کلمه جو
صفحه اصلی

کثیر


مترادف کثیر : بس، بسیار، جزیل، زیاد، عدیده، فراوان، متعدد، نهمار، وافر

متضاد کثیر : اندک، قلیل

برابر پارسی : انبوه، بزرگ، بسیار، فراوان، گزاف، گسترده

فارسی به انگلیسی

numerous, great, much, goodly, legion, multitudinous, scores

numerous, great, much


goodly, great, legion, multitudinous, scores


فارسی به عربی

عدید

عربی به فارسی

بسيار , زياد , خيلي , چندين , بسا , گروه , بسياري , فراوان , فراواني , کفايت , بمقدار فراوان


زياد , بسيار , خيلي بزرگ , کاملا رشد کرده , عالي , عالي مقام , تقريبا , بفراواني دور , بسي


مترادف و متضاد

numerous (صفت)
فراوان، بسیار، بزرگ، بی شمار، زیاد، متعدد، کثیر، پرجمعیت

multitudinous (صفت)
انبوه، بی شمار، متعدد، کثیر

بس، بسیار، جزیل، زیاد، عدیده، فراوان، فراوان، متعدد، نهمار، وافر ≠ اندک، قلیل


فرهنگ فارسی

کثیر عزه . شاعر عرب ( و. ۷۲۳ م . ) . وی در تشیع غالی وقایل برجعت و امامت محمد بن حنفیه بود . در اشعارش باسم [ عزه ] معشوقه خود تغزل کرده و بنام او انتساب یافته .
بسیار، فراوان
( صفت ) بسیار فراوان مقابل قلیل کم اندک واحد : ( پیدا کردن حال واحد و کثیر و هر چه بدیشان پیوسته است ) ( دانشنام. الهی )
بسیاری و فروانی . بسیاری و فروانی زیان میرساند و نقصان و کمی سود می رساند.

فرهنگ معین

(کَ ) [ ع . ] (ص . ) فراوان ، بسیار.

لغت نامه دهخدا

کثیر. [ ک َ ] (اِخ ) ابن سالم در زمان هادی عباسی حکومت سیستان یافت (169 هَ . ق .). درزمان هارون الرشید مردم سیستان از کثیر بیستگانی خواستند و بر وی بشوریدند و کثیر بگریخت و به بغداد رفت (170 هَ . ق ..) (از تاریخ سیستان ص 151 - 152).


کثیر. [ ک َ ] ( ع ص ) بسیار. ( منتهی الارب ) ( ترجمان القرآن جرجانی ص 81 ). بسیار و وافر. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). کاثر. ( منتهی الارب ). مقابل قلیل. گویند رجال کثیر و کثیرة و کثیرون و نساء کثیر و کثیرة و کثیرات و در کلیات است که کثیر به آنچه مقابل قلیل و به آنچه مقابل واحداست گفته می شود و جایز است اراده کردن هر یک از این دو معنی بلکه اراده کردن هر دو معنی با هم. و در جمله کثیراً مایعملون کذا منصوب به ظرف است زیرا کثیراً از صفةالاحیان است و ما زائد است برای تأکید معنی و این معنی در کشاف در اعراب قلیلا ما تشکرون ذکر شده است. ( از اقرب الموارد ). فراوان. زیاد. فزون. متعدد. ( ناظم الاطباء ) : پیدا کردن حال واحد و کثیر و هر چه بدیشان پیوسته است. ( دانشنامه الهی ).
گفت هذا لمن یموت کثیر.
سنائی.
- آب کثیر ؛ آب کُر. آبی که مقدار آن به وزن یا به مساحت به موجب اخبار متعدد صحیح ثابت گردیده است. مقابل آب قلیل و آن آبی است که کمتر از کُر است. ( از شرح تبصره علامه ج 1 ص 5 و 6 ). و رجوع به کُر شود.
- زمان کثیر ؛ مدت بسیار طولانی. ( ناظم الاطباء ).
- قلیل و کثیر ؛ کم و زیاد. ( ناظم الاطباء ). کم و بیش. اندک و بسیار : در جمله رجالان و قودکشان مرد منهی را پوشیده فرستادند که بر دست این قاصدان قلیل و کثیر هر چه رود باز نماید. ( تاریخ بیهقی ). گفت [ معتصم ] جز آن نشناسم که تو [ احمدبن ابی داود ] هم اکنون بنزدیک افشین روی... البته بقلیل و کثیر از من هیچ پیغامی ندهی. ( تاریخ بیهقی ).
زان جمال و بها که بود ترا
نیست با تو کنون قلیل و کثیر.
ناصرخسرو.
- کثیرالاحسان ؛ منعم و صاحب کرم و جود. ( ناظم الاطباء ).
- کثیرالجهاد ؛ جنگجو. نبردآزما. شجاع. پهلوان. ( ناظم الاطباء ).
- کثیرالخیر ؛ نیکوکار. ( ناظم الاطباء ).
- کثیرالضرر ؛ مضر و موذی و مفسد. ( ناظم الاطباء ).
- || زهردار. ( ناظم الاطباء ).
- کثیرالعُقَد ؛ پرگره. ( یادداشت مؤلف ).
- کثیرالنوال ؛ منعم و صاحب جود و کرم. ( ناظم الاطباء ).
- کثیر و قلیل ؛ کم و بیش. کم و زیاد. قلیل و کثیر :
چه بکار اینت چون ز مشکلها
آگهی نیستت کثیر و قلیل.
ناصرخسرو.
و رجوع به قلیل و کثیر شود.
|| مثمر و باردار. ( ناظم الاطباء ).

