کلمه جو
صفحه اصلی

ideal


معنی : ارزو، کمال مطلوب، ارمان، ایدهال، هدف زندگی، معنی، دلخواه
معانی دیگر : خواسته، مطلوب، آرزویی، آرمانی، ایده آل، پسند، وابسته به فکر و تصور، پندار وار، انگاری، پنداشتی، تفکری، ذهنی، گمانی، تصوری، تخیلی، (فلسفه) وابسته به آرمان گرایی (ایده آلیسم)، آرمان گرایانه، پندار گرایانه، (افلاطون) مینوی، راستین الگو، هدف عالی و غایی، ابر آماج، خیال، انگاره، پنداره، (ریاضی) مثالی، خیالی

انگلیسی به فارسی

کمال مطلوب، هدف زندگی، آرمان، آرزو، ایده‌آل، دلخواه، حالت خیالی


ایده آل، ایدهال، کمال مطلوب، هدف زندگی، ارمان، ارزو، معنی، دلخواه


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: an idea of something in its perfect form or essence.
مترادف: archetype, epitome, essence, pattern
مشابه: abstraction, beau ideal, criterion, model, original, paradigm, standard, type

- A society without violence is an ideal worth working for.
[ترجمه ترگمان] جامعه بدون خشونت یک ارزش ایده آل برای کار کردن است
[ترجمه گوگل] یک جامعه بدون خشونت یک ایده است که باید برای آن کار کرد

(2) تعریف: a principle or aim considered honorable; standard of excellence.
مشابه: aim, aspiration, conviction, principle, standard

- He has high ideals and always tries to act with integrity.
[ترجمه ترگمان] او دارای آرمان های عالی است و همیشه سعی دارد با صداقت عمل کند
[ترجمه گوگل] او آرمان های بالایی دارد و همیشه سعی می کند با صداقت عمل کند

(3) تعریف: something or someone that embodies a standard.
مترادف: beau ideal, example, hero, heroine, idol, model, pattern, prototype, standard
مشابه: classic, exemplar, inspiration, light, nonpareil, paragon, role model

- Her body type is considered the ideal for a dancer.
[ترجمه ترگمان] نوع بدنش برای یک رقاص ایده آل محسوب می شود
[ترجمه گوگل] نوع بدن او ایده آل برای یک رقاص است
صفت ( adjective )
(1) تعریف: of, relating to, embodying, or conforming to an ideal.
مترادف: model
متضاد: actual
مشابه: abstract, hypothetical, theoretical, typical, utopian

- They hoped to create an ideal community in which every member could find happiness.
[ترجمه ترگمان] آن ها امیدوار بودند جامعه ای ایده آل ایجاد کنند که در آن هر عضو می تواند شادی را پیدا کند
[ترجمه گوگل] آنها امیدوار بودند که یک جامعه ایده آل ایجاد کنند که در آن هر عضو بتواند شادی را پیدا کند

(2) تعریف: regarded as a model or standard of excellence or perfection.
مترادف: model, perfect, right, ultimate

- They consider the ideal employee to be one who follows instructions without questioning.
[ترجمه ترگمان] آن ها کارمند ایده آل را به عنوان کسی که دستورالعمل را بدون سوال کردن دنبال می کند، در نظر می گیرند
[ترجمه گوگل] آنها کارمند ایده آل را به عنوان کسی که به دنبال دستورالعمل بدون سوال است، در نظر می گیرد

(3) تعریف: regarded as the best of its kind or the best in the circumstances.
مترادف: best, perfect, precise, very
متضاد: worst
مشابه: exact, exemplary

- The restaurant is in an ideal location next to the new theater.
[ترجمه ترگمان] رستوران در مکانی ایده آل در کنار تئاتر جدید قرار دارد
[ترجمه گوگل] رستوران در یک مکان ایده آل در کنار تئاتر جدید است
- He picked the ideal moment to propose to his girlfriend.
[ترجمه ترگمان] یک لحظه ایده آل را انتخاب کرد تا به دوست دخترش خواستگاری کند
[ترجمه گوگل] او لحظه ای ایده آل را برای دوست دخترش پیشنهاد داد

• idea or standard of perfection, pattern, model; person or thing which embodies a standard of perfection; aspiration, aim, goal
perfect; imaginary, existing only in the mind; excellent, best; exemplary; embodying a standard of perfection
an ideal is a principle, idea, or standard that seems very good and worth trying to achieve.
your ideal of something is the person or thing that seems to you to be the best possible example of it.
the ideal person or thing for a particular purpose is the best one for it.
an ideal society or world is the best possible one that you can imagine.

دیکشنری تخصصی

[برق و الکترونیک] ایده آل
[نساجی] مطلوب - ایده آل - کامل
[ریاضیات] آرمان، ایده آل، آرمانی، دلخواه، خیالی، ایدآل دو طرفه

مترادف و متضاد

ارزو (اسم)
wish, appetence, appetency, desire, will, aspiration, ambition, wishing, appetite, ideal

کمال مطلوب (اسم)
ideal, beau-ideal

ارمان (اسم)
desire, ideal

ایدهال (اسم)
ideal

هدف زندگی (اسم)
ideal

معنی (اسم)
abstract, meaning, sense, significance, implication, signification, point, reality, spirit, intent, innuendo, essence, idea, ideal, moral, peculiar charm

دلخواه (صفت)
arbitrary, ideal

model, perfect


Synonyms: absolute, archetypal, classic, classical, complete, consummate, excellent, exemplary, fitting, flawless, have-it-all, indefectible, optimal, paradigmatic, pie-in-the-sky, prototypical, quintessential, representative, Shangri-la, supreme


Antonyms: flawed, imperfect, incorrect, problematic, wrong


conceptual; impractical


Synonyms: abstract, chimerical, dreamlike, extravagant, fanciful, fictitious, high-flown, hypothetical, imaginary, intellectual, in the clouds, ivory-tower, mental, mercurial, notional, out-of-reach, quixotic, theoretical, transcendent, transcendental, unattainable, unearthly, unreal, Utopian, visionary


Antonyms: actual, common, material, practical, pragmatic


model


Synonyms: archetype, criterion, epitome, example, exemplar, goal, idol, jewel, last word, mirror, nonesuch, nonpareil, paradigm, paragon, pattern, perfection, prototype, standard


Antonyms: error, flaw, imperfection, problem, wrong


جملات نمونه

ideal weather for swimming

هوای مطلوب برای شنا


1. ideal beauty
زیبایی آرمانی

2. ideal factors
عامل های مثالی

3. ideal weather for swimming
هوای مطلوب برای شنا

4. an ideal being
یک موجود آرمانی

5. her ideal husband
شوهر دلخواه او

6. the ideal of a world society
آرمان یک همزیگان جهانی

7. their ideal was a quiet, simple life
کمال مطلوب آنها یک زندگی ساده و آرام بود.

8. a purely ideal concept of society
تصور صرفا خیال پردازانه ای از جامعه

9. she confuses ideal and concrete things
او چیزهای تخیلی را با چیزهای ملموس قاطی می کند.

10. the renaissance ideal of the universal man
آرمان رنسانس درباره ی مرد گسترده دان

11. his conception of the ideal life
پنداشت او درباره ی زندگی دلخواه

12. a perfect circle is an ideal impossible to construct
یک دایره ی کامل انگاره ای است که درست کردن آن غیر ممکن می باشد.

13. don't pay a down payment; keep your options open until you find your ideal house
بیعانه نده،تا خانه ی دلخواه خود را پیدا نکرده ای امکان انتخاب خود را محدود نکن.

14. A jeep is ideal for driving over rough terrain.
[ترجمه ترگمان]جیپ برای رانندگی در زمین های سخت ایده آل است
[ترجمه گوگل]جیپ ایده آل برای رانندگی در زمین های کم عمق است

15. Fantasy and ideal vision but end the deadlock.
[ترجمه ترگمان]فانتزی و دید ایده آل اما به بن بست ختم می شود
[ترجمه گوگل]چشم انداز فانتزی و ایده آل اما پایان دادن به بن بست

16. This weather is ideal for a picnic.
[ترجمه ترگمان]این هوا برای یک پیکنیک خیلی خوبه
[ترجمه گوگل]این آب و هوای مناسب برای یک پیک نیک است

17. Low - fat foods are ideal for people who are watching their waistline.
[ترجمه ترگمان]غذاهای چربی کم برای افرادی که دور کمر خود را تماشا می کنند ایده آل است
[ترجمه گوگل]غذاهای کم چربی برای افرادی که تماشای کمر آنها را دارند، ایده آل هستند

18. The hotel's size makes it ideal for large conferences.
[ترجمه ترگمان]اندازه هتل برای کنفرانس های بزرگ ایده آل است
[ترجمه گوگل]اندازه هتل این ایده را برای کنفرانس های بزرگ ایده آل می کند

19. Her breadth of experience makes her ideal for the job.
[ترجمه ترگمان]وسعت تجربه او باعث می شود که او برای این کار ایده آل باشد
[ترجمه گوگل]گستردگی او از تجربه، او را برای این کار مناسب می کند

20. Ideal are like the stars --- we never reach them ,but like mariners, we chart our course by them.
[ترجمه ترگمان]ایده آل شبیه ستارگان است - - ما هرگز به آن ها نمی رسد، اما مثل mariners، ما مسیر خود را به آن ها نشان می دهیم
[ترجمه گوگل]ایده آل مانند ستارگان است --- ما هرگز به آنها نمی رسیم، اما مانند دریانوردان، ما دوره ی خود را با آنها ترسیم می کنیم

21. The houses are small and inexpensive, ideal for first-time buyers.
[ترجمه ترگمان]این خانه ها کوچک و ارزان هستند و برای خریداران بار اول ایده آل هستند
[ترجمه گوگل]خانه ها کوچک و ارزان هستند، ایده آل برای خریداران برای اولین بار

She confuses ideal and concrete things.

او چیزهای تخیلی را با چیزهای ملموس قاطی می‌کند.


her ideal husband

شوهر دلخواه او


ideal beauty

زیبایی آرمانی


a purely ideal concept of society

تصور صرفاً خیال‌پردازانه‌ای از جامعه


an ideal being

یک موجود آرمانی


Their ideal was a quiet, simple life.

کمال مطلوب آنها یک زندگی ساده و آرام بود.


The ideals for which we fought.

آرمان‌هایی که به‌خاطر آن جنگیدیم.


the three original ideals of Greek civilization

سه آرمان اصلی تمدن یونان


He lives in a world of ideals and is unaware of the realities.

او در عالم خیال و تصور زندگی می‌کند و از واقعیات بی‌خبر است.


A perfect circle is an ideal impossible to construct.

یک دایره‌ی کامل انگاره‌ای است که درست کردن آن غیرممکن می‌باشد.


ideal factors

عامل‌های مثالی


پیشنهاد کاربران

واژه فرانسوی -
دلخواه، آرمانی، رویایی، پسندیده، خوشایند،
دلچسب، دلپذیر، دلپسند، دلنشین -
هدف والا، آرمان برتر! -
بهترین، باحال، عالی، شگفت انگیز، خفن! -
جالب، چشمگیر، چشمنواز، معرکه!

ایده آل

معیار، مقیاس، ملاک، شاخص، میزان، الگو، سرمشق
criterion, standard - the ideal in terms of which something can be judged = thefreedictionary. com/ideal

In Table 5. 3 I have taken the 60 index scores and have arrayed them about the rank - size ideal :
در جدول ۵/۳ من ۶۰ نمره شاخص را آورده ام و آنها را پیرامون معیار رتبه - اندازه مرتب کرده ام

ایده آل، مطلوب

آرزو

ایده آل
مثلاً: what is ur ideal man? ← مرد ایده ال شما چیست؟

ideal ( هنرهای تجسمی )
واژه مصوب: آرمان
تعریف: ادراک هنری هنرمند که کامل تر از اثر هنری اوست و از اندیشۀ خود هنرمند سرچشمه گرفته است

ایده آل، خوشایند، وضعیت مطلوب و مورد رضایت😀


کلمات دیگر: