کلمه جو
صفحه اصلی

facet


معنی : منظر، بند، شکل، صورت کوچک، سطح کوچک جواهر و سنگهای قیمتی
معانی دیگر : (هریک از سطوح تراشیده شده و صاف جواهر مثلا سطوح الماس) تراش، سطح، پخ، (شخصیت و موضوع و غیره) جنبه، رخه، چهرک، سیما، رویه، (جواهر و سنگ و غیره) تراش دار کردن، چند وجهی کردن، دارای سطوح مختلف کردن، چند بر کردن، پهلو، طرف، سو، پهنک، ضلع، بر، وجه، (سطح صاف روی استخوان یا اندام بدن) رویه، تختی، (معماری ـ هریک از برهای یک ستون یا پایه ی چندبر) ستون بر، سطوح کوچک جواهر و سنگهای قیمتی، تراش، مفصل

انگلیسی به فارسی

صورت کوچک، سطوح کوچک جواهر و سنگ‌های قیمتی، تراش،شکل، منظر، بند، مفصل


چهره، شکل، بند، منظر، صورت کوچک، سطح کوچک جواهر و سنگهای قیمتی


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: one of the small, flat, polished faces of a cut gemstone.
مترادف: bezel

- The many facets of this diamond make it sparkle in the light.
[ترجمه ترگمان] بسیاری از جنبه های این الماس باعث درخشش نور در نور می شوند
[ترجمه گوگل] جنبه های بسیاری از این الماس سبب می شود در نور روشن شود

(2) تعریف: an angle, aspect, or phase, as of a problem or situation.
مترادف: angle, aspect, side
مشابه: element, part, phase

- She shows different facets of her personality in different contexts.
[ترجمه ترگمان] او جنبه های مختلفی از شخصیت خود را در زمینه های مختلف نشان می دهد
[ترجمه گوگل] او جنبه های مختلف شخصیت او را در زمینه های مختلف نشان می دهد
- Poverty is only one facet of the problem of homelessness.
[ترجمه ترگمان] فقر تنها یک جنبه از مشکل بی خانمانی است
[ترجمه گوگل] فقر تنها یک جنبه از مشکل بی خانمانی است

(3) تعریف: one of the corneal divisions in a compound eye, as in an insect.
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: facets, faceting, faceted
مشتقات: faceted (facetted) (adj.)
• : تعریف: to create facets on.
مشابه: bevel, cut, truncate

• one of the cut and polished surfaces of a gemstone; aspect, side (i.e. of a situation)
cut and polish the surface of a gemstone, cut facets on a gemstone
a facet of something is a part or aspect of it.
the facets of a stone are the flat surfaces on its outside.

دیکشنری تخصصی

[زمین شناسی] تراش، رویه ای از سنگ که در مقابل وزش باد قرار گرفته و فرسوده و صیقلی شده باشد عدسی. یکی از واحدهای بینایی چشم مرکب در سطح اماتیدی

مترادف و متضاد

منظر (اسم)
countenance, face, physiognomy, sight, appearance, aspect, phantom, perspective, image, facet, visage, phase, guise, spectrum, facies, fantom

بند (اسم)
fit, article, articulation, joint, link, bind, bond, clause, provision, snare, segment, levee, facet, hinge, line, dyke, dike, paragraph, dam, wristband, tie, frenum, clamp, binder, sling, fastening, manacle, weir, canto, ligation, commissure, ligature, noose, facia, fascia, funiculus, joggle, holdback, holdfast, internode, ligament, proviso, stanza, trawl

شکل (اسم)
likeness, figure, form, image, facet, rank, formation, shape, configuration, hue, gravure, vignette, medal, schema, shekel

صورت کوچک (اسم)
facet

سطح کوچک جواهر و سنگهای قیمتی (اسم)
facet

surface; aspect


Synonyms: angle, appearance, character, face, feature, front, hand, level, obverse, part, phase, plane, side, slant, switch, twist


جملات نمونه

1. facet theory
(روانشناسی) نظریه ی رویه ها

2. He has travelled extensively in China, recording every facet of life.
[ترجمه ترگمان]او به طور گسترده در چین سفر کرده است و هر جنبه از زندگی را ثبت کرده است
[ترجمه گوگل]او به طور گسترده در چین سفر کرده است، و هر بخش از زندگی را ثبت کرده است

3. The caste system shapes nearly every facet of Indian life.
[ترجمه ترگمان]نظام طبقاتی تقریبا هر جنبه از زندگی هند را شکل می دهد
[ترجمه گوگل]سیستم کست در تقریبا هر جنبه ای از زندگی هندی شکل می گیرد

4. Now let's look at another facet of the problem.
[ترجمه ترگمان]حال بیایید به جنبه دیگری از مشکل نگاه کنیم
[ترجمه گوگل]حالا به یک جنبه دیگر از مشکل نگاه کنید

5. The report examines every facet of the prison system.
[ترجمه ترگمان]این گزارش هر جنبه از سیستم زندان ها را بررسی می کند
[ترجمه گوگل]این گزارش هر جنبه ای از نظام زندان را بررسی می کند

6. There is a second equally important facet of the refugee question which has also been underrated.
[ترجمه ترگمان]یک وجه مساوی دوم از مساله پناهندگان وجود دارد که دست کم گرفته شده است
[ترجمه گوگل]دومین مسئله ی پناهندگی مهم است که همچنان نادیده گرفته شده است

7. Every facet of daily life was subject to a set of rigid institutional controls and physical sanctions entirely new to human experience.
[ترجمه ترگمان]هر جنبه از زندگی روزمره در معرض مجموعه ای از کنترل های نهادی سخت و تحریم های فیزیکی کاملا جدید به تجربه انسانی قرار داشت
[ترجمه گوگل]هر جنبه ای از زندگی روزمره به مجموعه ای از کنترل های شدید نهادی و تحریم های فیزیکی که کاملا به تجربه های انسانی بستگی دارد، بستگی دارد

8. But this particular facet is outside the sphere of the regulating authority.
[ترجمه ترگمان]اما این جنبه خاص خارج از حوزه تنظیم قانون گذاری است
[ترجمه گوگل]اما این جنبه خاص خارج از حوزه اقتدار تنظیم کننده است

9. Virtually every facet of monastic life was regulated either by the hour-glass or sundial; later by the clock.
[ترجمه ترگمان]تقریبا هر جنبه از زندگی رهبانی با ساعت آفتابی یا ساعت آفتابی تنظیم می شد
[ترجمه گوگل]تقریبا هر جنبه ای از زندگی مدرن توسط شیشه ساعت یا ساعت تابستانی تنظیم می شد؛ بعد از ساعت

10. This process of analysis into facets is called facet analysis, and the resultant classification is termed a faceted classification.
[ترجمه ترگمان]این فرآیند تحلیل به جنبه ها، تحلیل وجه نامیده می شود و طبقه بندی حاصل یک طبقه بندی چند جانبه نامیده می شود
[ترجمه گوگل]این فرایند تجزیه و تحلیل در جنبه ها، تجزیه و تحلیل فشرده نامیده می شود و طبقه بندی به دست آمده طبقه بندی فشرده نامیده می شود

11. This anthropocentric view and attitude is one facet of what is frequently identified as the realism of the fabliaux.
[ترجمه ترگمان]این دیدگاه anthropocentric و نگرش یک جنبه از آن چیزی است که اغلب به عنوان واقع گرایی of شناخته می شود
[ترجمه گوگل]این دیدگاه و نگرش انسان شناختی یکی از جنبه هایی است که اغلب به عنوان واقع گرایی فا لیواکس شناخته می شود

12. Rabo owns an independent facilities management firm, Facet, which will run the network should it win the bid.
[ترجمه ترگمان]Rabo مالک یک شرکت مدیریت امکانات مستقل به نام facet است که این شبکه باید در مناقصه شرکت کند
[ترجمه گوگل]Rabo دارای یک شرکت مدیریت مستقل تاسیسات، Facet است، که شبکه را اجرا می کند اگر آن را برنده شود

13. Each facet of Nizan's cultural production evidently needs to be contextualised precisely.
[ترجمه ترگمان]بدیهی است که هر جنبه از تولید فرهنگی Nizan به طور دقیق نیاز به contextualised دارد
[ترجمه گوگل]ظاهرا هر جنبه ای از تولید فرهنگی نیسان باید دقیقا محتوا باشد

14. Every facet of the signal can be studied at leisure, including amplitude, frequency, phase and detailed time dependence.
[ترجمه ترگمان]هر جنبه ای از سیگنال می تواند در اوقات فراغت، شامل دامنه، فرکانس، فاز و وابستگی زمانی دقیق مورد مطالعه قرار گیرد
[ترجمه گوگل]هر چهره سیگنال را می توان در اوقات فراغت، از جمله دامنه، فرکانس، فاز و زمان دقیق وابستگی مورد مطالعه قرار داد

a diamond with ten facets

الماس ده پخ


facet theory

(روانشناسی) نظریه‌ی رویه‌ها


the various facets of her personality

جنبه‌های گوناگون شخصیت او


There are several facets to this problem.

این مسئله چندین جنبه دارد.


the skill with which he facetted the great diamond

مهارتی که با آن الماس بزرگ را تراشید


پیشنهاد کاربران

( شخصیت و موضوع و غیره ) وجهه، زمینه

​facet ( of something ) a particular part or aspect of something ( ibid )

جنبه، وجهه
another facet of = جنبه دیگری از. . . .

جنبه

Synonym:aspect

Example: It had many beneficial facets
مثال:آن جنبه های سود آور زیادی داشت

وجوه، جنبه، لحاظ

مترادف = aspect

He has travelled extensively in China, recording every facet of life.
او به طور مکرر سفرهای زیادی به چین داشته و تمام وجوه زندگی را ثبت کرده است.


کلمات دیگر: