صفحه اصلی
اصطلاحات
واژه های حرف "ر" - اصطلاحات
رادار
رادار کسی به کار افتادن
رادار کسی خوب کار کردن
راست راست
راست راست راه رفتن
راست راست گشتن
راست وریس یا راست وریست شدن
راست وریس یا راست وریست کردن
راه امدن باکسی
راه انداختن کار کسی
راه انداختن کسی
راه باز است و جاده دراز
راه باز و جاده یا جعده دراز
راه به جایی بردن
راه به جایی نداشتن
راه جایی را درپیش گرفتن
راه خود را گرفتن یا کشیدن و رفتن
راه دادن
راه دست کسی بودن
راه را کوتاه کردن
راه پس وپیش یا پس و پیش یا پیش و پس نداشتن
راه پیدا کردن به جایی
راه پیش یا جلوی پای کسی گذاشتن
راه گم کردی
راوی سنی بوده
رب و رب را یاد کردن
رحم خوب است اگر در دل کافر باشد
رخت بعد از عید به درد گل منار می خورد
رد گم کردن
رستم است و همین یک دست اسلحه
رطب خورده منع رطب چون کند
رفت انجا که عرب نی انداخت
رفتن انجا که سال دیگر با برف پایین بیاید
رفتنش با خودشه امدنش با خدا
رفیق دنگ
رنگ رخساره خبر می دهد از سر ضمیر
رو دست خوردن
رو راستی
رو که بدهی استر هم می خواهد
رو که نیست سنگ پای قزوینه
روبراه بودن
روبرو بودن به از پهلو بود
روبرو کردن
روبند کردن کسی
روت نمی شه غربیل بگیر جلوت
روده بزرگه روده کوچیکه را خورد
روده بزرگه روده کوچیکه رو خورد
روده درازی کردن
بیشتر