کلمه جو
صفحه اصلی

تاراندن


مترادف تاراندن : دور کردن، طرد کردن، راندن، پراکندن، پراکنده ساختن، متفرق ساختن ، فراری دادن، گریزاندن

متضاد تاراندن : مجتمع شدن

فارسی به انگلیسی

chase, dispel, flush, repel, shoo, spring

to put to flight


مترادف و متضاد

دور کردن، طرد کردن، راندن ≠ مجتمع شدن


پراکندن، پراکنده ساختن، متفرق ساختن


۱. دور کردن، طرد کردن، راندن
۲. پراکندن، پراکنده ساختن، متفرق ساختن ≠ مجتمع شدن
۳. فراری دادن، گریزاندن


فرهنگ فارسی

دورکردن، بیرون کردن، پراکنده کننده، دورکننده
( مصدر ) تاراند تاراند خواهد تاراند بتاران تاراننده تارانده ) ۱- پراکندن متفرق ساختن . ۲- دور کردن . ۳- زجر کردن ترسانیدن .

فرهنگ معین

(دَ ) (مص م . ) ۱ - دور کردن . ۲ - ترسانیدن .

لغت نامه دهخدا

تاراندن. [ دَ ] ( مص ) پراکندن و متفرق ساختن و دور کردن.( فرهنگ نظام ): برو این اطفال را که بازی می کنند از آنجا بتاران. ( فرهنگ نظام ). زجر کردن. تار کردن. ترسانیدن. پراکندن : تو همه کلفتها ( خادمه ها )ی مرا با بدزبانی می تارانی. رجوع به تار کردن شود.

فرهنگ عمید

۱. راندن، دور کردن.
۲. بیرون کردن.
۳. پراکنده کردن.

واژه نامه بختیاریکا

تیجنیدِن؛ جتینیدِن؛ تُلگنیدِن

پیشنهاد کاربران

بیرون راندن


کلمات دیگر: