حائر ملهم

حائره

<hr> مترادف حایز : حائز، دارا، دربردارنده، واجد، جامع <hr> متضاد حایز : فاقد <hr> برابر پارسی : دارای

مترادف حایز : حائز، دارا، دربردارنده، واجد، جامع متضاد حایز : فاقد برابر پارسی : دارای

حائز

حائط

حائف

حائل نور

حاب

حابر

حابس

حابس الجوز

<hr> مترادف حابل : دام گستر، شکارچی ، جادوگر، تار <hr> متضاد حابل : شکار، صید

مترادف حابل : دام گستر، شکارچی ، جادوگر، تار متضاد حابل : شکار، صید

حابل

حابه

حابی

حابیه

<hr> مترادف حاتم : حاکم، داور، قاضی

مترادف حاتم : حاکم، داور، قاضی

حاتم

حاتم اباد

حاتم اصم

<hr> مترادف حاتم بخشی : بذل، بخشش بسیار و حاتم وار

مترادف حاتم بخشی : بذل، بخشش بسیار و حاتم وار

حاتم بخشی

حاتمی

حاتک

حاج

حاج اباد

حاج اقا

حاج جمال فومنی

حاج حسین یزدی

حاج خراب

حاج خلیفه

حاج خواجه لو

حاج علیرضا

حاج محمد تقی

حاج محمد علی

حاج محمد قلیخان

حاج پاشا

<hr> مترادف حاجات : حاجت ها، حوائج، خواهشها، نیازمندی، دربایست ها، نیازها <hr> برابر پارسی : نیازها

مترادف حاجات : حاجت ها، حوائج، خواهشها، نیازمندی، دربایست ها، نیازها برابر پارسی : نیازها

حاجات

<hr> مترادف حاجب : پرده، حجاب، بواب، پرده دار، دربان، حایل، رادع، ابرو <hr> برابر پارسی : پرده دار

مترادف حاجب : پرده، حجاب، بواب، پرده دار، دربان، حایل، رادع، ابرو برابر پارسی : پرده دار

حاجب

حاجب القیل

حاجب الکبیر

حاجب شمس

حاجب نوبتی

حاجب کبیر

حاجب گه

حاجبی

حاجبی بزرگ

<hr> مترادف حاجت : احتیاج، ارب، دربایست، درخواست، ضرورت، غایت، نهمت، نیاز، نیازمندی، آرزو، امید، مراد، مقصود <hr> برابر پارسی : نیاز، نیازمندی، خواهش

مترادف حاجت : احتیاج، ارب، دربایست، درخواست، ضرورت، غایت، نهمت، نیاز، نیازمندی، آرزو، امید، مراد، مقصود برابر پارسی : نیاز، نیازمندی، خواهش

حاجت

حاجت جای

حاجت خواستن

<hr> مترادف حاجت داشتن : احتیاج داشتن، نیاز داشتن، نیازمند بودن، آرزوداشتن

مترادف حاجت داشتن : احتیاج داشتن، نیاز داشتن، نیازمند بودن، آرزوداشتن

واژه های حرف "ح" - فرهنگ فارسی