کلمه جو
صفحه اصلی

مدد


مترادف مدد : استعانت، استمداد، اعانت، حمایت، دستگیری، فریادرسی، کمک، مساعدت، مظاهرت، معاضدت، نصر، یاری، یاوری

برابر پارسی : یاری، کمک، یاوری

فارسی به انگلیسی

assist, assistance, help, succor, succour, aid

assist, assistance, help, succor, succour


aid, assistance, help, cooperation, succor, succour, assist, avail, subvention


فارسی به عربی

مساعدة

عربی به فارسی

توسعه دادن , تمديد کردن , عموميت دادن


فرهنگ اسم ها

اسم: مدد (پسر) (عربی) (تلفظ: madad) (فارسی: مدد) (انگلیسی: madad)
معنی: یاری، کمک، یاری‏ کمک، ( در قدیم ) یار‏ یاور‏ مددکار، آنچه به چیزی افزوده می شود تا قدرت آن را بیفزاید

مترادف و متضاد

back (اسم)
پشت، عقب، جبران، مدد، پشتی، تکیه گاه، پشتی کنندگان

assistance (اسم)
کمک، معاونت، مساعدت، معاضدت، دستیاری، رسیدگی، مدد، همدستی، پایمردی، مراعات

فرهنگ فارسی

یاری، کمک، فریادرسی ، ونیزبه معنی یارویاور
۱ - ( مصدر ) یاری کردن کمک کردن . ۲ - ( اسم ) یاری : و بمدد عنایت و تربیت ایشان بهم. مطالب و امانی میرسند . ۳ - ( اسم ) عدهای از سپاهیان که بیاری سپاهی فرستند : اگر بر رای خلیفه عرض افتد بوصول ماو مدد سپاه بر عقب این ملطفه بی هیچ تفکری واقف باشد . یا به مدد آمدن ( فرستادن ) . ۱- بیاری آمدن ( فرستادن ) . ۲- عدهای از سپاهیان بیاری سپاهی دیگر آمدن ( فرستادن ) : بدان بهانه که یوسف بر لاس را با جمعی از سپاه که از عقب بمدد آمده بودند بتعجیل بیاورد . یا مدد معاش . ۱- زمینی که برای امرار معاش بکسی از جانب پادشاهان و بزرگان عطا شود . ۲- وجهی که علاوه بر حقوق بعنوان کمک بزندگی بمامور دولت دهند .
جمع مدت و مدید است

کمک، یاری، پایمردی، معاضدت


جملات نمونه

مدد خواستن

to seek help, to ask for assistance


مدد رساندن

to go to the aid of, to extend help (to), to succor, to succour


مدد معاش

cost of living subsidy


مردم دهکده‌ی مجاور به مدد زلزله زدگان شتافتند

the people of the nearby village rushed to the aid of earthquake victims


فرهنگ معین

(مَ دَ ) [ ع . ] (اِ مص . ) یاری ، دستگیری .

لغت نامه دهخدا

مدد. [ م ُ دَ ] (ع اِ) ج ِ مُدَّة. رجوع به مُدَّت و مُدَّة شود.


مدد. [ م ُ دُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مدید. رجوع به مدید شود.


