واژه نامه بختیاریکا

<hr> مترادف تا : راس، لغایت، مادام، دانه، شمار، عدد، تحفه، دست، طاقه، قلاده، لنگه، واحد ، چین، لا، ورق، جفت، عدیل، مانند، مثل، نظیر، هم سنگ، همانند، همسان، همتا، به محض اینکه، همین که، سرانجام، عاقبت، فرجام، تا زم <hr> متضاد تا : جفت

مترادف تا : راس، لغایت، مادام، دانه، شمار، عدد، تحفه، دست، طاقه، قلاده، لنگه، واحد ، چین، لا، ورق، جفت، عدیل، مانند، مثل، نظیر، هم سنگ، همانند، همسان، همتا، به محض اینکه، همین که، سرانجام، عاقبت، فرجام، تا زم متضاد تا : جفت

تا

تا الان

تا به تا گشتن

تا حد مرگ پیش رفتن

تا حونه

تا دستی

تا سر حد مرگ کتک زدن

تا غروب وقت زیاد بودن

تا نزدیک کمر امدن

تا نشده

تا پرگشتن

تا پهلی

<hr> مترادف تاب : توان، توانایی، رمق، طاقت، قدرت، قوت، نا، وسع، یارا، پیچ، جعد، چین، خمش، شکن، طره، کرس، پرتو، تابش، روشنی، فروغ، نور، حرارت، سوزش، گرمی، هرم، آرام، صبر، قرار، پایداری، تحمل، شکیبایی، شکیب، دوام، مقاومت

مترادف تاب : توان، توانایی، رمق، طاقت، قدرت، قوت، نا، وسع، یارا، پیچ، جعد، چین، خمش، شکن، طره، کرس، پرتو، تابش، روشنی، فروغ، نور، حرارت، سوزش، گرمی، هرم، آرام، صبر، قرار، پایداری، تحمل، شکیبایی، شکیب، دوام، مقاومت

تاب

<hr> مترادف تاب بازی : آبرک، ارجوحه، بادپیچ

مترادف تاب بازی : آبرک، ارجوحه، بادپیچ

تاب بازی

<hr> مترادف تاب خوردن : درپیچ وتاب شدن، تاب بازی کردن، دور زدن، به نوسان درآمدن، نوسان داشتن، مرتعض شدن

مترادف تاب خوردن : درپیچ وتاب شدن، تاب بازی کردن، دور زدن، به نوسان درآمدن، نوسان داشتن، مرتعض شدن

تاب خوردن

<hr> مترادف تاب دادن : تابیدن، تافتن، پیچاندن، سرخ کردن، بریان کردن، تفت دادن، بافتن، گرداندن

مترادف تاب دادن : تابیدن، تافتن، پیچاندن، سرخ کردن، بریان کردن، تفت دادن، بافتن، گرداندن

تاب دادن

تاب دادن در دهان

<hr> مترادف تاب و توان : تاب و توش، توانایی، قدرت مقاومت، یارایی

مترادف تاب و توان : تاب و توش، توانایی، قدرت مقاومت، یارایی

تاب و توان

<hr> مترادف تابان : براق، تابنده، تابناک، درخشنده، درخشان، رخشان، رخشنده، روشن، فروزان، لامع، متجلی، مشعشع، مضی ء، منیر ، تاوان، خسارت، غرامت، مغرم <hr> متضاد تابان : بی نور، تاریک، مستنیر

مترادف تابان : براق، تابنده، تابناک، درخشنده، درخشان، رخشان، رخشنده، روشن، فروزان، لامع، متجلی، مشعشع، مضی ء، منیر ، تاوان، خسارت، غرامت، مغرم متضاد تابان : بی نور، تاریک، مستنیر

تابان

<hr> مترادف تاباندن : تابانیدن، نورافکندن، گرم کردن، داغ کردن، تاباندن، تاب دادن، رشتن، چرخاندن، چرخانیدن، پیچ دادن، پیچ وتاب دادن، پیچاندن

مترادف تاباندن : تابانیدن، نورافکندن، گرم کردن، داغ کردن، تاباندن، تاب دادن، رشتن، چرخاندن، چرخانیدن، پیچ دادن، پیچ وتاب دادن، پیچاندن

تاباندن

تاباننده

<hr> مترادف تابش : برافروختگی، پرتو، تاب، تشعشع، تلالو، درخشش، روشنی، شعشعه، فروغ، لمعان، نور، تف، حرارت، گرمی

مترادف تابش : برافروختگی، پرتو، تاب، تشعشع، تلالو، درخشش، روشنی، شعشعه، فروغ، لمعان، نور، تف، حرارت، گرمی

تابش

<hr> مترادف تابع : رام، فرمانبردار، مطیع، منقاد ، بسته، پیرو، دنباله رو، طرفدار، وابسته، هواخواه ، تبعه، چاکر، فرعی، تابعه، تابعی ، متاثر، تاثیرگیرنده، تحت تاثیر <hr> متضاد تابع : سرکش، نافرمان، پیشوا، متغیر <hr> برابر پارسی : پیرو، فرمانبردار، پردازه

مترادف تابع : رام، فرمانبردار، مطیع، منقاد ، بسته، پیرو، دنباله رو، طرفدار، وابسته، هواخواه ، تبعه، چاکر، فرعی، تابعه، تابعی ، متاثر، تاثیرگیرنده، تحت تاثیر متضاد تابع : سرکش، نافرمان، پیشوا، متغیر برابر پارسی : پیرو، فرمانبردار، پردازه

تابع

<hr> مترادف تابنده : تابان، درخشان، درخشنده، رخشان، مشعشع، حرارت زا، گرمابخش، ریسنده، نختاب، نخ ریس

مترادف تابنده : تابان، درخشان، درخشنده، رخشان، مشعشع، حرارت زا، گرمابخش، ریسنده، نختاب، نخ ریس

تابنده

<hr> مترادف تابه : ساج، تاوه، ماهی تابه

مترادف تابه : ساج، تاوه، ماهی تابه

تابه

<hr> مترادف تابیدن : درخشیدن، رخشیدن، روشن شدن، حرارت یافتن، گرم شدن، گداختن، گرم کردن، تاب آوردن، بردباری کردن، تحمل کردن، طاقت آوردن ، به هم پیچاندن، پیچ دادن، پیچ و تاب دادن، تافتن، اعراض کردن، برتافتن <hr> متضاد تابیدن : برنتافتن

مترادف تابیدن : درخشیدن، رخشیدن، روشن شدن، حرارت یافتن، گرم شدن، گداختن، گرم کردن، تاب آوردن، بردباری کردن، تحمل کردن، طاقت آوردن ، به هم پیچاندن، پیچ دادن، پیچ و تاب دادن، تافتن، اعراض کردن، برتافتن متضاد تابیدن : برنتافتن

تابیدن

تاته

تاته زا

تاته زا وازا

تاتی تاتی

تاج دین

تاج دین وند

تاجریزی

تاجمیر عالی

تاجمیری

<hr> مترادف تاختن : دویدن، تازیدن، راندن، حمله بردن، حمله کردن، هجوم بردن، به یغما بردن، تاراج کردن، چپاول کردن، غارت کردن، لاشیدن، دواندن، تازاندن، قدرت نمایی کردن، گریزاندن، فراری دادن، به سرعت دواندن، تاخت کردن

مترادف تاختن : دویدن، تازیدن، راندن، حمله بردن، حمله کردن، هجوم بردن، به یغما بردن، تاراج کردن، چپاول کردن، غارت کردن، لاشیدن، دواندن، تازاندن، قدرت نمایی کردن، گریزاندن، فراری دادن، به سرعت دواندن، تاخت کردن

تاختن

تاختن بر

تاختن شجاعانه

<hr> مترادف تاخیر : ( تأخیر ) تعویق، درنگ، دیر، تعلل، دفع الوقت، طفره، مماطله، مطال، دیرکرد، دیرآمد، مهلت، فرصت، دیر کردن، عقب انداختن <hr> متضاد تاخیر : ( تأخیر ) تعجیل، تسریع <hr> برابر پارسی : ( تأخیر ) درنگ، دیرکرد، واپس ماندن، دیرکردن، دیری | دیرکرد، درنگ، واپس ماندن، دیری

مترادف تاخیر : ( تأخیر ) تعویق، درنگ، دیر، تعلل، دفع الوقت، طفره، مماطله، مطال، دیرکرد، دیرآمد، مهلت، فرصت، دیر کردن، عقب انداختن متضاد تاخیر : ( تأخیر ) تعجیل، تسریع برابر پارسی : ( تأخیر ) درنگ، دیرکرد، واپس ماندن، دیرکردن، دیری | دیرکرد، درنگ، واپس ماندن، دیری

تاخیر

<hr> مترادف تاخیر کردن : دیر کردن، درنگ کردن، دیر شدن، وقفه افتادن، عقب افتادن <hr> برابر پارسی : ( تأخیر کردن ) دیرکردن، دیرآمدن

مترادف تاخیر کردن : دیر کردن، درنگ کردن، دیر شدن، وقفه افتادن، عقب افتادن برابر پارسی : ( تأخیر کردن ) دیرکردن، دیرآمدن

تاخیر کردن

<hr> مترادف تار : تاریک، تیره، ظلمانی، مظلم ، خفه، کدر، گرفته ، سیاه، مشکی، غبارگرفته، ساز، سیم، تاره، رشته، نخ ، تارک، فرق سر، مفرق، تال، دانه مو، نخ مو <hr> متضاد تار : روشن، شفاف، منیر، پود

مترادف تار : تاریک، تیره، ظلمانی، مظلم ، خفه، کدر، گرفته ، سیاه، مشکی، غبارگرفته، ساز، سیم، تاره، رشته، نخ ، تارک، فرق سر، مفرق، تال، دانه مو، نخ مو متضاد تار : روشن، شفاف، منیر، پود

تار

تار اویدن

<hr> مترادف تار شدن : تاریک شدن، تیره شدن، ظلمانی شدن ، کدرشدن <hr> متضاد تار شدن : روشن شدن، شفاف شدن

مترادف تار شدن : تاریک شدن، تیره شدن، ظلمانی شدن ، کدرشدن متضاد تار شدن : روشن شدن، شفاف شدن

واژه های حرف "ت" - واژه نامه بختیاریکا