس از جنگ احد برای حمزه، عموی پیامبر (ص)، به کار می رفت اما پس از واقعه کربلا، غالبا مراد از «سید الشهداء» امام حسین(ع) است.
در این باره که چرا کشتۀ راه خدا را شهید نامیده اند، وجوهی ذکر کرده اند؛ از جمله:

جدول کلمات

گواهی

پیشنهاد کاربران

جانگواهی: با جانش به خداوند گواه می دهد


کلمات دیگر: