واژه نامه بختیاریکا

<hr> مترادف عائله : اولاد، عیال، خانواده <hr> برابر پارسی : خانواده

مترادف عائله : اولاد، عیال، خانواده برابر پارسی : خانواده

عائله

<hr> مترادف عاجز : بیچاره، بی حال، خسته، درمانده، راجل، زبون، زمین گیر، ضعیف، فرومانده، کم زور، مانده، ناتوان، هاژ، بی کفایت، نالایق، اعمی، علیل، کور، نابینا <hr> متضاد عاجز : قادر <hr> برابر پارسی : درمانده، بیچاره، زبون، ناتوان

مترادف عاجز : بیچاره، بی حال، خسته، درمانده، راجل، زبون، زمین گیر، ضعیف، فرومانده، کم زور، مانده، ناتوان، هاژ، بی کفایت، نالایق، اعمی، علیل، کور، نابینا متضاد عاجز : قادر برابر پارسی : درمانده، بیچاره، زبون، ناتوان

عاجز

<hr> برابر پارسی : درماندن، فروماندن | به ستوه آمدن، بیچاره شدن، درمانده شدن

برابر پارسی : درماندن، فروماندن | به ستوه آمدن، بیچاره شدن، درمانده شدن

عاجز شدن

عاجز و بی جز

عاجزی زیدن

<hr> مترادف عادت : خلق، خو، داب، الفت، انس، آیین، رسم، سنت، حیض، رگل، قاعده <hr> برابر پارسی : خو، خو گیری، خوی، روش، سرشت، شیوه، منش

مترادف عادت : خلق، خو، داب، الفت، انس، آیین، رسم، سنت، حیض، رگل، قاعده برابر پارسی : خو، خو گیری، خوی، روش، سرشت، شیوه، منش

عادت

عادت دادن خود به چیزی

<hr> برابر پارسی : خو گرفتن، خو کردن، خوی گرفتن

برابر پارسی : خو گرفتن، خو کردن، خوی گرفتن

عادت کردن

عادت کرده

عادی شدن

<hr> مترادف عارف : سالک، صوفی، دانا، صاحبنظر، عالم، عریف، واقف <hr> برابر پارسی : بینشمند، دانا، ژرف بین

مترادف عارف : سالک، صوفی، دانا، صاحبنظر، عالم، عریف، واقف برابر پارسی : بینشمند، دانا، ژرف بین

عارف

<hr> مترادف عاشق : دلباخته، دلداده، سودازده، شیدا، شیفته، عشیق، مفتون، نوازنده <hr> متضاد عاشق : معشوق <hr> برابر پارسی : دلباخته، شیفته، واله، شیدا، بیدل، پاکباز، دل باخته، دل داده، دلشده

مترادف عاشق : دلباخته، دلداده، سودازده، شیدا، شیفته، عشیق، مفتون، نوازنده متضاد عاشق : معشوق برابر پارسی : دلباخته، شیفته، واله، شیدا، بیدل، پاکباز، دل باخته، دل داده، دلشده

عاشق

<hr> برابر پارسی : دل باختن، دل سپردن

برابر پارسی : دل باختن، دل سپردن

عاشق شدن

عاص

عاص وابیدن

<hr> مترادف عاقبت : آخر، آخرکار، انتها، بالاخره، بالمال، پایان، حاصل، سرانجام، عاقبت الامر، فرجام، ماحصل، نتیجه، نهایت <hr> متضاد عاقبت : آغاز، بدایت <hr> برابر پارسی : سرانجام، پیامد، فرجام

مترادف عاقبت : آخر، آخرکار، انتها، بالاخره، بالمال، پایان، حاصل، سرانجام، عاقبت الامر، فرجام، ماحصل، نتیجه، نهایت متضاد عاقبت : آغاز، بدایت برابر پارسی : سرانجام، پیامد، فرجام

عاقبت

<hr> مترادف عاقل : باهوش، بخرد، تیزهوش، حکیم، خردمند، دانا، ذکی، رشید، زیرک، فهمیده، لبیب، هوشمند، هوشیار <hr> متضاد عاقل : جاهل، نادان <hr> برابر پارسی : خردمند، اندیشمند، پخته، دانا، زیرک، هوشمند

مترادف عاقل : باهوش، بخرد، تیزهوش، حکیم، خردمند، دانا، ذکی، رشید، زیرک، فهمیده، لبیب، هوشمند، هوشیار متضاد عاقل : جاهل، نادان برابر پارسی : خردمند، اندیشمند، پخته، دانا، زیرک، هوشمند

عاقل

<hr> مترادف عالم : آفاق، آفرینش، جهان، دنیا، فلک، کیهان، گردون، گیتی | خردمند، دانا، دانشمند، دانشور، علیم، فاضل، فرزانه، فرهیخته، محقق، ملا <hr> متضاد عالم : جاهل <hr> برابر پارسی : جهان، دانشمند، سپهر گردون، کیهان، گیتی

مترادف عالم : آفاق، آفرینش، جهان، دنیا، فلک، کیهان، گردون، گیتی | خردمند، دانا، دانشمند، دانشور، علیم، فاضل، فرزانه، فرهیخته، محقق، ملا متضاد عالم : جاهل برابر پارسی : جهان، دانشمند، سپهر گردون، کیهان، گیتی

عالم

عالونی

<hr> مترادف عالی : بلند، رفیع، مرتفع، ممتاز، نفیس، بزرگ، شریف، متعالی، والا <hr> متضاد عالی : دانی <hr> برابر پارسی : برتر، والا، ارجمند، بالنده، برجسته، بلند پایه

مترادف عالی : بلند، رفیع، مرتفع، ممتاز، نفیس، بزرگ، شریف، متعالی، والا متضاد عالی : دانی برابر پارسی : برتر، والا، ارجمند، بالنده، برجسته، بلند پایه

عالی

عالی انور

عالی بودن

عالی جعفری

عالی محمودی

عالی نقدعلی

عالیوند

عامل تغییر

عامل جنگ و دعوا

عامل سقوط

عبا نمد

عباسوند

عبداله خان

عبدالوند

<hr> مترادف عبور : تردد، گذار، گذر، ردشدن، گذشتن، مرور <hr> برابر پارسی : گذر، ردشدن، گذار، گذر کردن، گذشتن

مترادف عبور : تردد، گذار، گذر، ردشدن، گذشتن، مرور برابر پارسی : گذر، ردشدن، گذار، گذر کردن، گذشتن

عبور

عبور مرور

<hr> برابر پارسی : گذشتن، گذر کردن، ردشدن، گذر

برابر پارسی : گذشتن، گذر کردن، ردشدن، گذر

عبور کردن

عبور کردن به ترتیب

عبوری

عتو گریدن

عجز و لابه

<hr> مترادف عجله : تسریع، تعجیل، سرعت، شتاب، شتابزدگی، شتابندگی <hr> متضاد عجله : تأمل، درنگ <hr> برابر پارسی : شتاب، تندی، تیزی، چابکی

مترادف عجله : تسریع، تعجیل، سرعت، شتاب، شتابزدگی، شتابندگی متضاد عجله : تأمل، درنگ برابر پارسی : شتاب، تندی، تیزی، چابکی

عجله

<hr> برابر پارسی : شتافتن، شتاب کردن

برابر پارسی : شتافتن، شتاب کردن

عجله کردن

<hr> برابر پارسی : شتاب کن

عجله کن

<hr> مترادف عجول : بی تحمل، بی صبر، دستپاچه، شتابان، شتابزده، شتابناک، شتابنده، ناحمول، ناشکیبا <hr> متضاد عجول : صبور <hr> برابر پارسی : شتابگر، شتابزده، ناشکیبا، بی شکیب

مترادف عجول : بی تحمل، بی صبر، دستپاچه، شتابان، شتابزده، شتابناک، شتابنده، ناحمول، ناشکیبا متضاد عجول : صبور برابر پارسی : شتابگر، شتابزده، ناشکیبا، بی شکیب

عجول

<hr> مترادف عجیب : بدیع، پرشگفت، شگرف، شگفت، شگفت آور، شگفت انگیز، طرفه، غریب، نادر <hr> متضاد عجیب : عادی <hr> برابر پارسی : شگفت، شگرف، شگفت انگیز، شگفت آور

مترادف عجیب : بدیع، پرشگفت، شگرف، شگفت، شگفت آور، شگفت انگیز، طرفه، غریب، نادر متضاد عجیب : عادی برابر پارسی : شگفت، شگرف، شگفت انگیز، شگفت آور

عجیب

<hr> مترادف عدد : رقم، شمار، شماره، نمره، تا، تعداد، دانه، راس، قلاده <hr> برابر پارسی : شماره، شمار

مترادف عدد : رقم، شمار، شماره، نمره، تا، تعداد، دانه، راس، قلاده برابر پارسی : شماره، شمار

عدد

<hr> برابر پارسی : دانجه، دانژه، ونوک، وینوک

برابر پارسی : دانجه، دانژه، ونوک، وینوک

واژه های حرف "ع" - واژه نامه بختیاریکا