مدد. [ م َ دَدْ ] ( ع اِمص ، اِ ) افزونی. ( ترجمان علامه جرجانی ص 87 ). زیادت. ( منتهی الارب ) :
دست او ابر است و دریا را مدد باشد ز ابر
نیز از دستش جهان دریای پهناور شود.
فرخی.
از مدد باران قصیل او رونق و طراوت یافت. ( سندبادنامه ص 14 ). || دستیاری. یاری. یارمندی. کمک. پشتیبانی : اگر به این قسم که خوردم وفا نکنم... خوار گرداند مرا روزی که چشم یاری از او خواهم داشت و محتاج خواهم بود به مدد او. ( تاریخ بیهقی ص 319 ). نه از تأمل اشارات و تجارب این کتاب خاطر انور قاهری را تشحیذی صورت بندد و نه از مطالعه این عبارات الفاظ درافشان شاهی را مددی تواند بود. ( کلیله و دمنه ).
نشگفت که چون نمک بر آتش
لب را مدداز فغان ببینم.
خاقانی.
گرچه نیابد مدد آب جوی
از گل اصلی نرود رنگ و بوی.
نظامی.
|| یار. یاور. مددکار. پشتیبان : هرگاه حاجت آید من [ بغراخان ] مدد توام. ( تاریخ بیهقی ص 196 ).
از خراسان مدد خود به یمن بینم لیک
از یمن تحفه ایمان به خراسان یابم.
خاقانی.
از جان گذشته را به مدد احتیاج نیست.
؟
|| زور. قوت : نزدیک نماز پیشین را مدد سیل بگسست. ( تاریخ بیهقی ص 262 ). من به کنجی و حق به هفت اقلیم
مدد سحر ناب من رانده ست.
خاقانی.
قریب بیست سال مدد این فتنه و ماده این محنت در تزاید بود. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 14 ).
|| در اصل هر شیئی را نامند که به شیئی دیگر به منظور زیاده شدن مقدار آن بیفزایند. ( از جامع الرموز ). || شرعاً عبارت است از عده ای سرباز که برای کمک به سربازان اعزامی برای جهاد با دشمنان به حدود و ثغور کشور اعزام دارند. ( از جامعالرموز ) : اگر برای خلیفه عرض افتد به وصول ما و مدد سپاه بر عقب این ملطفه بی هیچ تفکری واقف باشد. ( سلجوقنامه از فرهنگ فارسی معین ).
- مدد آمدن ؛ کمک رسیدن. مدد رسیدن. به مدد کاری آمدن.
- مدد آوردن ؛ کمک رساندن.
- مددالجیش ؛آنچه بدان قوت دهند سپاه را از مال و رجال و سلاح و جز آن. ( از متن اللغة ) ( از آنندراج ). نیروی کمکی که به یاری سپاهی فرستند.
- مدد بخشیدن ؛ مدد دادن. مدد کردن :
چونالان آمدت آب روان پیش
مدد بخشش ز آب دیده خویش.
حافظ ( از فرهنگ فارسی معین ).

مدد. [ م َ دَدْ ] (ع اِمص ، اِ) افزونی . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 87). زیادت . (منتهی الارب ) :
دست او ابر است و دریا را مدد باشد ز ابر
نیز از دستش جهان دریای پهناور شود.

فرخی .


از مدد باران قصیل او رونق و طراوت یافت . (سندبادنامه ص 14). || دستیاری . یاری . یارمندی . کمک . پشتیبانی : اگر به این قسم که خوردم وفا نکنم ... خوار گرداند مرا روزی که چشم یاری از او خواهم داشت و محتاج خواهم بود به مدد او. (تاریخ بیهقی ص 319). نه از تأمل اشارات و تجارب این کتاب خاطر انور قاهری را تشحیذی صورت بندد و نه از مطالعه ٔ این عبارات الفاظ درافشان شاهی را مددی تواند بود. (کلیله و دمنه ).
نشگفت که چون نمک بر آتش
لب را مدداز فغان ببینم .

خاقانی .


گرچه نیابد مدد آب جوی
از گل اصلی نرود رنگ و بوی .

نظامی .


|| یار. یاور. مددکار. پشتیبان : هرگاه حاجت آید من [ بغراخان ] مدد توام . (تاریخ بیهقی ص 196).
از خراسان مدد خود به یمن بینم لیک
از یمن تحفه ٔ ایمان به خراسان یابم .

خاقانی .


از جان گذشته را به مدد احتیاج نیست .

؟


|| زور. قوت : نزدیک نماز پیشین را مدد سیل بگسست . (تاریخ بیهقی ص 262). من به کنجی و حق به هفت اقلیم
مدد سحر ناب من رانده ست .

خاقانی .


قریب بیست سال مدد این فتنه و ماده ٔ این محنت در تزاید بود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 14).
|| در اصل هر شیئی را نامند که به شیئی دیگر به منظور زیاده شدن مقدار آن بیفزایند. (از جامع الرموز). || شرعاً عبارت است از عده ای سرباز که برای کمک به سربازان اعزامی برای جهاد با دشمنان به حدود و ثغور کشور اعزام دارند. (از جامعالرموز) : اگر برای خلیفه عرض افتد به وصول ما و مدد سپاه بر عقب این ملطفه بی هیچ تفکری واقف باشد. (سلجوقنامه از فرهنگ فارسی معین ).
- مدد آمدن ؛ کمک رسیدن . مدد رسیدن . به مدد کاری آمدن .
- مدد آوردن ؛ کمک رساندن .
- مددالجیش ؛آنچه بدان قوت دهند سپاه را از مال و رجال و سلاح و جز آن . (از متن اللغة) (از آنندراج ). نیروی کمکی که به یاری سپاهی فرستند.
- مدد بخشیدن ؛ مدد دادن . مدد کردن :
چونالان آمدت آب روان پیش
مدد بخشش ز آب دیده ٔ خویش .

حافظ (از فرهنگ فارسی معین ).


- || برآن افزودن .
- مدد جستن ؛ مدد خواستن . طلب تأیید و همراهی و همکاری کردن .
- مدد خواستن ؛ یاری خواستن . طلب تأیید کردن : از حق سبحانه تعالی مدد توفیق خواهد. (مجالس سعدی ). از روان پاکان مدد خواستن . (مجالس سعدی ص 24).
- || درخواست سپاه و سلاح کردن . سپاهی به یاری طلبیدن : پیروز به نزدیک ملک هیاطله رفت ... و از ایشان مدد خواست . (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 83) قباد... به ترکستان رفت و از خاقان مدد خواست . (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 83). و خویشتن پناه به ملک الروم بر و از وی مدد خواه . (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 100). حاجب کبیر التونتاش را به ایلک خان فرستاد و ده هزار سوار مدد خواست . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 215).
- مدد دادن ؛ تأیید کردن . همراهی کردن . مساعدت نمودن : توفیق حق تعالی مدد داد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 354).
به مردمی نظری کن مرا که درویشم
به مرهمی مددی ده مرا که دل ریشم .

سلمان (از آنندراج ).


- || به آلت و عُدّت یاری دادن . سپاه و سلاح به مدد کسی فرستادن در جنگ : و بعد از چهار سال او را مدد داد. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 84).
- مدد رسیدن ؛ کمک رسیدن :
تو قایم به خود نیستی یک قدم
ز غیبت مدد می رسد دم به دم .

سعدی .


- || قوای کمکی به امداد آمدن : هر دو لشکر را که طلیعه بودند مدد رسید. (تاریخ بیهقی ص 350).
- مدد شدن ؛ مددکار شدن . یار ویاور شدن . یاوری کردن :
از هلیله قبض شد اطلاق رفت
آب آتش را مدد شد همچو نفت .

مولوی .


- مدد فرستادن ؛ برکت دادن . تأیید کردن . افزودن :
خضر عمری حیات عالم را
مدد عمر دیر باز فرست .

خاقانی .


- || قوای کمکی فرستادن : خوارزمشاه بانگ برزد و مدد فرستاد از قلب ، ضبط نتوانست کردن . (تاریخ بیهقی ص 352).
- مدد فرمودن ؛ مدد کردن . تأیید کردن :
فیض روح القدس ار باز مدد فرماید
دیگران هم بکنند آنچه مسیحا می کرد.

حافظ.


- مدد کردن ؛ کمک کردن . مساعدت کردن :
چو طالع مدد کرد و بخت اتفاق
گرفتم به بازوی دولت عراق .

سعدی .


اگر مرا به دعائی مدد کنی شاید
که آفرین خدا بر روان سعدی باد.

سعدی .


طالع اگر مدد کند دامنش آورم به کف
گر بکشم زهی طرب ور بکشد زهی شرف .

حافظ.


مددی گر به چراغی نکند آتش طور
چاره ٔ تیره ٔ شب وادی ایمن چکنم .

حافظ.


- || برکت و افزونی بخشیدن . ممد و مؤید شدن :
نیست در خاک بشر تخم کرم
مدد از دیده به باران چه کنم .

خاقانی .


مدد بحر جز شمر نکند.

ظهیر.


مدد روح کن ز دانش و دین
تا شوی هم عنان روح امین .
- مدد کردن طبیعت ؛ کنایه ازدفع شدن بُراز و مواد. (آنندراج ). کار کردن شکم . (فرهنگ فارسی معین ). اجابت کردن مزاج :
بهر جواب نکته ٔطبع سقیم تو
درمانده ایم بلکه طبیعت مدد کند.

اشرف (آنندراج ).


- مدد گرفتن ؛ تأیید و کمک یافتن .
- || برکت گرفتن . کمک گرفتن .
- || قوای کمکی گرفتن :
کمتر ز گرد ره نتوان بود در رهش
افتادگی کجاست مدد می توان گرفت .

تنها (از آنندراج ).


- مدد یافتن :
مدد یابی از نفس کلی به حجت
چو جوئی به دل نصرت اهل ایمان .

ناصرخسرو.


فزون آتش را حدی و نهایتی نباشد که از آن نگذرد و چندانکه مدد یابد همی فزاید. (مصنفات باباافضل از فرهنگ فارسی معین ).
- یا علی مدد ؛ کلمه ای است که درویشان بیشتر گویند و شاعر به مزاح از زبان درویشان گوید :
دلبر پریوش است و رقیبان چو دیو و دد
با دیو و دد پری چه کند یا علی مدد.

(یادداشت مؤلف ).



فرهنگ عمید

۱. یاری؛ کمک؛ فریادرسی.
۲. (اسم) [قدیمی] یار و یاور؛ فریادرس.
⟨ مدد کردن: (مصدر متعدی، مصدر لازم) یاری کردن؛ کمک کردن.


۱. یاری، کمک، فریادرسی.
۲. (اسم ) [قدیمی] یار و یاور، فریادرس.
* مدد کردن: (مصدر متعدی، مصدر لازم ) یاری کردن، کمک کردن.

دانشنامه عمومی

مدد می تواند به موارد زیر اشاره کند:
مدد (مسجدسلیمان) روستایی در بخش اندیکا
سید افسر مدد نقوی، مجسمه ساز پاکستانی
عملیات مدد (ارتش هند)
عملیات مدد (ارتش پاکستان)

فرهنگ فارسی ساره

یار


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] مدد بمعنای کمک کردن است.
مَدَد در لغت به معنی کمک، اعانت و به فریاد رسیدن آمده است.
معنای اصطلاحی مدد
در اصطلاح عبارت است از نیرویی که برای پشتیبانی و تقویت نیروی در حال جنگ، فرستاده می‏شود. وقتی گفته می‏شود: «ضَمَّ الَیْهِ الْفَ رَجُلٍ مَدَداً» یعنی هزار مرد را به کمک او فرستاد.
مدد الهی در سایه صبر
در قرآن چنین آمده است: «بَلی انْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا وَ یَأْتُوکُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ هذا یُمْدِدْکُمْ رَبُّکُمْ بِخَمْسَةِ الافٍ مِنَ‏الْمَلائِکَةِ مُسَوِّمینْ» «آری اگر شکیبا و با تقوا باشید و دشمنان در این هیجان خویش به شما بتازند پروردگارتان با پنج هزار فرشته نشاندار به کمک و یاری تان خواهد آمد.»


[ویکی الکتاب] معنی أَتُمِدُّونَنِ: آیا مرا مدد می دهید
معنی یَمُدُّهُ: آن را مدد رساند - آن را کمک کند
معنی نُّمِدُّ: مدد می رسانیم - افزونی و گسترش می دهیم
معنی نُمِدُّهُم: به آنان مدد می رسانیم - افزونی و گسترش به آنان می دهیم
معنی مَّمْدُوداً: گسترده - مدد شده ("جعلت له مالا ممدودا" یعنی من برای او مالی ممدود یعنی گسترده و یا ممدود به مدد نتایج و فایده قرار دادم )
معنی مُمِدُّکُم: یاری کننده ی شما - مدد کننده ی شما
معنی لْیَمْدُدْ: مدد کند - بکشد (در اصل "لِیَمْدُدْ"(صیغه امر غائب بوده )که با اضافه شدن واو یا فا برای سهولت لام ساکن شده است .کلمه مد و امداد به یک معنا است ، لیکن امداد بیشتر در محبوب آمده ، و مد بیشتر در مکروه استعمال شده است. عبارت "فَلْیَمْدُدْ بِسَبَبٍ إِلَی ...
تکرار در قرآن: ۳۲(بار)
زیادت. طبرسی ذیل آیه . فرموده: مدّ در اصل به معنی زیادت است، جذب و کشیدن را مدّ گویند که کشیدن چیزی سبب زیادت طول آن است. ولی راغب معنای آن را کشیدن می‏داند و گوید:«اَصْلُ الْمَدِّ: اَلْجَرُّ» و مدّت را از آن مدّت گویند که وقت ممتد است. در اقرب الموارد آمده: سیل را از آن مدّ گویند که زیادت آب است. به نظر می‏آید که قول مجمع‏البیان اصح باشد و اینکه گسترش دادن زمین را مدّالارض گوییم که گسترش یک نوع زیادت است همچنین مهلت دادن، مال دادن و غیره. . مراد از مدّالارض ظاهراً گسترش و وسعت خشکی آن است اگر در نظر بگیریم که زمین در اصل مذاب بوده سپس در اثر سرد شدن قسمتی از آن منجمد شده و به تدریج بر وسعت آن افزوده تا تمام سطح آن را فرا گرفته است، در اینصورت معنی مدّالارض را بهتر درک خواهیم کرد یعنی: او کسی است که زمین را گسترش داد و در آن کوههای پابرجا و نهرها قرارداد. نظیر:. *. مدّعین به معنی نگاه شدید و خیره شدن است یعنی چشمانت را به چیزهایی که به دسته‏های کفّار داده‏ایم نگران مکن. * . آنچه می‏گوید می نویسیم و عذاب را بر او افزون می‏کنیم. * . «فَلْیَمْدُد» امر غائب است مراد از آن مهلت می‏باشد. گویند برای حتمی بودن مهلت به صورت امر آمده است یعنی هر که در ضلالت باشد خدا حتماً به او مهلت خواهد داد ولی وقت آمدن عذاب یا قیامت خواهد دانست که موقعیّت بدی داشته و بی‏یار و یاور است. * . منظور از «یَمُدُّ» امداد و یاری است . * . مراد ظاهراً از «یَمُدُّهُم» مهلت است. * . . شما را با چهارپایان - اموال و پسران فزونی دادیم مدّ و امداد هر دو یکی است ولی راغب در مفردات گفته: امداد اکثراً در محبوب و مدّ در مکروه آید. *** * . مداد به معنی مرکب است از کشّاف و جوامع الجامع فهمیده می‏شود که علّت تسمیه، زیاد شدن وزن دوات بواسطه آن است. «مدد» مصدر است به معنی زیادت و آمدن چیزی بعد از چیزی، مراد از آن در آیه ظاهراً اسم است یعنی بگو اگر دریا مرکب شده ‏و کلمات خدا با آن نوشته می‏شد حتماً پیش از تمام شدن کلمات خدا، دریا تمام می‏شد و اگر چه دریای دیگری را بر آن کمک می‏آوردیم. معنی آیه در «کلم» گذشت.

واژه نامه بختیاریکا

هِی جار

جدول کلمات

یاری

پیشنهاد کاربران

اسم یک فرد ٬
پسرانه که بیشتر در بین بلوچ ها به چشم میخورد،

مدد در تاریخ بیهقی به معنی ادامه و دنباله هم آمده است.
"مدد سیل پیوسته چون لشکر آشفته می در رسید"
تاریخ بیهقی دکتر فیاض ۱۳۷۴ ص ۳۴۲

استعانت، استمداد، اعانت، حمایت، دستگیری، فریادرسی، کمک، مساعدت، مظاهرت، معاضدت، نصر، یاری، یاوری

اعتضاد


کلمات دیگر: