مترادف قدح : بدگویی، سرزنش، طعن، عیب جویی، مذمت | پیاله، پیمانه، تاس، جام، ساغر، صراحی، کاسه
متضاد قدح : مدح
برابر پارسی : سبو
cup, bowl
reproach
beaker, bowl, punch bowl
ساغر , جام , گيلا س شراب , تکه , قطعه , قطره , ابخوري , ليوان , ساده لوح , دهان , دهن کجي , کتک زدن , عکس شخص محکوم
پیاله، پیمانه، تاس، جام، ساغر، صراحی، کاسه
بدگویی، سرزنش، طعن، عیبجویی، مذمت ≠ مدح
(قَ دَ) [ ع . ] (اِ.) کاسه . ج . اقداح .
(قَ) [ ع . ] (مص م .) عیب کردن ، طعن کردن .
قدح . [ ق َ ] (ع مص ) طعن کردن در نسبت کسی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گویند: قدح فیه قدحاً. (منتهی الارب ). || شکاف کردن در تیر به بن پیکان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گویند قدح فی القَدح ؛ شکاف کرد در تیر به بن پیکان . (منتهی الارب ). || آتش برآوردن از آتش زنه . (آنندراج ) (منتهی الارب ). چخماق زدن بر آتش زنه تا آتش دهد. (آنندراج ). || به کفلیز برداشتن شوربا را. || فرورفتن چشم در مغاک . || خوردن کرم دندان و چوب را. || آب تباه شده از چشم برون کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). میل زدن چشم که آب آورده است : و قد احضر سبعة انفس لقدح اعینهن . (عیون الانباء ج 1 ص 230). || فروخوردن آب چشمه و چشم . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
قدح . [ ق َ دَ ] (اِخ ) دهی از بخش آبدانان شهرستان ایلام . 13000گزی جنوب باختری آبدانان کنار راه مالرو دهلران به آبدانان . کوهستانی ، معتدل ، سکنه ٔ آن 100 تن است . آب از رودخانه ٔ چم کبود و محصول آن غلات ، لبنیات ، تریاک ،شغل اهالی زراعت و گله داری است . در دو محل به فاصله ٔ 4000 گز واقع به نام علیا و سفلی مشهور است . سکنه ٔعلیا 50 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
میرخسرو (از آنندراج ).
بیدل (از آنندراج ).
ابوالفیض فیاضی (از آنندراج ).
سنجر کاشی (از آنندراج ).
ابراهیم (از آنندراج ).
زلالی (از آنندراج ).
امیرخسرو (از آنندراج ).
صائب (از آنندراج ).
قدح . [ ق ِ ] (اِخ ) اسبی است مر غنی بن اعصر را. (منتهی الارب ).
قدح . [ ق ِ ] (ع اِ) تیر تمام ناتراشیده و پر و پیکان نانهاده . || تیر قمار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ، قِداح و اقدح و اقادیح . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
۱. عیب کردن.
۲. طعن کردن در نسب کسی.
۳. عیبجویی؛ بدگویی.
۴. سرزنش.
ظرفی که در آن چیزی بیاشامند؛ ساغر؛ پیاله؛ کاسۀ بزرگ.
سبو