کثیر. [ ک َ ] ( ع اِ ) بسیاری و فراوانی یقال الکثیر ضر و القلیل نفع؛ بسیاری و فراوانی زیان می رساند و نقصان و کمی سود می رساند. ( ناظم الاطباء ).

کثیر. [ ک َ ] (اِخ ) ابن شهاب البَجَلی وی برادر طارق بود و پیغامبر «صلعم » را دید. در زمان عمر با ابی موسی اشعری به اصفهان آمد. (از ذکر اخبار اصفهان ص 166). و رجوع به ذکر اخبار اصفهان شود.


کثیر. [ ک َ ] (اِخ ) ابن احمدبن شهفور از بزرگان سیستان است هنگامی که احمدبن اسماعیل سامانی به سیستان حمله کرد معدل بن علی حصار گرفت و کثیربن احمد شهفور و مشایخ شهر را اندرمیان کرد تا صلح افتاد (298 هَ. ق .). سپس کثیر در سپاه خالد که از جانب بدر حاکم فارس به سیستان آمده بود در آمد و هنگامی که خالد عصیان آورد و بدست بدر کشته شد. (304 هَ . ق ..) کثیر به سیستان آمد و بر مردمان نیکویی کرد و بست و رخد وزمین داور در فرمان او آمدند و کثیربن ابی سهل حمدان را به بست فرستاد اما وی عصیان آورد و کشته شد. و کثیر بن احمد در سال 306 هَ . ق . به دست غلامانش کشته شد. رجوع به تاریخ سیستان ص 293 و 306 و 307 شود.


کثیر. [ ک َ ] (اِخ ) ابن جمهان راوی است و از ابن عمر روایت می کند. (منتهی الارب ).


کثیر. [ ک َ ] (اِخ ) ابن رقاد. از معاصران یعقوب لیث است صالح بن نضر وی را با یعقوب اللیث و درهم بن نضر از جمله سجزیان به حرب عمار الخارجی فرستادو عمار هزیمت شد. (از تاریخ سیستان ص 193 - 194).


کثیر. [ ک َ ] (اِخ ) ابن عباس داماد امیرالمؤمنین علی علیه السلام و ام کلثوم بنت علی از کلبیه زوجه ٔ اوست . وی به صفت صلاح و سداد اتصاف داشت و در زمان عبدالملک بن مروان به مدینه وفات یافت . رجوع به حبیب السیر چ کتابخانه ٔ خیام ج 1 ص 506 شود.


کثیر. [ ک َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن مالک تمیمی النهشلی معروف به ابن الغُرَیزه متوفی در حدود 70 هَ . ق . از شاعرانی است که زمان جاهلیت و اسلام را درک کرده است . (الاعلام ج 6 ص 72). و رجوع به ابن الغریزه شود.


کثیر. [ ک َ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمن الخزاعی از شعرای زمان عمربن عبدالعزیز خلیفه ٔ اموی است و وی را مدح گفته است . (سیرة عمربن العزیز ص 290).


کثیر. [ ک َ ] (اِخ ) ابن قیس الرومی راوی است از ابوالدرداء روایت کند. (منتهی الارب ).


کثیر. [ ک َ ] (اِخ ) ابوالحسین کثیر پدر عمیدالدوله ابوالقاسم منصور وزیر سامانیان بود. رجوع به کثیر (عمیدالدوله ابوالقاسم منصوربن ابی الحسین ) و تاریخ بیهقی ص 337 شود.


کثیر. [ ک َ ] (اِخ ) عمیدالدوله ابوالقاسم منصوربن ابی الحسین محمدبن کثیربن احمد هروی خراسانی عارض سپاه یعنی وزیر لشکر سلطان محمود غزنوی و پسرش و صاحبدیوان خراسان در عهد مسعود بوده است . مولد وی هرات و جد وی احمد از مردم قاین است و ظاهراً ابوالحسین کثیر پدر ابی القاسم وزیر سامانیان بوده است و جمحی شاعر در مدح او گفته :
صدر الوزارة انت غیر کثیر
لابی الحسین محمدبن کثیر.
پدران این مرد همه از وزراء و اعیان بوده و شغل و مقام خود را از عهد سامانیان به ارث می برده اند و این معنی از مدحی که ابوالقاسم محمدبن ابراهیم باخرزی منشی همین ابو القاسم کثیر درباره ٔاو گفته است پیداست . (از دیوان منوچهری دامغانی چ دبیرسیاقی ص 284). رجوع به تعلیقات دیوان منوچهری و نیز رجوع به فهرست اعلام تاریخ بیهقی و ابوالقاسم کثیرو ابوالقاسم منصور شود.


کثیر. [ ک َ ] (اِخ ) کثیربن ابی سهل بن حمدان . وی از جانب کثیربن احمدبن شهفور در سال 304 هَ . ق . حاکم بست شد اما عصیان آورد و کثیربن احمد، محمدبن القاسم داماد خویش را با سپاهی بفرستاد تا او را گرفتند و به سیستان آوردند و کثیر بفرمود تا او را بکشتند و مثله کردند. رجوع به تاریخ سیستان ص 306 شود.


کثیر. [ ک َ ] (اِخ ) مولی سمرة مرادی است و از ابوسلمه روایت می کند. (منتهی الارب ).


کثیر. [ ک َ ] (ع اِ) بسیاری و فراوانی یقال الکثیر ضر و القلیل نفع؛ بسیاری و فراوانی زیان می رساند و نقصان و کمی سود می رساند. (ناظم الاطباء).


کثیر. [ ک َ ] (ع ص ) بسیار. (منتهی الارب ) (ترجمان القرآن جرجانی ص 81). بسیار و وافر. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). کاثر. (منتهی الارب ). مقابل قلیل . گویند رجال کثیر و کثیرة و کثیرون و نساء کثیر و کثیرة و کثیرات و در کلیات است که کثیر به آنچه مقابل قلیل و به آنچه مقابل واحداست گفته می شود و جایز است اراده کردن هر یک از این دو معنی بلکه اراده کردن هر دو معنی با هم . و در جمله ٔ کثیراً مایعملون کذا منصوب به ظرف است زیرا کثیراً از صفةالاحیان است و ما زائد است برای تأکید معنی و این معنی در کشاف در اعراب قلیلا ما تشکرون ذکر شده است . (از اقرب الموارد). فراوان . زیاد. فزون . متعدد. (ناظم الاطباء) : پیدا کردن حال واحد و کثیر و هر چه بدیشان پیوسته است . (دانشنامه ٔ الهی ).
گفت هذا لمن یموت کثیر.

سنائی .


- آب کثیر ؛ آب کُر. آبی که مقدار آن به وزن یا به مساحت به موجب اخبار متعدد صحیح ثابت گردیده است . مقابل آب قلیل و آن آبی است که کمتر از کُر است . (از شرح تبصره ٔ علامه ج 1 ص 5 و 6). و رجوع به کُر شود.
- زمان کثیر ؛ مدت بسیار طولانی . (ناظم الاطباء).
- قلیل و کثیر ؛ کم و زیاد. (ناظم الاطباء). کم و بیش . اندک و بسیار : در جمله رجالان و قودکشان مرد منهی را پوشیده فرستادند که بر دست این قاصدان قلیل و کثیر هر چه رود باز نماید. (تاریخ بیهقی ). گفت [ معتصم ] جز آن نشناسم که تو [ احمدبن ابی داود ] هم اکنون بنزدیک افشین روی ... البته بقلیل و کثیر از من هیچ پیغامی ندهی . (تاریخ بیهقی ).
زان جمال و بها که بود ترا
نیست با تو کنون قلیل و کثیر.

ناصرخسرو.


- کثیرالاحسان ؛ منعم و صاحب کرم و جود. (ناظم الاطباء).
- کثیرالجهاد ؛ جنگجو. نبردآزما. شجاع . پهلوان . (ناظم الاطباء).
- کثیرالخیر ؛ نیکوکار. (ناظم الاطباء).
- کثیرالضرر ؛ مضر و موذی و مفسد. (ناظم الاطباء).
- || زهردار. (ناظم الاطباء).
- کثیرالعُقَد ؛ پرگره . (یادداشت مؤلف ).
- کثیرالنوال ؛ منعم و صاحب جود و کرم . (ناظم الاطباء).
- کثیر و قلیل ؛ کم و بیش . کم و زیاد. قلیل و کثیر :
چه بکار اینت چون ز مشکلها
آگهی نیستت کثیر و قلیل .

ناصرخسرو.


و رجوع به قلیل و کثیر شود.
|| مثمر و باردار. (ناظم الاطباء).

کثیر. [ ک ُ ث َی ْ ی ِ ] (اِخ ) ابوصخر کثیربن عبدالرحمن بن الاسودبن عامر الخزرجی مشهور به ابی جمعه از شعرای عرب و معشوق عزه دختر جمیل بن حفص کلبی است . در جمهرةنسب او به ماء السمأبن حارثةبن ثعلبة می پیوندد. کثیر از مردم حجاز است اما بیشتر مقیم مصر بوده است . (وفات 105 هَ ق .) (دیوان منوچهری چ دبیرسیاقی ص 339). و رجوع به کتاب تزیین الاسواق چ مصر ص 47 الاعلام شود.


کثیر.[ ک َ ] (اِخ ) ابن صلت . نامش قلیل بود آن حضرت صلی اﷲعلیه و سلم به کثیر نامیدند. (منتهی الارب ). کثیربن الصلت بن معدی کرب الکندی کاتب رسائل دیوان عبدالملک مروان اصلش از یمن بود و منشأش در مدینه . اسمش قلیل بود اما عمربن خطاب او را کثیر نامیده . هنگامی که عثمان به خلافت رسید وی رادر مدیند به مسند قضا نشاند پس به منصب کاتبی رسائل عبدالملک مروان رسید و در حدود سال 70 هَ . ق .. وفات یافت . (الاعلام ج 6 ص 72).


فرهنگ عمید

۱. [مقابلِ قلیل] بسیار، فراوان، وافر.
۲. [مقابلِ واحد] (فلسفه ) ویژگی هرچیز قسمت پذیر.

فرهنگ فارسی ساره

بزرگ، گسترده


واژه نامه بختیاریکا

به زار

جدول کلمات

جم

پیشنهاد کاربران

این واژه عربی است و پارسی آن واژه ی پهلوی اَبیر می باشد

این واژه عربی است و نیازی به کاربرد آن نیست و نیازی نیست که در واژه نامه فارسی باشد

بسیار , زیاد


کلمات دیگر: