کلمه جو
صفحه اصلی

گنگ


مترادف گنگ : صامت، مبهم، ابکم، اصم، الکن، بکم، بی زبان، لال

متضاد گنگ : گویا

فارسی به انگلیسی

dumb, mute


earthen water - pipe


the ganges river, ambiguous, dumb, equivocal, inarticulate, inexpressive, mute, noncommittal, obscure, opaque, silent, speechless, vague, bent, earthen water-pipe, absent, blank, fuzzy, gang, foggy, irrational, surd

absent, ambiguous, bent, blank, dumb, equivocal, fuzzy, gang, inarticulate, inexpressive, mute, noncommittal, obscure, opaque, silent, speechless, vague


فارسی به عربی

اخرس , بلا لسان , صامت

مترادف و متضاد

صامت ≠ گویا


ابکم، اصم، الکن، بکم، بی‌زبان، لال


dumb (صفت)
بی معنی، بی صدا، کند ذهن، گنگ، لال، بی کله، زبان بسته

mute (صفت)
ساکت، بی صدا، صامت، گنگ، لال، خمش، خموش، بی زبان، غیر حاکی

unvocal (صفت)
غیر مصطلح، گنگ، ناگویا، بدون موسیقی، بدون نوسان صدا

whist (صفت)
ارام، بی صدا، گنگ، خاموش

speechless (صفت)
صامت، گنگ، لال

surd (صفت)
بی صدا، صامت، گنگ، اصم

inexpressive (صفت)
گنگ، نارسا، غیر گویا، نرساننده مقصود

incommensurable (صفت)
گنگ، سنجش ناپذیر

tongueless (صفت)
گنگ، بی زبان

voiceless (صفت)
بی صدا، گنگ، بیواک، بدون رای و عقیده

۱. صامت
۲. مبهم
۳. ابکم، اصم، الکن، بکم، بیزبان، لال ≠ گویا


فرهنگ فارسی

اقامتگاه تابستانی خسرو پرویز که ظاهرا در نواحی دریاچه ارومیه در سر راه مراغه - تبریز در نزدیکی لیلان بوده است گویند در نزدیکی آن چشمه نفتی بوده که آتشکده آذر گشسب بواسطه آن روشن میشده است .
بی زبان، کسی که هیچ نتواندحرف بزند
( اسم ) جزیره : همانگه سپاه اندر آمد بجنگ سپه همچو دریا و دریا چو گنگ ( عنصری )
دهی است از دهستان میمند بخش مرکزی شهرستان فیروز آباد

فرهنگ معین

( ~ . ) (اِ. ) = کنگ : امرد قوی جثه .
( ~ . ) (اِ. ) جزیره .
( ~ . ) (اِ. ) بادی است که گویند به سبب سودا در بدن مردم به هم می رسد و بن موها می خارد و تا موی را نکنند خارش برطرف نمی شود.
(گَ ) (ص . ) خمیده ، کج ، کوژ (مادرزاد و غیره ).
( ~ . ) (اِ. ) لولة سفالی که برای عبور آب در زیر زمین کار می گذاشتند.
(گُ ) [ په . ] (ص . ) لال ، بی زبان .
( ~ . ) (ص . ) نیکو، خوب ، زیبا.

( ~ .) (اِ.) = کنگ : امرد قوی جثه .


( ~ .) (اِ.) جزیره .


( ~ .) (اِ.) بادی است که گویند به سبب سودا در بدن مردم به هم می رسد و بن موها می خارد و تا موی را نکنند خارش برطرف نمی شود.


(گَ) (ص .) خمیده ، کج ، کوژ (مادرزاد و غیره ).


( ~ .) (اِ.) لولة سفالی که برای عبور آب در زیر زمین کار می گذاشتند.


(گُ) [ په . ] (ص .) لال ، بی زبان .


( ~ .) (ص .) نیکو، خوب ، زیبا.


لغت نامه دهخدا

گنگ . [ گ َ ] (اِخ ) نام قبله ٔ پیشینیان است که بیت المقدس باشد. (برهان ). رجوع به گنگ دژهوخت شود.


گنگ . [ گ َ ] (اِخ ) نام شهر تاشکنت است که آنرا چاچ هم میگویند. (برهان ). ظ: کنت (با کاف تازی )مخفف «تاشکنت » = تاشکند. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). شعوری گوید: این معنی از تاریخ ظفرنامه نقل شد.


گنگ . [ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان اشتهارد بخش کرج شهرستان قزوین که در 87 هزارگزی جنوب باختری کرج و 9 هزارگزی جنوب راه فرعی کرج به اشتهارد واقع شده است . هوای آن معتدل و سکنه اش 230 تن است . آب آن از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات ، حبوب و صیفی و میوه جات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).


گنگ . [ گ َ ] (اِ) اگزما. (یادداشت مؤلف ).


گنگ . [ گ َ ] (اِخ ) شهری است خرم به ترکستان ، بهارخانه نیز گویندش از غایت خوشی . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). بهارخانه ای است و شهری است به ترکستان . (نسخه ای از لغتنامه ٔ اسدی ). نام شهری است که در شرق خطا واقع است ، گویند شب و روز همیشه درآنجا یکسان است ، یعنی هر یک دوازده ساعت میباشد و هوای آن در نهایت اعتدال بود چنانکه پیوسته در آنجا بهار باشد، و گنگ دژ همان است . (برهان ). رجوع به گنگ دژو گنگ بهشت و بهشت گنگ شود. || نام بتکده ای است از بتکده های چین . نام بتخانه ای است در ترکستان و گویند آن بتخانه را کیکاوس ساخته است :
تا چون بهار گنگ شد از روی او جهان
چشمان خسروانی مانند گنگ شد.

خسروانی .


برفتند از آن سوی ببْهشت گنگ
به جایی نبودش فراوان درنگ
تهی کرد و شد با سپه سوی گنگ
بهانه نجست و فریب و درنگ .

فردوسی .


گشاده شد این گنگ افراسیاب
سر بخت او اندرآمد به خواب .

فردوسی .


از کف ترکی دلارامی که از دیدار اوست
حسرت صورتگران چین و نقاشان گنگ .

معزی .


زمین ز باد صبا شد نگارخانه ٔ چین
چمن ز فیض هوا شد بهارخانه ٔ گنگ .

ازرقی .


تضمین کنم به قافیه ٔ تنگ بیتکی
از شعر خویش کآن به خوشی چون بهشت گنگ .

سوزنی .


|| مطلق بتکده (؟) :
یکی گنگ بودش به سان بهشت
گلش مشک سارا بد و زَرْش خشت .

فردوسی .


