کلمه جو
صفحه اصلی

محقر


مترادف محقر : پست، حقیر، خفیف، خوار، کوچک، کوتاه، ناچیز

برابر پارسی : کوچک، خُرد، اندک، ناچیز

فارسی به انگلیسی

mean, modest, contemptible, small, paitry

humble, small, paltry, mean, modest, plain, lowly, poor, dinky, potty, restricted


mean, modest


فارسی به عربی

صغیر , قلیلا , متواضع

مترادف و متضاد

humble (صفت)
پست، فروتن، خاضع، محقر، زبون، خاکی، خاشع، بدون ارتفاع

contemptible (صفت)
خوار، پست، محقر، قابل تحقیر

small (صفت)
پست، خفیف، ریز، کوچک، ریزه، خرد، محقر، کم، جزئی، دون

low (صفت)
پست، فروتن، پایین، محقر، اندک، افتاده، کم، اهسته، پست ومبتذل

paltry (صفت)
محقر، جزئی، لاشی، چیز اشغال و ناچیز

پست، حقیر، خفیف، خوار


کوچک


کوتاه


ناچیز


۱. پست، حقیر، خفیف، خوار
۲. کوچک
۳. کوتاه
۴. ناچیز


فرهنگ فارسی

خوارشده، کوچک، رد، کوتاه وپست
( اسم ) ۱ - خوار شده خفیف حقیر . ۲ - کوچک و کوتاه : به پیش خاطر او آفتاب تاری بنزد همت او آسمان محقر . ( مسعود سعد )
کم مایه و اندک

ناچیز، کوچک، حقیر


جملات نمونه

به خانه‌ی محقر ما خوش آمدید!

welcome to our humble home!


فرهنگ معین

(مُ حَ قَّ ) [ ع . ] (اِفا. ) ناچیز، کوچک .

لغت نامه دهخدا

محقر. [ م ُ ح َق ْ ق ِ ] ( ع ص ) ذلیل و خوارکننده. ( ناظم الاطباء ).

محقر. [ م ُ ح َق ْ ق َ ] ( ع ص ) مختصر. کم مایه. اندک. ناچیز :
در آب وآتش چون بنگریست حشمت تو
به چشمش آمد پست و محقر آتش و آب.
مسعودسعد.
خاقانیا به کعبه رسیدی روان بپاش
گر چه نه جنس پیشکش است این محقرش.
خاقانی.
آن روز رفت آب غلامان که یوسفی
تصحیف عید شد به بهای محقرش.
خاقانی.
در ترازوی مرد با فرهنگ
این محقر چه وزن دارد و سنگ.
نظامی.
هر کس که بجان آرزوی وصل تو خواهد
دشوار برآیدکه محقر ثمن است آن.
سعدی.
به عشق روی توگفتم که جان برافشانم
دگر به شرم درافتادم از محقر خویش.
سعدی.
جان نقد محقر است حافظ
از بهر نثارخوش نباشد.
حافظ.
|| تنگ. کم وسعت. خرد. ( آنندراج ). ناچیز. حقیر :
به پیش خاطر او آفتاب تاری
بنزد همت او آسمان محقر.
مسعودسعد.
گر عظمت نهد چو جم منظر نیم خایه را
خانه مورچه شود نه فلک از محقری.
خاقانی.
گر خانه محقر است و تاریک
بر دیده روشنت نشانم.
سعدی.
- کلبه محقر ؛ کلبه کوچک. خانه کوچک.
|| خرد. حقیر. کم حجم :
زنده نشد این سفلی الا که بصورت
بس صورت جان است در این جسم محقر.
ناصرخسرو.
|| دون. پست :
تا جان معرفت نکند زنده شخص را
نزدیک عارفان حیوان محقری.
سعدی.

محقر. [ م ُ ح َق ْ ق َ ] (ع ص ) مختصر. کم مایه . اندک . ناچیز :
در آب وآتش چون بنگریست حشمت تو
به چشمش آمد پست و محقر آتش و آب .

مسعودسعد.


خاقانیا به کعبه رسیدی روان بپاش
گر چه نه جنس پیشکش است این محقرش .

خاقانی .


آن روز رفت آب غلامان که یوسفی
تصحیف عید شد به بهای محقرش .

خاقانی .


در ترازوی مرد با فرهنگ
این محقر چه وزن دارد و سنگ .

نظامی .


هر کس که بجان آرزوی وصل تو خواهد
دشوار برآیدکه محقر ثمن است آن .

سعدی .


به عشق روی توگفتم که جان برافشانم
دگر به شرم درافتادم از محقر خویش .

سعدی .


جان نقد محقر است حافظ
از بهر نثارخوش نباشد.

حافظ.


|| تنگ . کم وسعت . خرد. (آنندراج ). ناچیز. حقیر :
به پیش خاطر او آفتاب تاری
بنزد همت او آسمان محقر.

مسعودسعد.


گر عظمت نهد چو جم منظر نیم خایه را
خانه ٔ مورچه شود نه فلک از محقری .

خاقانی .


گر خانه محقر است و تاریک
بر دیده ٔ روشنت نشانم .

سعدی .


- کلبه ٔ محقر ؛ کلبه ٔ کوچک . خانه ٔ کوچک .
|| خرد. حقیر. کم حجم :
زنده نشد این سفلی الا که بصورت
بس صورت جان است در این جسم محقر.

ناصرخسرو.


|| دون . پست :
تا جان معرفت نکند زنده شخص را
نزدیک عارفان حیوان محقری .

سعدی .



محقر. [ م ُ ح َق ْ ق ِ ] (ع ص ) ذلیل و خوارکننده . (ناظم الاطباء).


فرهنگ عمید

۱. خوارشده.
۲. کوچک، خرد.
۳. کوتاه و پست.

پیشنهاد کاربران

محقر به معنای پست و حقیر و از چشم افتاده است

کوچک٬حقیر٬خوار٬


کلمات دیگر: