معنی : حزب کارگر، درد زایمان، زحمت کشیدن
معانی دیگر : (انگلیس) رجوع شود به: labor، labor کار، رنج، زحمت، کوشش، کارگر، عمله، تقلاکردن، کوشش کردن
کار، کارگر، حزب کارگر، زحمت، درد زایمان، کوشش، رنج، سعی، زحمت کشیدن، تقلا کردن، کوشش کردن
کار
کارگران، طبقهی کارگر، نیروی کار، کارگر
اتحادیههای کارگری
زایمان، وضع حمل
کار کردن، رنجبری کردن
با زحمت انجام دادن، جان کندن، رنج کشیدن
(مطلبی را بیش از اندازه) شرح و بسط دادن، (زیاده) تکرار کردن
وابسته به کار و کارگر
(انگلیس - L بزرگ) حزب کارگر
Road building still involves manual labour.
راهسازی هنوز مستلزم کار بدنی است.
Workers are paid hourly for their labour.
به کارگران برای کارشان ساعتی مزد میدهند.
Writing this dictionary was not an easy labour.
نگارش این فرهنگ کار آسانی نبود.
Labour and management should work in harmony.
کارگر و کارفرما باید هماهنگ باشند.
a shortage of labour
کمبود کارگر
the movement of labour to industrial centres
نقل مکان کارگران به مراکز صنعتی
Labour demands the right to bargain collectively and to strike.
اتحادیهی کارگری خواهان حق مذاکره از سوی کارگران و اعتصاب است.
She was in labour for five hours.
زایمان او پنج ساعت طول کشید.
drugs that speed up labour
داروهایی که زایمان را تسریع میکند.
We laboured night and day to write those dictionaries.
برای نگارش آن فرهنگها شب و روز کار کردیم.
He labours hard so that his family can live comfortably.
او سخت کار میکند تا خانوادهاش در رفاه باشند.
He laboured up the mountain.
او با زحمت از کوه بالا رفت.
The ship laboured in the rough sea.
کشتی در دریای متلاطم تقلا میکرد.
He labours under a delusion.
او دچار وهم شده است.
With labour I excavated a pit.
با زحمت یک گودال کندم.
to labour a point
نکتهای را زیاده بسط دادن
labour laws
قوانین کار
labour costs
هزینهی (مزد) کارگر
a labour leader
رهبر کارگران
Labour has the majority in the parliament now.
اکنون حزب کارگر در پارلمان اکثریت دارد.
the British Labour Party
حزب کارگر بریتانیا
cheap labour
دستمزد کم، کارگر ارزان، مزد ارزان
go into labour
دچار درد زایمان شدن، درد (زایمان) گرفتن
The pregnant woman went into labour.
زن حامله دردش شروع شد.