|| رودخانه ای باشد بسیار بزرگ در ملک هندوستان و منبع آن کوههای سوالک است و ازملک هندوستان و بنگاله گذشته به عمان میریزد و هندوان بدان اعتقاد بسیار دارند و در آن آب غسل کردن و مردهای خود را سوختن و خاکستر و استخوانهای آنها را در آن آب ریختن فوز عظیم و سبب درجات و مزیل سیئات می دانند. (برهان ). نام رودی بسیار بزرگ در هندوستان که فیزوم نیز گویند و فرنگیان گانژ خوانند و این رود که منبع آن کوهستان سوالک است از جمنا و اﷲآباد گذشته مشروب میکند بنارس و پاتنا و شاندرناگور و کلکته را... (ناظم الاطباء). آب گنگ به هند از کوهها[ ی ] مابین ملک ختای و هند برمی خیزد و اهل هند این آب را چنانکه مسلمانان آب روم را سخت متبرک دارند و گویند منبعش از بهشت است و از آن آب تا دویست فرسنگ به تبرک برند و عظما و کبرا را به وقت وفات بدان غسل دهند و اکفان خود را بدان آب برآرند و معابد خود را بدان شویند. طول این رود سیصد فرسنگ باشد. (نزهةالقلوب چ گای لسترانج ص 219). یکی از رودهای بزرگ آسیاست که در شمال شبه جزیره ٔ هندوستان جاری است و از کوه هیمالیا سرچشمه گرفته از بلاد اﷲآباد و بنارس و پتنه گذشته به خلیج بنگاله میریزد. طول این رود تقریباً 3100 کیلومتر (443 فرسنگ ) است . شعب معروف آن عبارتند از جمنا و سن از جانب راست و گومتی و گندک و گوگرا از جانب چپ . عرض رود گنگ گاه به 4500 ذرع و عمق آن به هشت ذرع میرسد و در ثانیه 80000 قدم مکعب آب به دریا میریزد. هندیان رود گنگ را مقدس میشمارند و آب آن را در انجام شعائر دینی برهما به کار می برند. (تمدن قدیم تألیف فوستل دو کولانژ فرانسوی ترجمه ٔ نصراﷲ فلسفی ص 501). پهنای این رود 1300 اِستاد (تقریباً یک فرسنگ ) و عمق آن بیش از هر رود دیگرهند است . (ایران باستان پیرنیا ص 1804). به عقیده ٔ هندوها رود مذکور اول در آسمان بوده با ریاضت یکی ازراجگان مقدس به زمین آورده شد... (فرهنگ نظام ) :
تا چون بهار گنگ شد ازروی او جهان
دو چشم خسروانی چون رود گنگ شد.

ابوطاهر خسروانی .


شد از باختر سوی دریای گنگ
دلی پر ز کنیه سری پر ز جنگ .

فردوسی .


ملاح خاطرم نکند مر مرا رها
تا برکشم سفینه ٔ مدح تو را به گنگ .

سوزنی .


|| (اِ) نام بادی است که به سبب سودا در بدن مردم به هم میرسد و بن مویها میخارد و تا موی را نکند خارش برطرف نمیشود. (برهان ) :
تا برکند حسود تو سبلت به دست خویش
در سبلت حسود تو افتاده باد گنگ .

سوزنی .


گنگ اندرافکنم به در کون شاعران
تا مویهای کون بکنند از نهیب گنگ .

سوزنی .


|| جزیره . (از برهان ) :
ای گوی کآرام جود تو همی دریا کند
هر کجا آزار بخل سفلگان کرده ست گنگ .

منجیک .


همانگه سپاه اندرآمد به جنگ
سپه همچو دریا و دریا چو گنگ .

عنصری .


گلنارها بیرنگها، شاهسپرم ، بی چنگها
گلزارها چون گنگها، بستانهاچون اودیه .
منوچهری (دیوان چ 1 دبیرسیاقی ص 78).
|| (ص ) حدب که بر پشت مردم بود. (لغت فرس اسدی ). هر چیز خمیده و کج و گوژ را گویند. (برهان ). غوز:
همی مناظره و جنگ خواهی از تن خویش
کنون که گنگ شدی و برآوریدی «گنگ ».

؟ (از لغت فرس ).


که به بینی پس از این از قِبَل خدمت تو
پشت اعدای تو چون پشت حمایل شده گنگ .

سنایی (دیوان چ مدرس رضوی ص 277).


|| گوژ مادرزاد. (برهان ) (ناظم الاطباء) :
ای پهلوان که زیر طناب سرادقت
گردون همی خمیده رَوَد بر مثال گنگ .

عمید لوبکی (از رشیدی ).


|| گنگ مؤاجر. (لغت فرس ). امرد بزرگ و قوی تن . (نسخه ای از لغت فرس ). امرد بود ضخم و زَفت . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). امرد قوی جثه . (انجمن آرا) :
داری گنگی کلندره که شب و روز
خواجه ٔ ما را ز کیر دارد خشنود.

منجیک .


گنگی پلیدبینی گنگی پلیدپای
محکم ستبر ساقی زین کرده ساعدی .

عسجدی یا عنصری .


رجوع به لغت فرس چ اقبال ص 269 شود. در لغت فرس چ دبیرسیاقی ص 113 گنگ به این معنی آمده و شعر فوق به عنوان شاهد آمده است .
|| (اِخ ) نام کوهی است . (از برهان ) :
برادر بُوَد جهن و جنگی پشنگ
که در جنگ دریا کند کوه گنگ .
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 5 ص 1294).
یکی ژنده پیل است بر کوه گنگ
اگر باسلیح اندرآید به جنگ .

(شاهنامه چ بروخیم ج 6 ص 1683).


|| (ص ) نیکو و خوب و زیبا را گویند. (برهان ) :
به هر گونه بوی و به هر گونه رنگ
نکوتر بیارای آن شنگ گنگ .

فردوسی (از رشیدی ).


ولی در فهرست ولف ، گنگ به این معنی نیامده . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). || (اِ)روزی است در هفته . روزهای هفته را گویند همچنانکه شنبه ، یکشنبه ، دوشنبه . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ).

گنگ . [ گ َ ] (اِخ ) همان گنجه و گنزه است که محل آتشکده ٔ آذرگشسپ بوده . رجوع به گنجه و گنزه و گنزک و گندزک و شیز و مزدیسنا و... تألیف معین چ 1 ص 203 و 204 و 206 شود.


گنگ . [ گ ُ ] (اِ) لوله ای که به جهت راه آب از سفال سازند ودر زیر زمین به هم وصل کنند. (برهان ). تِنْبوشه . کَوَل . موری : و تن آدمی گویی گنگی است میان این دو عالم و حاجزی میان این دو دریا. (معارف بهاء ولد چ فروزانفر چ اداره ٔ انطباعات وزارت فرهنگ ص 414). تا غایت که در بیشترین مواضع و محلتها و دربهای قم این آب بر ظاهر روان بود و بعضی از آن در زیر زمین به گنگها و گوها روان کرده بودند. (تاریخ قم ص 42).


گنگ . [ گ ُ ] (اِ) نامی است که در نیک شهر و ایرانشهر به پنج انگشت (گیاه ) دهند. رجوع به پنج انگشت شود.


گنگ . [ گ ُ ] (ص ) لال . و به عربی ابکم خوانند یعنی شخصی که به ایما و اشاره حرف زند نه به زبان . (برهان ) (آنندراج ). اَخْرَس . (زمخشری ) (مهذب الاسماء). اَبْهَم . اعجم . عَجماء. مُستَعجِم . (منتهی الارب ). ابکم . (ترجمان القرآن ). بکیم . (نصاب ) :
گویی زبان شکسته و گنگ است بت تو را
ترکان همه شکسته زبانک بوند نون .

عماره .


سخن پرسی ازگنگ و از مرد کر
به داد اندر آیی نیاید به بر.

فردوسی .


آن تویی کور و تویی لوچ و تویی کوچ و بلوچ
آن تویی گول و تویی دول و تویی بابت گنگ .

خطیری .


به حدیثی که رود بند بر ابرو چه زنی
همچو گنگان نتوان بست به یک بار دهان .

فرخی .


از حجت اگر گنگ نخواهی که بمانی
در پیش خداوند سوی حجت کن گوش .

ناصرخسرو.


در فحش و خرافات عندلیبی
در حجت و آیات گنگ و لالی .

ناصرخسرو.


تات نپرسند همی باش گنگ
تات نخواهند همی باش لنگ .

مسعودسعد.


قایل او بس ، تو گنگ باش و مگوی
طالب او بس تو لنگ باش و مپوی .

سنایی .


هر زمان شعر توآرد برِ ما این کل کور
نعره بردارد گوییم نه گنگیم و کریم .

سوزنی .


دائماً هر کرّ اصلی گنگ بود
ناطق آن کس شد که از مادر شنود.

مولوی .


جز مگر مرغی که بد بی جان وپر
یا چوماهی گنگ بود از اصل و کر.

مولوی .


کند هرآینه غیبت حسود کوته دست
که در مقابله گنگش بود زبان مقال .

سعدی (گلستان چ قریب ص 199).


- حروف گنگ ؛ حروف غیرمصوت .
- گنگ ده زبان ، گنگ صدزبان ؛ گل سرخ . (ناظم الاطباء). سوسن . (رشیدی ).
- گنگ زبان ؛لال :
کسی که ژاژ دراید به درگهش نبود
که خوب گویان اینجا شوند گنگ زبان .

فرخی .


- امثال :
... خر گنگ بهتر از گویا .

خاقانی (از امثال و حکم دهخدا ج 2 ص 734).


دائماً هر کرّ اصلی گنگ بود
ناطق آن کس شد که از مادر شنود.

مولوی .


مثل گنگ خواب دیده . :
من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر
من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش .

؟ (از امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1480).


گنگ اندر حدیث و در آواز
به که بسیارگوی بیهده تاز.

سنایی (از امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1327).



گنگ . [ گ ُ ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میمند بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد که در 45000 گزی شمال خاوری فیروزآباد نزدیک راه مالرو میمند به سیمکان واقع شده است . هوای آن معتدل و سکنه اش 248 تن است . آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول آن لبنیات ، پشم ، پوست و جزئی غلات و شغل اهالی گله داری و زراعت و گلیم بافی و راه آن مالرو است . ساکنان در حدود خرمن کوه و سفیدار برای تعلیف تغییر محل میدهند و ساختمان ندارند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7). قریه ای است چهارفرسنگ ونیمی میانه ٔ شمال و مغرب شهر خفر [ از بلوک خفر فارس ] . (فارسنامه ٔ ناصری گفتار2 ص 197).


گنگ. [ گ َ ] ( اِخ ) شهری است خرم به ترکستان ، بهارخانه نیز گویندش از غایت خوشی. ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ). بهارخانه ای است و شهری است به ترکستان. ( نسخه ای از لغتنامه اسدی ). نام شهری است که در شرق خطا واقع است ، گویند شب و روز همیشه درآنجا یکسان است ، یعنی هر یک دوازده ساعت میباشد و هوای آن در نهایت اعتدال بود چنانکه پیوسته در آنجا بهار باشد، و گنگ دژ همان است. ( برهان ). رجوع به گنگ دژو گنگ بهشت و بهشت گنگ شود. || نام بتکده ای است از بتکده های چین. نام بتخانه ای است در ترکستان و گویند آن بتخانه را کیکاوس ساخته است :
تا چون بهار گنگ شد از روی او جهان
چشمان خسروانی مانند گنگ شد.
خسروانی.
برفتند از آن سوی ببْهشت گنگ
به جایی نبودش فراوان درنگ
تهی کرد و شد با سپه سوی گنگ
بهانه نجست و فریب و درنگ.
فردوسی.
گشاده شد این گنگ افراسیاب
سر بخت او اندرآمد به خواب.
فردوسی.
از کف ترکی دلارامی که از دیدار اوست
حسرت صورتگران چین و نقاشان گنگ.
معزی.
زمین ز باد صبا شد نگارخانه چین
چمن ز فیض هوا شد بهارخانه گنگ.
ازرقی.
تضمین کنم به قافیه تنگ بیتکی
از شعر خویش کآن به خوشی چون بهشت گنگ.
سوزنی.
|| مطلق بتکده ( ؟ ) :
یکی گنگ بودش به سان بهشت
گلش مشک سارا بد و زَرْش خشت.
فردوسی.
|| رودخانه ای باشد بسیار بزرگ در ملک هندوستان و منبع آن کوههای سوالک است و ازملک هندوستان و بنگاله گذشته به عمان میریزد و هندوان بدان اعتقاد بسیار دارند و در آن آب غسل کردن و مردهای خود را سوختن و خاکستر و استخوانهای آنها را در آن آب ریختن فوز عظیم و سبب درجات و مزیل سیئات می دانند. ( برهان ). نام رودی بسیار بزرگ در هندوستان که فیزوم نیز گویند و فرنگیان گانژ خوانند و این رود که منبع آن کوهستان سوالک است از جمنا و اﷲآباد گذشته مشروب میکند بنارس و پاتنا و شاندرناگور و کلکته را... ( ناظم الاطباء ). آب گنگ به هند از کوهها[ ی ] مابین ملک ختای و هند برمی خیزد و اهل هند این آب را چنانکه مسلمانان آب روم را سخت متبرک دارند و گویند منبعش از بهشت است و از آن آب تا دویست فرسنگ به تبرک برند و عظما و کبرا را به وقت وفات بدان غسل دهند و اکفان خود را بدان آب برآرند و معابد خود را بدان شویند. طول این رود سیصد فرسنگ باشد. ( نزهةالقلوب چ گای لسترانج ص 219 ). یکی از رودهای بزرگ آسیاست که در شمال شبه جزیره هندوستان جاری است و از کوه هیمالیا سرچشمه گرفته از بلاد اﷲآباد و بنارس و پتنه گذشته به خلیج بنگاله میریزد. طول این رود تقریباً 3100 کیلومتر ( 443 فرسنگ ) است. شعب معروف آن عبارتند از جمنا و سن از جانب راست و گومتی و گندک و گوگرا از جانب چپ. عرض رود گنگ گاه به 4500 ذرع و عمق آن به هشت ذرع میرسد و در ثانیه 80000 قدم مکعب آب به دریا میریزد. هندیان رود گنگ را مقدس میشمارند و آب آن را در انجام شعائر دینی برهما به کار می برند. ( تمدن قدیم تألیف فوستل دو کولانژ فرانسوی ترجمه نصراﷲ فلسفی ص 501 ). پهنای این رود 1300 اِستاد ( تقریباً یک فرسنگ ) و عمق آن بیش از هر رود دیگرهند است. ( ایران باستان پیرنیا ص 1804 ). به عقیده هندوها رود مذکور اول در آسمان بوده با ریاضت یکی ازراجگان مقدس به زمین آورده شد... ( فرهنگ نظام ) :

فرهنگ عمید

مرد قوی‌جثه.


۱. خمیده؛ کج.
۲. دارای پشت خمیده؛ قوز.


مرد قوی جثه.
۱. خمیده، کج.
۲. دارای پشت خمیده، قوز.
جزیره: همان گه سپاه اندر آمد به جنگ / سپه همچو دریا و دریا چو گنگ (عنصری: ۳۵۸ ).
۱. کسی که اصلاً نتواند حرف بزند، بی زبان.
۲. [مجاز] مبهم، نامفهوم.
لولۀ سفالی که برای عبور آب در زیر زمین کار میگذاشتند، تنبوشه.

جزیره: ◻︎ همان‌گه سپاه اندر آمد به جنگ / سپه همچو دریا و دریا چو گنگ (عنصری: ۳۵۸).


۱. کسی که اصلاً نتواند حرف بزند؛ بی‌زبان.
۲. [مجاز] مبهم؛ نامفهوم.


لولۀ سفالی که برای عبور آب در زیر زمین کار میگذاشتند؛ تنبوشه.


دانشنامه عمومی

نوعی آواز رپ، دربارۀ پلیس ِ جنگ و اسلحه و ...


(املشی؛ شرق گیلان) gong؛ لوله های سیمانی، با قطر دهانۀ نزدیک به یک متر، که برای ساختن چاه آب کم عمق در دشت های گیلان استفاده می شود.


گنگ ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
گنگ (رود)
گنگ (فیروزآباد)
گنگ (فیلم)
گنگ (۱۸۶۱)
گنگ (۱۸۸۲)
گنگ (ساز)

دانشنامه آزاد فارسی

گَنْگ (Ganges)
گَنْگ
(یا: گَنْگا) مهم ترین رود شبه قارۀ هند به طول ۲,۵۱۰ کیلومتر. از کوه های هیمالیا سرچشمه می گیرد و در مسیر جنوب شرقی از بنگلادش می گذرد و به خلیج بنگال می ریزد. یامونا در کنار کلکته(جمنا)، با ۱,۳۸۵ کیلومتر طول، مهم ترین ریزابۀ آن است که نزدیک الله آباد به گنگ می پیوندد. رود براهماپوترا در دلتای گنگ در بنگلادش به رود گنگ می پیوندد. مهم ترین و غربی ترین شاخابۀ تجاری گنگ، که به خلیج بنگال منتهی می شود، رود هوگلی است. رود گنگ مقدس ترین رود نزد هندوهاست که به نام الهه گنگ نامیده شده است. هزاران زایر به بنارس (وارانسی) و الله آباد می آیند تا خود را در آب های گنگ شست وشو دهند. در این جا هندوها اجساد و مردگان خود را می سوزانند و خاکستر آن را به رود گنگ می ریزند. رود گنگ تا پیش از رسیدن به جلگه های هردوار در جهت جنوب غربی و سپس جنوب شرقی تا دلتای خود جریان می یابد و از این جا در جهت جنوب روان می شود و به خلیج بنگال می ریزد. این رود در نیمۀ دوم مسیر خود که از میان دشت ها می گذرد، ریزابه های مهمی را دریافت می کند که غالباً از دامنه های جنوبی هیمالیا سرچشمه می گیرند، این ریزابه ها عبارت اند از رامگنگا، گومتی، گاکرا (گوگرا) در ایالت اوتار پرادش؛ گَندَک، بوری گندک، گوگری، و کوسی، در ایالت بیهار. رودهای سون و یامونا ریزابه های مهم جنوبی رود گنگ به شمار می روند. رود گنگ سابقاً از خلیج بنگال تا الله آباد قابل کشتی رانی بود، اما کاهش جریان های آن بر کشتی رانی در رود تأثیر منفی داشته است.

فرهنگستان زبان و ادب

{gong} [موسیقی] سازی از دستۀ الواح

گویش مازنی

/geng/ لوله سفالی برای گذر آب - ارتفاعی درشهرستان سوادکوه & دست و پا گم کرده – عقل از دست داده – سرگردان – خل خنگ

۱لوله سفالی برای گذر آب ۲ارتفاعی درشهرستان سوادکوه


دست و پا گم کرده – عقل از دست داده – سرگردان – خل خنگ


جدول کلمات

ابکم

پیشنهاد کاربران

شاخ شدن یا شاخ

یعنی شاخ شدن شاخ بازی البته تو دیسلاو . رپ . هیپ هاپ


شاخ و شاخ بازی

گَنگ به معنی شاخ بازی

گُنگ به معنی مبهم بی زبان کند ذهن

دسته ، گروه ، اراذل

_شاخ شُدَن_

توی هیپ هاپ به معنای شاخ بازی دراوردن و اینا میاد

شاخ . شاخ شدن

شاخ بازی در اوردن

گَنگ تو رپ ب معنی شاخ شدن و کلمه گُنگ ب معنی مبهم گیج ـــــــع


به نظرم گنگ یعنی شاڂ بازے:/

گنگ ( گونگ ) در اصل از ترکیب دو واژه ( گو ؛ نگو ) با حذف ( و ) درست شده ورویهم به معنی انکه چیزی میگویی نامفهوم ؛ مانند انکه نمی گویی

گَنگ
ناشناخته

نا معلوم

نا مشخص

اخرس

در زبان لری بختیاری به معنی لال. بی صدا. کر

کلمه گنگ او*گنگ آب* به محل خروج آب
می گویند*آب بی صدا*

گنگ آب ::راه آب خانه

مبهم

معنی گَنگ یاگَنگستردررپ به معنی شاخ شدن
. گنده بازی . ازاین هاست اگه شک داریددر
اینترنت سرچ کنید. a_d

دسته ای تبه کار

یعنی نمی دونی پیکار کنی
مبهم
حالتی شبیه به حالت ترس

۱. گُنگ : مبهم - نامعلوم ( Gong )
۲. Gang
گَنگ تو انگلیسی میشه گروه ( یا گروه گنگستری ) یا به عنوان پسوند و پیشوند میشه گروهی
ولی تو فارسی خیلی خفن معنا میشه. مثلا من خیلی گنگم/من لباسای گنگو دوست دارم
این واژه ی خفن رو توی انگلیسی برای این واژه بکار نمیبریم حداقل من ندیدم

گویا و گنگ بودن در مورد اعداد:
اعدادی که بتوان آنرا بصورت کسری نوشت که صورت و مخرج آن اعداد درست ( صحیح ) باشند را گویا می نامند مثلا عدد اعشاری 2. 5 گویا است چون به صورت کسر 5/2 ( پنج دوم ) هم نوشته می شود که هم 5و هم 2 از اعداد صحیح هستند.
بعضی اعداد گویا هستند که شکل اعشاری آنها بی نهایت رقم دارد. مثلا کسر 1/3 ( یک سوم ) را می توان بصورت اعشاری . . . 1. 333 نوشت که رقم 3 بعد از ممیز بی نهایت تکرار می شود. ( نقطه چین به معنای این است که تعداد ارقام تمامی ندارد ) در اینجا ما علم داریم که عدد اعشاری فوق مساوی یک سوم است چون می دانیم که بعد ممیز همه ارقام 3 هستند. اگرچه بی نهایت تکرار می شوند. اما خارج از علم ما نیستند.

اما اعدادی هم هستند که نمی شود انها را بصورت کسری نوشت که صورت و مخرج هردو، عدد صحیح باشند که به آن، اعداد گنگ یا اصم می گویند. مثلا عدد رادیکال 2 را می توان بصورت . . . 1. 414213 نوشت اما در اینجا ارقام بعد از ممیز هیچ نظمی ندارند. در نتیجه اگر ارقام را تا هزاران رقم بعد از ممیز هم حساب کنیم باز هم ارقام تمامی ندارند و هیچ نظمی هم بر تکرار انها حاکم نیست. در نتیجه ما به همه ارقام آن هیچ علمی نداریم چون علم ما محدود به زمان است و در نتیجه نمی توان این عدد را بصورت کسری نوشت این عدد برای ما گنگ است و به همین دلیل این گونه اعداد را گنگ نامیدند.

صامت ، بی صدا ، مبهم ، نامفهوم

Gang گروه یا باند پر شر و شور

گنگ یعنی مبهم، مجهول، نا مشخص
گنگ بازی یکی از علایق دهه هشتادیا هس 😁👌🏻
با افتخار🤭🤪

گنگ:
دکتر کزازی در مورد واژه ی "گنگ " می نویسد : ( ( گنگ در اوستا گنگه kangha ، نام کوهی ( یا دژ ) است بلند و " اَشْوَنْد " در توران که توس ، در یکی از گردنه ( یا درواژه ) های آن به نام خْشَثْرُ سوکا ، آیین برخی را بر پای می دارد و از آناهیتا در می خواهد که آن " آیفت " و توان را بدو ارزانی بدارد که بتواند پوران تیز پوی ویسه را شکست بدهد . ) )
( ( که بر پهلوانی زبان راندند
همی "کنگْ دژهوخْت" ش خواندند‏ ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 310. )



کلمات دیگر: