صایر. [ ی ِ ] در یک نسخه ٔ خطی از مهذب الاسماء بانکوی معنی شده و در دو نسخه ٔ خطی دیگر از همین کتاب پای گو ترجمه شده است و حقیقت معلوم نشد.
صایر
لغت نامه دهخدا
صایر. [ ی ِ ] رجوع به صائر شود.
صایر. [ ی ِ ] رجوع به صائر شود.
صایر. [ ی ِ ] در یک نسخه خطی از مهذب الاسماء بانکوی معنی شده و در دو نسخه خطی دیگر از همین کتاب پای گو ترجمه شده است و حقیقت معلوم نشد.
صایر. [ ی ِ ] در یک نسخه خطی از مهذب الاسماء بانکوی معنی شده و در دو نسخه خطی دیگر از همین کتاب پای گو ترجمه شده است و حقیقت معلوم نشد.
صائر. [ ءِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از صیر. || (اِ) صائرالباب ؛ شکاف در. (منتهی الارب ). دَرز در.
صائر. [ ءِ ] (اِخ ) حازمی گوید: وادیی است در نجد و دیگران گفته اند قریه ای است در یمن و ابوسعد ابوعبدالرحمن محمدبن علی بن مسلم بن علی صائری معروف به سلطان بدان قریه منسوب است . (معجم البلدان ).
صائر. [ ءِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از صیر. || ( اِ ) صائرالباب ؛ شکاف در. ( منتهی الارب ). دَرز در.
صائر. [ ءِ ] ( اِخ ) حازمی گوید: وادیی است در نجد و دیگران گفته اند قریه ای است در یمن و ابوسعد ابوعبدالرحمن محمدبن علی بن مسلم بن علی صائری معروف به سلطان بدان قریه منسوب است. ( معجم البلدان ).
صائر. [ ءِ ] ( اِخ ) حازمی گوید: وادیی است در نجد و دیگران گفته اند قریه ای است در یمن و ابوسعد ابوعبدالرحمن محمدبن علی بن مسلم بن علی صائری معروف به سلطان بدان قریه منسوب است. ( معجم البلدان ).
کلمات دیگر: