اصطلاحات

<hr> مترادف حاتم بخشی : بذل، بخشش بسیار و حاتم وار

مترادف حاتم بخشی : بذل، بخشش بسیار و حاتم وار

حاتم بخشی

حاجی حاجی مکه

<hr> مترادف حاشا و کلا : اصلاوابدا

مترادف حاشا و کلا : اصلاوابدا

حاشا و کلا

<hr> مترادف حاشیه رفتن : خارج شدن، دور افتادن، پرت شدن از موضوع

مترادف حاشیه رفتن : خارج شدن، دور افتادن، پرت شدن از موضوع

حاشیه رفتن

<hr> مترادف حال امدن : ( حال آمدن ) چاق شدن، فربه شدن ، به شدن، بهبود یافتن، سرحال آمدن، هوش آمدن، از حالت اغمابیرون آمدن، نیرو گرفتن، انرژی یافتن، بانشاطشدن <hr> متضاد حال امدن : ( حال آمدن ) لاغر شدن، مدهوش شدن، از هوش رفتن

مترادف حال امدن : ( حال آمدن ) چاق شدن، فربه شدن ، به شدن، بهبود یافتن، سرحال آمدن، هوش آمدن، از حالت اغمابیرون آمدن، نیرو گرفتن، انرژی یافتن، بانشاطشدن متضاد حال امدن : ( حال آمدن ) لاغر شدن، مدهوش شدن، از هوش رفتن

حال امدن

<hr> مترادف حال دادن : سرمست کردن، نشئه کردن، لذت دادن، سرخوش کردن، بانشاط کردن، به وجد آوردن <hr> متضاد حال دادن : حال گرفتن

مترادف حال دادن : سرمست کردن، نشئه کردن، لذت دادن، سرخوش کردن، بانشاط کردن، به وجد آوردن متضاد حال دادن : حال گرفتن

حال دادن

حال وهوای کاری را داشتن یا در یا توی حال وهوای کاری بودن

حال پخش کردن

<hr> مترادف حال کردن : به وجد آمدن، با نشاط شدن، لذت بردن، محظوظ شدن، حظ کردن، احساس خوشی کردن

مترادف حال کردن : به وجد آمدن، با نشاط شدن، لذت بردن، محظوظ شدن، حظ کردن، احساس خوشی کردن

حال کردن

حال کسی به هم خوردن

حال کسی جا یا سر جا یا سر جایش امدن

حال کسی خراب بودن

حال کسی را جا یا سرجا یا سرجایش اوردن

حال کسی را داشتن

حال کسی را گرفتن

حال کسی سر جا نبودن

حال کسی گرفته شدن

حال گیری کردن

حال یا حال وحوصله ی حال وهوای یا چیزی کسی یا کاری را داشتن

حالا کو تا ان

حالت چیزی به کسی دست دادن

حالی به حالی شدن یا کردن

حالی کسی بودن یا شدن

حجت بر کسی تمام بودن یا شدن

حجت بر کسی تمام کردن

حرف باد هواست

حرف تو دهن کسی گذاشتن

حرف حرف می اورد

حرف حساب جواب ندارد

حرف حق تلخه

حرف دهنت را بفهم

حرف راست را باید از بچه شنید

حرف مرد یکی است

حرف مردم تمامی ندارد

حرف مفت زدن

حرف مفت کفشت جفت

حرف گل انداختن

حرمت امام زاده با متوالی است

حساب به دینار بخشش به خروار

حساب حسابه کاکا برادر

حساب سر انگشتی

حساب کار خود را کردن

حسرت به دل کچل خدیجه مردم ندیدم نوه و نتیجه

حسش نیست

حسن خدا داده را حاجت مشاطه نیست

حسنی به مکتب نمی رفت وقتی می رفت جمعه می رفت

حسود هرگز نیاسود

حسین صاف کار

واژه های حرف "ح" - اصطلاحات