کلمه جو
صفحه اصلی

داوطلب


مترادف داوطلب : داوخواه، راغب، کاندیدا

برابر پارسی : خواستار، داو خواه، داوخواه، درخواستگر، نامزد

فارسی به انگلیسی

candidate, entrant, volunteer

candidate, volunteer


volunteer


فارسی به عربی

متطوع , مرشح , مقدم الطلب

مترادف و متضاد

applicant (اسم)
طالب، متقاضی، داوطلب، درخواستگر، تقاضا کننده

volunteer (اسم)
داوطلب، فدایی، سرباز داوطلب

candidate (اسم)
داوطلب، کاندید، نامزد، داوخواه

entrant (اسم)
داوطلب، وارد شونده

داوخواه، راغب، کاندیدا


فرهنگ فارسی

داوخواه، به میل واراده خودحاضرشدن
( صفت ) آنکه به اراده خویش آماده شود که کاری را بر عهده گیرد . داو خواه جمع داو طلبان ( داوطلبین بسیاق عربی که متداول شده غلط است ) .

فرهنگ معین

(طَ لَ ) [ ع - فا. ] (ص مر. ) آن که به ارادة خویش آماده شود که کاری را بر عهده گیرد.

لغت نامه دهخدا

داوطلب. [ طَ ل َ ] ( نف مرکب ) داوخواه.نامزد. دَوطَلَب ( در تداول مردم قزوین ). خواستار. پیشی جوینده در امری بر دیگران. خواستار پیشی گرفتن و تقدم در نوبت : غزاة مطوعه ؛ غازیان داوطلب دل انگیز.
- سرباز داوطلب ؛ مقابل اجباری. به که بخواست خود بخدمت سربازی درآید.
- داوطلب وکالت ؛ خواهان. وکالت نامزد وکالت.

فرهنگ عمید

کسی که به میل و ارادۀ خود حاضر شود کاری را بر عهده بگیرد، داوخواه. &delta، داوطلبین غلط است.

کسی که به میل و ارادۀ خود حاضر شود کاری را بر عهده بگیرد؛ داوخواه. Δ داوطلبین غلط است.


دانشنامه عمومی

داوطلب (مجموعه تلویزیونی). داوطلب یک مجموعه تلویزیونی محصول سال ۱۳۸۲ به کارگردانی، نویسندگی مسعود تکاور و تهیه کنندگی می باشد که از شبکه یک پخش شد. این مجموعه در ۱۳ قسمت ۴۰ دقیقه ای تهیه شد.
کیوان محمودنژاددر نقش مسعود
رضا ایرانمنش
شهرام عبدلی در نقش سهراب همرزم مسعود
کمند امیرسلیمانی
جلال پیشواییان در نقش تیمسار و دایی مسعود
حسن رضیانی
سیامک اشعریون
عنایت بخشی
فریده دریامج
مجید مشیری
سعید علیجانی
محمد مهیمنی در نقش ملوک السلطنه مادر مسعود
مهین شهابی
هما خاکپاش
نازنین حسینی
سعیده عرب
سحر دارا
رامش صفا
مسعود دولو (کیوان محمودنژاد)، یکی از بازماندگان خانواده ای قاجاری، به بیماری لاعلاجی مبتلا می شود. او قصد دارد به جبهه برود؛ اما تمام تلاش خانواده این است که برای او معافی بگیرند و از اعزام او به جبهه جلوگیری کنند. سعید در طول حضور در جبهه، با رشادت و شهادت اطرافیانش، دچار تحول می شود و در مقطعی از داستان با اطلاع از این مسئله که دیگر مبتلا به بیماری لاعلاج نیست، مسیر زندگی اش عوض می شود…

فرهنگ فارسی ساره

داو خواه، داوخواه، درخواستگر


واژه نامه بختیاریکا

دَو طَلَو

پیشنهاد کاربران

" داونده" از بن داویدن به معنای نامزد شدن ، داوطلب شدن ، داوندگی = داوطلبی ، داوندگان = داوطلبان

خویش خواسته

پیش قدم

☝️ داوطلب

داو در واژه "داوطلب" از ریشه اوستایی دِوا ( =شماره دو ) است و داوطلب به معنی "نفر دوم" می باشد. دِوا به معنی "دو" بجز زبان اوستایی امروز در زبان روسی نیز به همین شکل دِوا به کار می رود و در زبان پارسی نیز واژه "دوازده" یادآور واژه اوستایی "دِوا" است. داو همچنین به معنی حریف و هماورد هست که وقتی کسی در میدان باشد و نفر دومی را فرابخواند، کسی که این فراخوان را بپذیرد "داوطلب" به معنی "نفر دوم" نامیده می شود. واژگان دیگری که از ریشه دِوا ( =شماره دو ) گرفته شده اند را در زیر می بینید:

دعوا: هماورد دوم
دیو: خدای دوم
دایه: مادر دوم
دوست: همراه دوم
دودمان: نسل دوم، خاندان
دودیگر: ریخت پهلوی واژه "دیگر"، دوم
دروغ: دورویی
دوال: دغل، دودوزه بازی
دیوار: دو بر
دوام: پایداری
دویدن: رفتن با دو پا
دوش: دوسوی بدن، کتف
دوش: عشق، پیوند دو نفر
دوش: شب گذشته
پیشوند دُش: مانند دیو، بد

انگلیسی:
duel: نبرد دو نفر
divide: دونیم کردن
dialog: گفتگوی دونفر
ditheist: دوخداپرستی
dichotomy: دو بخشی
diploma: برگه دولا
devil: دیو

در زبان پارسی پهلوی به داوطلب "خواستارمند" گفته میشد.

کسی که خودش حاضر شده تا کاری را انجام دهد

پیشی جو
پیشی جوینده
پیشگام
پیش آهنگ

این واژه ها هرچند کاربردهای جداگانه هم دارند، ولی بسیار به پِندارهٔ ( مفهومِ ) داوطلب نزدیک هستند.

داوتلب= داوطلب


کلمات دیگر: