صفحه اصلی
اصطلاحات
واژه های حرف "خ" - اصطلاحات
خار داشتن
خار چشم کسی بودن یا شدن
خارخاسک یا خارخسک زیر دم یا دمب کسی دراوردن
خاصه خرجی
خاطر کسی جمع بودن
خاطر کسی را خواستن
خاطرجمع بودن یا شدن
خاطرخواه کسی بودن
خالتور
خاله خواب رفته
خاله خوش وعده
خاله زنک
خاله وارسی
خالی بستن
خالی بند
خالی بندی
خانه ات یا خانه اش خراب
خانه روشن کردن
خانه ی خاله یا عمه
خاک انداز
خاک بر سر کسی شدن
خاک بر یا به دهنم یا خاکم به دهن یا دهان
خاک بر یا توی سر کسی
خاک به یا بر سرم خاک عالم به یا بر سرم
خاک توسری
خاک جایی را توبره کردن یا به توبره بردن یا به توبره کشیدن
خاک جایی را خوردن
خاک در چشم کسی پاشیدن
خاک دولخ یا دولاخ یا دولخت یا دولاغ کردن
خاک مرده بر یا روی جایی پاشیدن
خاک کسی عمر دیگری بودن
خاکسترنشین
خبر کسی را اوردن
خبرگزاری
ختم بودن یا ختم روزگار بودن
خجسته
خدا به دور
خدا خر را شناخت بهش شاخ نداد
خدا را بنده نبودن
خدا روزیت را جای دیگری حواله کند
خدا شفایت دهد
خدا عاقبتش را به خیر کند
خدا هیچ عزیزی را ذلیل نکند
خدا گر ز حکمت بندد دری به رحمت گشاید در دیگری
خدا یکی زن یکی
خدای جای حق نشسته
خر از پل گذشتن
خر به خراسان بردن
بیشتر