ماش قرمز رنگ

<hr> برابر پارسی : آفرین، زنده باد، خدانگهدار | زنده باد، خدانگهدار، به نام و یاری ایزد، آفرین

برابر پارسی : آفرین، زنده باد، خدانگهدار | زنده باد، خدانگهدار، به نام و یاری ایزد، آفرین

ماشاءالله

ماشته

ماشک

<hr> مترادف ماشین : ابزار، دستگاه، موتور، خودرو، کامیون، اتومبیل <hr> برابر پارسی : خودرو، ابزار

مترادف ماشین : ابزار، دستگاه، موتور، خودرو، کامیون، اتومبیل برابر پارسی : خودرو، ابزار

ماشین

<hr> مترادف مال : بازگشت، مرجع، محل بازگشت، عاقبت، فرجام، سرانجام، پایان، نتیجه | تمکن، تمول، ثروت، خواسته، دارایی، مایملک، مکنت، ملک، نعمت، نوا، هستی، جنس، کالا، متاع، پول، وجه، سرمایه، طرفه، دندان گیر، باب دندان، درخورتوجه، اهل، شهروند، احشام، حیوان، دواب، آن، متعلق به <hr> برابر پارسی : فرجام، داشته، دارایی، داراک، توان، بازگشت، از آنِ

مترادف مال : بازگشت، مرجع، محل بازگشت، عاقبت، فرجام، سرانجام، پایان، نتیجه | تمکن، تمول، ثروت، خواسته، دارایی، مایملک، مکنت، ملک، نعمت، نوا، هستی، جنس، کالا، متاع، پول، وجه، سرمایه، طرفه، دندان گیر، باب دندان، درخورتوجه، اهل، شهروند، احشام، حیوان، دواب، آن، متعلق به برابر پارسی : فرجام، داشته، دارای

مال

مال احمدی

مال بالا

مال بف

مال به ره

مال بوو

مال خدا

مال خر

مال درو کردن

مال زیر

مال مرده

مال میره

مال هالو

مال کنو

مال گله واری

مال گه

<hr> مترادف مالامال : آکنده، انباشته، پر، سرشار، لبالب، لبریز، مشحون، ممتلی، مملو، بسیار، زیاد، کثیر، فراوان <hr> متضاد مالامال : تهی، خالی

مترادف مالامال : آکنده، انباشته، پر، سرشار، لبالب، لبریز، مشحون، ممتلی، مملو، بسیار، زیاد، کثیر، فراوان متضاد مالامال : تهی، خالی

مالامال

<hr> مترادف مالاندن : مالش دادن، صاف کردن، هموار ساختن، هموار کردن، مجازات کردن، تنبیه کردن، گوشمالی دادن

مترادف مالاندن : مالش دادن، صاف کردن، هموار ساختن، هموار کردن، مجازات کردن، تنبیه کردن، گوشمالی دادن

مالاندن

مالاندن و تکان دادن

مالستن

<hr> مترادف مالش : مشت ومال، ماساژ، اصطکاک، سایش، تماس، کوفتگی، مجازات، کیفر، گوشمالی <hr> متضاد مالش : نوازش

مترادف مالش : مشت ومال، ماساژ، اصطکاک، سایش، تماس، کوفتگی، مجازات، کیفر، گوشمالی متضاد مالش : نوازش

مالش

مالنیدن

مالنیده

<hr> مترادف مالک : ارباب، دارا، دارنده، صاحب، صاحبخانه، ملک دار، موجر، آقا، مخدوم، خداوند، خدایگان، ذی حق <hr> متضاد مالک : مستاجر <hr> برابر پارسی : دارنده، توانمند، سرمایه دار

مترادف مالک : ارباب، دارا، دارنده، صاحب، صاحبخانه، ملک دار، موجر، آقا، مخدوم، خداوند، خدایگان، ذی حق متضاد مالک : مستاجر برابر پارسی : دارنده، توانمند، سرمایه دار

مالک

<hr> مترادف مالک شدن : صاحب شدن، به تملک درآوردن، در اختیار گرفتن <hr> برابر پارسی : ازانیدن

مترادف مالک شدن : صاحب شدن، به تملک درآوردن، در اختیار گرفتن برابر پارسی : ازانیدن

مالک شدن

مالگرد

<hr> مترادف مالیات : باج، جزیه، خراج، ساو، عوارض <hr> برابر پارسی : خراج، ستام، باژ، باج، پاژ

مترادف مالیات : باج، جزیه، خراج، ساو، عوارض برابر پارسی : خراج، ستام، باژ، باج، پاژ

مالیات

<hr> مترادف مالیدن : اندودن، ماساژدادن، مالش دادن، مشت ومال دادن، مس کردن، لمس کردن، بسودن، آغشتن، آغشته کردن، تنبیه کردن، گوشمال دادن، لغوشدن، از بین رفتن، ول شدن، تصادف سطحی کردن، نرم کردن، ساییدن، لگدمال کردن، له کرد

مترادف مالیدن : اندودن، ماساژدادن، مالش دادن، مشت ومال دادن، مس کردن، لمس کردن، بسودن، آغشتن، آغشته کردن، تنبیه کردن، گوشمال دادن، لغوشدن، از بین رفتن، ول شدن، تصادف سطحی کردن، نرم کردن، ساییدن، لگدمال کردن، له کرد

مالیدن

مالیده شده

ماماسور

ماماچپ

مامله

ماملگر

مامور مخفی

مان

<hr> مترادف مانا : باقی، پایا، پایدار، جاوید، ماندنی ، شبیه، مثل، همانند، مانند، ماننده، ظاهر <hr> متضاد مانا : زوال پذیر، فانی

مترادف مانا : باقی، پایا، پایدار، جاوید، ماندنی ، شبیه، مثل، همانند، مانند، ماننده، ظاهر متضاد مانا : زوال پذیر، فانی

مانا

مانداب

<hr> مترادف ماندن : اقامت گزیدن، ماندگار شدن، مقیم شدن، توقف کردن، درنگ کردن، درجا زدن، خسته شدن، فرسوده شدن، کوفته شدن، انتظار کشیدن، منتظرشدن، زنده ماندن، زیستن، عمر کردن، شبیه بودن، شباهت داشتن، مانستن، بیتوته کردن، دوام آور

مترادف ماندن : اقامت گزیدن، ماندگار شدن، مقیم شدن، توقف کردن، درنگ کردن، درجا زدن، خسته شدن، فرسوده شدن، کوفته شدن، انتظار کشیدن، منتظرشدن، زنده ماندن، زیستن، عمر کردن، شبیه بودن، شباهت داشتن، مانستن، بیتوته کردن، دوام آور

ماندن

ماندن در میدان

<hr> مترادف ماندنی : پایدار، جاوید، مانا، بادوام، دیرپا، فراموش نشدنی، به یادماندنی، مقیم، ساکن

مترادف ماندنی : پایدار، جاوید، مانا، بادوام، دیرپا، فراموش نشدنی، به یادماندنی، مقیم، ساکن

ماندنی

<hr> مترادف ماندگار : ساکن، مقیم، پایدار، جاوید، مانا، ماندنی <hr> متضاد ماندگار : رفتنی

مترادف ماندگار : ساکن، مقیم، پایدار، جاوید، مانا، ماندنی متضاد ماندگار : رفتنی

واژه های حرف "م" - واژه نامه بختیاریکا