1. first dampen the sponge
اول اسفنج را نم دار بکن.
2. the rain didn't even dampen the ground
باران زمین را حتی نم دار هم نکرد.
3. a rise in production costs could dampen our sales
بالا رفتن هزینه ی تولید ممکن است فروش ما را کساد کند.
4. The very things that in the moment dampen our moods can later be sources of intense gratification and delight.
[ترجمه ترگمان]خیلی چیزها که در آن لحظه، روحیه ما را سست می کنند، بعدا می توانند منبع خشنودی و لذت شدید باشند
[ترجمه گوگل]چیزهایی که در آن لحظه روحیه ما را خنثی می کنند، بعدها می تواند منبع رضایت و لذت شدید باشد
5. Nothing seems to dampen his perpetual enthusiasm.
[ترجمه ترگمان]به نظر نمی رسد که هیچ چیز از شور و شوق ابدی او dampen
[ترجمه گوگل]به نظر می رسد چیزی به شور و شوق دائمی او نرسید
6. A string of defeats has failed to dampen the team's spirits.
[ترجمه ترگمان]رشته ای از شکست ها نتوانسته است روحیه تیم را تضعیف کند
[ترجمه گوگل]یک رشته از شکست ها موجب تضعیف روحیه تیم شده است
7. I always dampen shirts before ironing them.
[ترجمه ترگمان]من همیشه قبل از اتو کردن لباس ها dampen
[ترجمه گوگل]من همیشه پیراهن ها را قبل از اتو کردن خیس می کنم
8. None of the setbacks could dampen his enthusiasm for the project.
[ترجمه ترگمان]هیچ یک از آن ها نتوانستند شور و شوق او را برای این پروژه کاهش دهند
[ترجمه گوگل]هیچ یک از این مشکلات نمی تواند شور و شوق خود را برای این پروژه کاهش دهد
9. The spaceship's jets were fired periodically to dampen a side-to-side pendulum motion that had developed.
[ترجمه ترگمان]جت فضایی سفینه فضایی به طور دوره ای مورد شلیک قرار گرفت تا یک حرکت به سمت چپ آونگ را تعدیل کند که توسعه داده شده بود
[ترجمه گوگل]جت های سفینه فضایی به صورت دوره ای اخراج شدند تا حرکت آونگ جانبی به سمت آن را کاهش دهد
10. She took the time to dampen a washcloth and do her face.
[ترجمه ترگمان]اون زمان رو گرفت تا از a ناراحت بشه و صورتش رو پاک کنه
[ترجمه گوگل]او زمان را برای پاک کردن دستشویی و چهره اش گرفت
11. She wasn't going to let anything dampen her spirits today.
[ترجمه ترگمان]او به هیچ چیز اجازه نمی داد که امروز روحیه خود را از دست بدهد
[ترجمه گوگل]او قصد نداشت چیزی را به حال خود رها کند
12. I didn't want to dampen his spirits.
[ترجمه ترگمان]من نمی خواستم روح او را ناراحت کنم
[ترجمه گوگل]من نمی خواستم روح او را خنثی کند
13. A delay of two hours did not dampen their enthusiasm .
[ترجمه ترگمان]پس از گذشت دو ساعت، شور و شوق خود را dampen
[ترجمه گوگل]تأخیر دو ساعت باعث شور و اشتیاق آنها نشد
14. His equivocal response has done nothing to dampen the speculation.
[ترجمه ترگمان]واکنش دوپهلو او هیچ کاری نکرده است که این شایعات را تعدیل کند
[ترجمه گوگل]پاسخ مبهم او هیچ کاری برای تحقق این حدس و گمان انجام نداده است
15. This weather would dampen anyone's enthusiasm for swimming.
[ترجمه ترگمان]این آب و هوا شور و شوق هر فرد برای شنا را کاهش خواهد داد
[ترجمه گوگل]این آب و هوای شور و شوق هر کسی برای شنا است