صفحه اصلی
اصطلاحات
واژه های حرف "ت" - اصطلاحات
تا بوده چنین بوده
تا بگی می گم فرحزاد
تا تنور داغ است
تا ریشه در اب است امید ثمری هست
تا فیها خالدون کسی سوختن
تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها
تا چشم بر هم زنی
تا کور شود هر انکه نتواند دید
تا گوساله گاو شود دل صاحبش اب شود
تا یار که را خواهد و میلش به که باشد
تاب اوردن
تاب چیزی یا کاری را داشتن
تابلو
تاج سر کسی بودن
تاج یا تاجی یا گلی به سر کسی زدن
تاخت زدن
تازه به دوران رسیده
تافته ی جدابافته
تاقال
تامین کردن نظر کسی
تاوان چیزی را پس دادن
تأبیل
تب تند زود عرق می کنه
تحفه نطنز
تخم بابام یا بابای خودم نیستم اگر
تخم بابام یا پدرم نیستم اگر
تخم دو زرده کردن
تخم دوزرده کردن یا گذاشتن یا تخم طلا گذاشتن یا کردن
تخم لق چیزی را شکستن
تخم مرغ به چانه بستن
تخم مرغ دزد شتر دزد می شود
تخم نابسم الله
تخم کسی را کشیدن
تدبیر دگر باشد و تقدیر دگر
تذکره
تر و خشک با هم سوختن
ترحم بر پلنگ تیز دندان ستم کری بود بر گوسفندان
ترس برادر مرگ است
ترس توی جان کسی افتادن
ترس کسی را برداشتن
ترس کسی ریختن
ترش کردن
ترشی نخوری یک چیزی می شی
ترمز بریدن
ترمز کسی بریدن
تره برای کسی یا چیزی خرد نکردن
تره به تخمش می ره حسنی به باباش
تره خرد نکردن
بیشتر