کلمه جو
صفحه اصلی

دخالت


مترادف دخالت : مداخله، میانجیگری، وساطت

برابر پارسی : دست اندازی، پادرمیانی، دست درازی، میانجیگری

فارسی به انگلیسی

hand, interference, intervention, intrusion

interference


فارسی به عربی

تدخل , ید

مترادف و متضاد

hand (اسم)
طرف، کمک، پیمان، دست، دسته، شرکت، خط، پنجه، پهلو، عقربه، دست خط، دخالت، یک وجب

interposition (اسم)
وساطت، دخالت، مداخله، میانه گیری

interference (اسم)
دخالت، فضولی

مداخله، میانجیگری، وساطت


فرهنگ فارسی

داخل شدن درامری یاکارکسی
( مصدر ) داخل شدن مداخله کردن این مصدر را در فارسی از ( دخل یدخل ) عربی به قیاس ( خجالت ) و جز آن ساختهاند و بجای آن در عربی ( مداخله ) مستعمل است

اقدامات یک دولت نسبت به دولت دیگر به قصد تأثیر بر رفتار وی که گاه مستلزم اِعمال زور یا تهدید به اِعمال زور با ایجاد سازوکاری برای مهار یا اجبار است


فرهنگ معین

(دِ لَ ) [ ع . دخالة ] (مص ل . ) مداخله کردن .

لغت نامه دهخدا

دخالت. [ دَ / دِ ل َ ] ( از ع ، اِمص ) داخل شدن. مداخله کردن. این مصدر را در فارسی از «دخل ، یدخل » عربی بقیاس «خجالت » و مانندهای آن ساخته اند و در عربی بجای آن «مداخلة» مستعمل است. ( فرهنگ فارسی ). درآمدن. درآمدن در کاری. درآمدن مرد در آن کار که کار او نباشد. مداخله. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به توسط شود.

فرهنگ عمید

داخل شدن در امری یا در کار کسی.

فرهنگ فارسی ساره

پادرمیانی، میانجیگر


فرهنگستان زبان و ادب

{interference} [علوم سیاسی و روابط بین الملل] اقدامات یک دولت نسبت به دولت دیگر به قصد تأثیر بر رفتار وی که گاه مستلزم اِعمال زور یا تهدید به اِعمال زور با ایجاد سازوکاری برای مهار یا اجبار است

پیشنهاد کاربران

این واژه عربی است و پارسی آن پَرویس است که از سنسکریت: پْرَویس ساخته شده است

واژه ی از ریشه عربی �دخالت� در پارسی به آرش های گوناگون و نزدیک به یکدیگری بکار می رود. دو آمیخته واژه ی پارسی �دست اندازی� و �دستبرد�را می توان در بسیاری باره ها جایگزین آن نمود

دخالت بار منفی دارد و جایگزین آن فضولی است:

واژه فضول یا پوزول ( پوز ئول ) ساخته شده از پوز به معنای دم ودهان - نوک - پوزه و پسوند ئول که نشانگر دارندگی یا فراوانی است مانند زاغول ( دارنده چشم زاغ ) و زردول ( دارنده چهره زرد ) . ازینرو معنای پوزول ( فضول ) کسی است که به همه جا سرک میکشد و پوز خود را برای بوکشیدن به هرکجا وارد میکند همانطورکه در گویش گیلکی آنرا پلـِفوس pilifus ( پل=بزرگ فوس=پوز ) میخوانند.

ورود/ وارد شدن/نخش پردازی

دست دراز کردن. دست درازی کردن ( واژه نامه ی دهخدا )

واژه ی از ریشه عربی �دخالت� در پارسی به آرش های گوناگون و نزدیک به یکدیگری بکار می رود. بجز آمیخته واژه های �دستبرد�، �دست اندازی� و در برخی جاها با اندک چشم پوشی: �میانجیگری� و �پادرمیانی� دو آمیخته واژه ی �دست دراز کردن� و �دست درازی� یاد شده در واژه نامه ی دهخدا از دید من، دربرگیرنده ترین آرش و مانش آن واژه ی از ریشه عربی در زبان پارسی است.

دست ورزی

برابر پارسی دخیل اندرش هست


کلمات دیگر: