کلمه جو
صفحه اصلی

شاکی


مترادف شاکی : شکایتمند، عارض، گلایه مند، گله مند، متظلم، معترض

برابر پارسی : گله مند، دادخواه، دادجو

فارسی به انگلیسی

complainant


prosecution, prosecutor


فارسی به عربی

مدعی , ممثل

مترادف و متضاد

plaintiff (اسم)
مدعی، شاکی، خواهان، عارض

actor (اسم)
بازیگر، هنرپیشه، شاکی، حامی، خواهان

complainant (اسم)
مدعی، شاکی، خواهان، عارض

شکایتمند، عارض، گلایه‌مند، گله‌مند، متظلم، معترض


فرهنگ فارسی

شکایت کننده، گله کننده
( اسم ) شکایت کننده گله کننده .

فرهنگ معین

[ ع . ] (اِفا. ) شکایت کننده ، گله کننده .

لغت نامه دهخدا

شاکی. ( ع ص ) شکایت و گله کننده. ( از دهار ) ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). مرد گله مند. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). دادخواه. متظلم. عارض. فریادخواه. رافع قصه. دست بردارنده بدادخواهی :
من ز جان جان شکایت میکنم
من نیم شاکی حکایت میکنم.
مولوی.
|| مرد صاحب شوکت و حدّت در سلاح. ( ازغیاث اللغات ) ( از آنندراج ). و رجوع به شاکی السلاح شود. || ( اِ ) شیر بیشه. ( ناظم الاطباء از اشتنگاس ). || ( ص ) اندک بیمار. ( اقرب الموارد )( منتهی الارب ). || ( اِ ) اندک بیماری. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ).

فرهنگ عمید

۱. شکایت کننده، گله کننده.
۲. [مجاز] عصبانی.

دانشنامه عمومی

کسی که شکایت می کند یا طلب دارد یا بی دلیل از کسی احساس طلب کاری می کند . در اصطلاح به کسی عصبانی است هم می گویند.


فرهنگ فارسی ساره

دادخواه


واژه نامه بختیاریکا

مَشَک
قِمنا

جدول کلمات

گله مند

پیشنهاد کاربران

شاکی :[اصطلاح حقوق]کسیکه از دست دیگری به یکی از مقامات رسمی مرجع شکایت، تظلم شفاهی یا کتبی می کند.


کلمات دیگر: