فرهنگ عمید

حا

<hr> مترادف حایز : حائز، دارا، دربردارنده، واجد، جامع <hr> متضاد حایز : فاقد <hr> برابر پارسی : دارای

مترادف حایز : حائز، دارا، دربردارنده، واجد، جامع متضاد حایز : فاقد برابر پارسی : دارای

حائز

حائط

حابس

<hr> مترادف حابل : دام گستر، شکارچی ، جادوگر، تار <hr> متضاد حابل : شکار، صید

مترادف حابل : دام گستر، شکارچی ، جادوگر، تار متضاد حابل : شکار، صید

حابل

<hr> مترادف حاتم بخشی : بذل، بخشش بسیار و حاتم وار

مترادف حاتم بخشی : بذل، بخشش بسیار و حاتم وار

حاتم بخشی

حاج

<hr> مترادف حاجات : حاجت ها، حوائج، خواهشها، نیازمندی، دربایست ها، نیازها <hr> برابر پارسی : نیازها

مترادف حاجات : حاجت ها، حوائج، خواهشها، نیازمندی، دربایست ها، نیازها برابر پارسی : نیازها

حاجات

<hr> مترادف حاجب : پرده، حجاب، بواب، پرده دار، دربان، حایل، رادع، ابرو <hr> برابر پارسی : پرده دار

مترادف حاجب : پرده، حجاب، بواب، پرده دار، دربان، حایل، رادع، ابرو برابر پارسی : پرده دار

حاجب

<hr> مترادف حاجت : احتیاج، ارب، دربایست، درخواست، ضرورت، غایت، نهمت، نیاز، نیازمندی، آرزو، امید، مراد، مقصود <hr> برابر پارسی : نیاز، نیازمندی، خواهش

مترادف حاجت : احتیاج، ارب، دربایست، درخواست، ضرورت، غایت، نهمت، نیاز، نیازمندی، آرزو، امید، مراد، مقصود برابر پارسی : نیاز، نیازمندی، خواهش

حاجت

حاجت روا

حاجت روایی

<hr> مترادف حاجتمند : متوقع، محتاج، نیازمند، بی نوا، تهی دست، فقیر، گدا <hr> متضاد حاجتمند : بی نیاز

مترادف حاجتمند : متوقع، محتاج، نیازمند، بی نوا، تهی دست، فقیر، گدا متضاد حاجتمند : بی نیاز

حاجتمند

<hr> مترادف حاجتمندی : بی نوایی، تهی دستی، فقر، احتیاج، توقع، نیازمندی، وسن <hr> متضاد حاجتمندی : بی نیازی

مترادف حاجتمندی : بی نوایی، تهی دستی، فقر، احتیاج، توقع، نیازمندی، وسن متضاد حاجتمندی : بی نیازی

حاجتمندی

حاجتومند

<hr> مترادف حاجز : دیافراگم، حایل، مانع، جلباب، برزخ، ظالم

مترادف حاجز : دیافراگم، حایل، مانع، جلباب، برزخ، ظالم

حاجز

حاجم

حاجی

حاجی فیروز

حاجی لک لک

حاجیه

حاخام

<hr> مترادف حاد : بحرانی، خطرناک، وخیم، شدید، تند، سخت، مهلک، بران، تیز، بغرنج، دشوار، شاق، غامض، مشکل، برا، قاطع <hr> متضاد حاد : آسان، سهل، کند <hr> برابر پارسی : تند وتیز، بران، خشن، گذرنده

مترادف حاد : بحرانی، خطرناک، وخیم، شدید، تند، سخت، مهلک، بران، تیز، بغرنج، دشوار، شاق، غامض، مشکل، برا، قاطع متضاد حاد : آسان، سهل، کند برابر پارسی : تند وتیز، بران، خشن، گذرنده

حاد

<hr> مترادف حادث : تازه، جدید، نو ، اتفاق، پیشامد، واقع، وقوع، آفریده ، مخلوق <hr> متضاد حادث : قدیم، آفریدگار، خالق <hr> برابر پارسی : پیشآمد

مترادف حادث : تازه، جدید، نو ، اتفاق، پیشامد، واقع، وقوع، آفریده ، مخلوق متضاد حادث : قدیم، آفریدگار، خالق برابر پارسی : پیشآمد

حادث

حادثات

<hr> مترادف حادثه : اتفاق، پیشامد، تصادف، رخداد، رویداد، سانحه، عارضه، قضیه، ماجرا، مصیبت، واقعه، آسیب، بلا <hr> برابر پارسی : پیشامد، رویداد، پیش آمد ناگوار، پدیده، پیش آمد، رخداد

مترادف حادثه : اتفاق، پیشامد، تصادف، رخداد، رویداد، سانحه، عارضه، قضیه، ماجرا، مصیبت، واقعه، آسیب، بلا برابر پارسی : پیشامد، رویداد، پیش آمد ناگوار، پدیده، پیش آمد، رخداد

حادثه

<hr> مترادف حادثه جو : غوغاطلب، فتنه جو، ماجراجو، ماجراطلب، واقعه طلب، غوغایی، فتنه انگیز، مخاطره جو، مخاطره طلب <hr> متضاد حادثه جو : سلیم، سلیم النفس، مصلح، مصلحت جو، آرامش طلب

مترادف حادثه جو : غوغاطلب، فتنه جو، ماجراجو، ماجراطلب، واقعه طلب، غوغایی، فتنه انگیز، مخاطره جو، مخاطره طلب متضاد حادثه جو : سلیم، سلیم النفس، مصلح، مصلحت جو، آرامش طلب

حادثه جو

حادثه زای

<hr> مترادف حاده : بسته ، قائمه <hr> متضاد حاده : منفرجه، باز

مترادف حاده : بسته ، قائمه متضاد حاده : منفرجه، باز

حاده

<hr> مترادف حادی : حدی خوان، سرودخوان، شتربان، شترران

مترادف حادی : حدی خوان، سرودخوان، شتربان، شترران

حادی

<hr> مترادف حاذق : آزموده، استاد، باتجربه، پخته، چیره دست، تیزهوش، زبردست، زیرک، کارآزموده، کاردان، ماهر، مجرب <hr> متضاد حاذق : بی تجربه، ناآزموده <hr> برابر پارسی : چیره دست، زبردست، کاردان

مترادف حاذق : آزموده، استاد، باتجربه، پخته، چیره دست، تیزهوش، زبردست، زیرک، کارآزموده، کاردان، ماهر، مجرب متضاد حاذق : بی تجربه، ناآزموده برابر پارسی : چیره دست، زبردست، کاردان

حاذق

<hr> مترادف حار : داغ، سوزان، حاره، گرم سیری ، گرم <hr> متضاد حار : سردسیری، بارد، سرد

مترادف حار : داغ، سوزان، حاره، گرم سیری ، گرم متضاد حار : سردسیری، بارد، سرد

حار

<hr> مترادف حارث : برزگر، دهقان، زارع، فلاح، کشاورز، کشتکار، کشتگر <hr> متضاد حارث : مالک، ارباب <hr> برابر پارسی : کشاورز، برزگر، روستایی

مترادف حارث : برزگر، دهقان، زارع، فلاح، کشاورز، کشتکار، کشتگر متضاد حارث : مالک، ارباب برابر پارسی : کشاورز، برزگر، روستایی

حارث

<hr> مترادف حارس : پاسبان، پاسدار، حافظ، حامی، مدافع، مراقب، مستحفظ، مهیمن، نگاهبان، محافظ، نگاهدار، نگهبان

مترادف حارس : پاسبان، پاسدار، حافظ، حامی، مدافع، مراقب، مستحفظ، مهیمن، نگاهبان، محافظ، نگاهدار، نگهبان

حارس

<hr> مترادف حاره : گرم، سوزان، گرمسیری <hr> برابر پارسی : سوزان، تفتان، گرم

مترادف حاره : گرم، سوزان، گرمسیری برابر پارسی : سوزان، تفتان، گرم

حاره

<hr> مترادف حازم : بااحتیاط، دوراندیش، باحزم، ملاحظه کار، عاقبت اندیش، محتاط ، هوشیار، باهوش <hr> متضاد حازم : بی احتیاط، بی پروا، بی ملاحظه

مترادف حازم : بااحتیاط، دوراندیش، باحزم، ملاحظه کار، عاقبت اندیش، محتاط ، هوشیار، باهوش متضاد حازم : بی احتیاط، بی پروا، بی ملاحظه

حازم

حاس

<hr> مترادف حاسب : حسابدان، محاسب، شمارنده، حساب کننده، حاسر، محاسبه گر

مترادف حاسب : حسابدان، محاسب، شمارنده، حساب کننده، حاسر، محاسبه گر

حاسب

<hr> مترادف حاسد : بداندیش، بدخواه، بدسگال، حسود، رشکین <hr> برابر پارسی : بد اندیش، بدخواه، رشکین

مترادف حاسد : بداندیش، بدخواه، بدسگال، حسود، رشکین برابر پارسی : بد اندیش، بدخواه، رشکین

حاسد

حاسر

حاسه

حاش للـه

حاش لله

<hr> مترادف حاشا : ابا، انکار، تکذیب ، دورباد، مبادا، مباد، هرگز، آویشن <hr> متضاد حاشا : تایید <hr> برابر پارسی : هرگز، هیچگاه، مبادا

مترادف حاشا : ابا، انکار، تکذیب ، دورباد، مبادا، مباد، هرگز، آویشن متضاد حاشا : تایید برابر پارسی : هرگز، هیچگاه، مبادا

واژه های حرف "ح" - فرهنگ عمید