کلمه جو
صفحه اصلی

obligation


معنی : وظیفه، فرض، تعهد، عهده، ذمه، تکلیف، التزام، تکفل معاش
معانی دیگر : الزام، ناگزیری، ناچاری، عهد، واداشت، منت، دین، مدیون بودن، (حقوق) ذمه، قرارداد رسمی، قول، تعهد اخلاقی، وظیفه اخلاقی، محظور

انگلیسی به فارسی

التزام، محظور، وظیفه


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: the act of binding oneself legally or morally to do or to refrain from doing something; contract.
مترادف: agreement, commitment, contract
مشابه: bond, compact, covenant, debt, deed, oath, pact, pledge, promise

(2) تعریف: the condition of being so bound; duty.
مترادف: commitment, duty, indebtedness
مشابه: charge, liability, responsibility, trust

(3) تعریف: that which one is bound to do or to refrain from doing.
مترادف: charge, duty, responsibility
مشابه: burden, care, debt, liabilities, need, office, onus, part

(4) تعریف: a favor or service for which one owes gratitude.
مترادف: debt
مشابه: courtesy, favor, help

(5) تعریف: the gratitude owed by one who has received a favor or service.
مترادف: gratefulness, gratitude
مشابه: debt, due

• duty responsibility; indebtedness; agreement
an obligation is a duty to do something.

دیکشنری تخصصی

[حسابداری] تعهد
[حقوق] تعهد، تکلیف، الزام
[ریاضیات] تکلیف، التزام، بدهی، مسئولیت، تعهد

مترادف و متضاد

وظیفه (اسم)
assignment, service, function, office, task, work, duty, obligation, role, incumbency, taskwork

فرض (اسم)
hypothesis, supposition, liability, assumption, duty, guess, supposal, presumption, obligation

تعهد (اسم)
assumption, mandate, assurance, commitment, guarantee, obligation, warranty, onus, committal

عهده (اسم)
promise, responsibility, charge, engagement, duty, guarantee, obligation

ذمه (اسم)
due, obligation

تکلیف (اسم)
task, imposition, mission, duty, obligation

التزام (اسم)
obligation, requirement, recognizance

تکفل معاش (اسم)
obligation

responsibility


Synonyms: accountability, accountableness, agreement, bond, burden, business, call, cause, charge, chit, commitment, committal, compulsion, conscience, constraint, contract, debit, debt, devoir, due bill, dues, duty, engagement, IOU, liability, must, necessity, need, occasion, onus, ought, part, place, promise, requirement, restraint, right, trust, understanding


جملات نمونه

1. a moral obligation
تعهد اخلاقی

2. an accessory obligation
تعهد اضافی

3. clearance from obligation
برائت ذمه،فارغ از انجام تعهد

4. under an obligation
مشغول ذمه

5. under (an) obligation
ملزم،وظیفه دار،زیر بار منت

6. under no obligation
غیر ملزم،غیر متعهد

7. free from any responsibility and obligation
بدون هیچگونه مسئولیت و تعهد

8. the company's release from any tax obligation
بخشودگی شرکت از هرگونه مشمولیت مالیاتی

9. their repeated assistance filled me with a sense of obligation
کمک های مکرر آنها مرا قرین منت کرد.

10. When teachers assign homework, students usually feel an obligation to do it.
[ترجمه رویا صالحی] وقتی معلم ها به دانش آموزان تکلیف می دهند، معمولا دانش آموزان احساس مسولیت می کنند
[ترجمه ترگمان]هنگامی که معلمان تکالیف را تعیین می کنند، معمولا دانش آموزان ملزم به انجام این کار هستند
[ترجمه گوگل]وقتی معلمها مشغول انجام تکلیف هستند، دانش آموزان معمولا احساس مسئولیت می کنند

11. You are under no obligation to answer our questions.
[ترجمه ترگمان]تو هیچ اجباری برای جواب دادن به سوال های ما نداری
[ترجمه گوگل]شما هیچ مسئولیتی برای پاسخ به سوالات ما ندارید

12. Too great an eagerneto discharge on obligation is a species of ingratitude.
[ترجمه ترگمان]مقدار زیادی از discharge در تعهد یک نوع ناسپاسی است
[ترجمه گوگل]بیش از حد بزرگ است تخلیه eagerneto در تعهد یک نوع از نادان بودن است

13. Employers have an obligation to treat all employees equally.
[ترجمه ترگمان]کارفرمایان تعهد دارند که تمام کارمندان را به طور مساوی رفتار کنند
[ترجمه گوگل]کارفرمایان تعهد دارند که به طور برابر با تمام کارمندان کار کنند

14. They felt under no obligation to maintain their employees.
[ترجمه ترگمان]آن ها احساس عدم تعهد برای حفظ کارمندان خود را داشتند
[ترجمه گوگل]آنها تحت هیچ شرایطی برای حفظ کارکنان خود احساس نکردند

15. A lawyer owes an obligation of confidence to the client.
[ترجمه ترگمان]یک وکیل تعهد اعتماد به نفس را مدیون مشتری است
[ترجمه گوگل]یک وکیل مدیون اعتماد به مشتری است

16. Governments have at least a moral obligation to answer these questions.
[ترجمه ترگمان]دولت ها حداقل یک الزام اخلاقی برای پاسخ به این سوالات دارند
[ترجمه گوگل]دولتها حداقل یک تعهد اخلاقی برای پاسخ دادن به این سوالات دارند

17. Don't try to duck out of the obligation.
[ترجمه ترگمان]سعی نکن از این وظیفه خلاص بشی
[ترجمه گوگل]سعی نکنید از تعهد خارج شوید

18. His kindness places us under an obligation to him.
[ترجمه ترگمان]مهربانی او ما را مدیون او بود
[ترجمه گوگل]مهربانی او ما را تحت تعهد به او قرار می دهد

the obligations of parents

وظایف والدین


This job involved many obligations.

این شغل الزامات فراوانی را ایجاب می‌کرد.


Their repeated assistance filled me with a sense of obligation.

کمک‌های مکرر آن‌ها مرا قرین منت کرد.


under an obligation

مشغول ذمه


clearance from obligation

برائت ذمه، فارغ از انجام تعهد


اصطلاحات

under (an) obligation

ملزم، وظیفه‌دار، زیر بار منت


under no obligation

غیر‌ملزم، غیرمتعهد


پیشنهاد کاربران

Something must to do

تعهد_وظیفه

وظیفه، ، مسئولیت

پایایی

اجبار

Building/health/traffic obligations

وظیفه

تعهد؛وظیفه
( منظور این است که کسی مسئولیتی در قبال چیزی که مشخص شده ندارد. )

الزام ، تعهد.

constrain

قانون، قوانین

تعهد

to lay somebody under an obligation to do something
کسی را زیر التزام/تعهد انجام کاری قرار دادن/گذاشتن
( شخصی را ملزم به انجام چیزی/کاری نمودن )

التزام
واجب

معنی فارسی : تعهد ، وظیفه، مسئولیت
معنی انگلیسی : The state of having to do something because it is a law or duty , or because you have promised
مثال : . The shop is under no obligation to give your money back

obligation ( noun ) = وظیفه، تعهد، الزام، دِین، ایجاب، احساس وظیفه

a legal/moral obligation = یک تعهد قانونی/اخلاقی
fulfil/meet your obligations = به تعهدات خود عمل کنید/انجام دهید

examples:
1 - . If you have not signed a contract, you are under no obligation to pay them any money.
. اگر قراردادی امضا نکرده اید ، هیچگونه تعهدی در قبال پرداخت هیچ گونه پولی به آنها ندارید.
2 - You have a legal obligation to ensure your child receives a proper education.
شما یک تعهد قانونی دارید که اطمینان حاصل کنید فرزند شما از آموزش مناسب برخوردار است.
3 - I don't have time to do his work for him - I have too many obligations as it is.
من وقت ندارم کارهایش را برای او انجام دهم - من وظایف زیادی بر عهده دارم.
4 - The government has an obligation to assist relief efforts.
دولت موظف است به تلاش های امدادرسانی کمک کند.
5 - You can just look – you’re under no obligation to buy.
شما فقط می توانید نگاه کنید - هیچ الزامی برای خرید ندارید.
6 - Under bankruptcy law, the company has an obligation to creditors.
طبق قانون ورشکستگی ، این شرکت تعهداتی در قبال طلبکاران دارد.
7 - You are under no obligation to accept damaged goods.
شما هیچ تعهدی برای پذیرش کالاهای آسیب دیده ندارید.
8 - We have an obligation to generate value for our shareholders.
ما موظف به ایجاد ارزش برای سهامداران خود هستیم.
9 - The law imposes certain obligations on public authorities.
این قانون تعهدات خاصی را به مقامات دولتی تحمیل می کند.
10 - He has fulfilled the obligations of his current contract.
او تعهدات قرارداد فعلی خود را انجام داده است.


کلمات دیگر: