جملات نمونه

<hr> مترادف تخمین : ارزیابی، برآورد، تقریب، تقویم، حدس، سنجش، فرض، ورانداز <hr> برابر پارسی : برآورد، برآورد کردن، دیدزدن، گمانه

مترادف تخمین : ارزیابی، برآورد، تقریب، تقویم، حدس، سنجش، فرض، ورانداز برابر پارسی : برآورد، برآورد کردن، دیدزدن، گمانه

تخمین

ترانزیت

ترانزیستوری

<hr> برابر پارسی : تادیس

ترانسفورماتور

<hr> مترادف ترانه : آواز، تصنیف، خنیا، سرود، شعر، قول، گلبانگ، نشید، نغمه، دوبیتی ، جمیل، جوان، خوشگل <hr> متضاد ترانه : غزل، قصیده، مثنوی، زشت، بدگل

مترادف ترانه : آواز، تصنیف، خنیا، سرود، شعر، قول، گلبانگ، نشید، نغمه، دوبیتی ، جمیل، جوان، خوشگل متضاد ترانه : غزل، قصیده، مثنوی، زشت، بدگل

ترانه

<hr> برابر پارسی : اندوه آور، سوگنامه، سوگواره

برابر پارسی : اندوه آور، سوگنامه، سوگواره

تراژدی

<hr> مترادف تشویق : اغوا، انگیزش، تحریص، تحریض، تحریک، ترغیب، تشجیع، وادار، حث، تقدیر، قدردانی ، آرزومند کردن، به شوق آوردن، ترغیب کردن، دلگرم ساختن <hr> متضاد تشویق : تنبیه <hr> برابر پارسی : بشورآوردن، نیرودادن، توان بخشی، آرزومند کردن، آفرین گفتن، انگیزش، دلگرمی، فروزش

مترادف تشویق : اغوا، انگیزش، تحریص، تحریض، تحریک، ترغیب، تشجیع، وادار، حث، تقدیر، قدردانی ، آرزومند کردن، به شوق آوردن، ترغیب کردن، دلگرم ساختن متضاد تشویق : تنبیه برابر پارسی : بشورآوردن، نیرودادن، توان بخشی، آرزومند کردن، آفرین گفتن، انگیزش، دلگرمی، فروزش

تشویق

<hr> مترادف تشویق کردن : تحریک کردن، ترغیب کردن، تهییج کردن، راغب ساختن، آفرین کردن، تحسین کردن، تشجیع کردن <hr> متضاد تشویق کردن : تنبیه کردن <hr> برابر پارسی : نیرودادن، دلگرمی دادن، بشورآوردن، آفرین

مترادف تشویق کردن : تحریک کردن، ترغیب کردن، تهییج کردن، راغب ساختن، آفرین کردن، تحسین کردن، تشجیع کردن متضاد تشویق کردن : تنبیه کردن برابر پارسی : نیرودادن، دلگرمی دادن، بشورآوردن، آفرین

تشویق کردن

<hr> مترادف تضعیف : ناتوان سازی، ناتوان کردن، ضعیف کردن، دوبرابرسازی، مضاعف سازی، دوبرابر کردن، مضاعف کردن <hr> متضاد تضعیف : تحکیم، تشیید <hr> برابر پارسی : ناتوان کردن، سست کردن

مترادف تضعیف : ناتوان سازی، ناتوان کردن، ضعیف کردن، دوبرابرسازی، مضاعف سازی، دوبرابر کردن، مضاعف کردن متضاد تضعیف : تحکیم، تشیید برابر پارسی : ناتوان کردن، سست کردن

تضعیف

تضعیف کردن

<hr> مترادف تعادل : اعتدال، بالانس، برابری، تساوی، تراز، ترازمندی، توازن، معادله، موازنه، همانی، هم چندی، برابر شدن، معادل بودن <hr> برابر پارسی : برابر شدن، برابری، ترازمندی، همتا بودن

مترادف تعادل : اعتدال، بالانس، برابری، تساوی، تراز، ترازمندی، توازن، معادله، موازنه، همانی، هم چندی، برابر شدن، معادل بودن برابر پارسی : برابر شدن، برابری، ترازمندی، همتا بودن

تعادل

<hr> مترادف تعارف : چرب زبانی، شیرین زبانی، مهربانی، پیشکش، عطا، هدیه، تکلف، پیشکش کردن، خوشامد گفتن <hr> برابر پارسی : خوشآمد، خوش و بش، خوشامد، رودرواسی

مترادف تعارف : چرب زبانی، شیرین زبانی، مهربانی، پیشکش، عطا، هدیه، تکلف، پیشکش کردن، خوشامد گفتن برابر پارسی : خوشآمد، خوش و بش، خوشامد، رودرواسی

تعارف

تعارف داشتن

تعارف کردن

<hr> مترادف تعارفی : متکلف، اهل تعارف، هدیه، سوغات، پیشکشی، رشوه

مترادف تعارفی : متکلف، اهل تعارف، هدیه، سوغات، پیشکشی، رشوه

تعارفی

تلنگر زدن

تلو تلو خوردن

<hr> برابر پارسی : سربسته، درپرده، نهانی | ( تلویحاً ) سربسته

برابر پارسی : سربسته، درپرده، نهانی | ( تلویحاً ) سربسته

تلویحا

تلیت

<hr> مترادف تماشا : نظاره، نظر، نگاه، نگرش، تفرج، سیاحت، سیر، گردش، گشت وگذار، گلگشت <hr> برابر پارسی : دیدن، نگاه کردن، نگریستن

مترادف تماشا : نظاره، نظر، نگاه، نگرش، تفرج، سیاحت، سیر، گردش، گشت وگذار، گلگشت برابر پارسی : دیدن، نگاه کردن، نگریستن

تماشا

<hr> مترادف تماشا کردن : دید زدن، نظاره کردن، نگاه کردن

مترادف تماشا کردن : دید زدن، نظاره کردن، نگاه کردن

تماشا کردن

تماشاخانه

<hr> مترادف تماشاچی : بیننده، تماشاگر، شاهد، ناظر، نظاره گر، نظارگی

مترادف تماشاچی : بیننده، تماشاگر، شاهد، ناظر، نظاره گر، نظارگی

تماشاچی

<hr> مترادف تمایل : آرزو، تعشق، توجه، خواهش، دلبستگی، رغبت، علاقه، علقه، عنایت، گرایش، میل، هوس ، گراییدن، متمایل شدن، میل کردن، خمیدگی، احساس، عاطفه <hr> متضاد تمایل : تنفر <hr> برابر پارسی : گرایش، خواهانی، دلبستگی

مترادف تمایل : آرزو، تعشق، توجه، خواهش، دلبستگی، رغبت، علاقه، علقه، عنایت، گرایش، میل، هوس ، گراییدن، متمایل شدن، میل کردن، خمیدگی، احساس، عاطفه متضاد تمایل : تنفر برابر پارسی : گرایش، خواهانی، دلبستگی

تمایل

<hr> مترادف تمایل داشتن : خواهان بودن، میل داشتن، گرایش داشتن، رغبت داشتن، رغبت نشان دادن، متمایل بودن

مترادف تمایل داشتن : خواهان بودن، میل داشتن، گرایش داشتن، رغبت داشتن، رغبت نشان دادن، متمایل بودن

تمایل داشتن

<hr> مترادف تنگ : آبخوری، شیشه، صراحی، کوزه، صراحیه، بلبله | باریک، کم پهنا، کم عرض ، کوچک ، ریز، فروزین، دوال، فتراک، لنگه، عدل، جوال، تنگه، دروا، دره، محدود ، تنگاتنگ، نزدیک، بی فاصله، چسبیده، کیپ اندک <hr> متضاد تنگ : پهن، عریض، بزرگ، فراخ، گشاد

مترادف تنگ : آبخوری، شیشه، صراحی، کوزه، صراحیه، بلبله | باریک، کم پهنا، کم عرض ، کوچک ، ریز، فروزین، دوال، فتراک، لنگه، عدل، جوال، تنگه، دروا، دره، محدود ، تنگاتنگ، نزدیک، بی فاصله، چسبیده، کیپ اندک متضاد تنگ : پهن، عریض، بزرگ، فراخ، گشاد

تنگ

توجیه پذیر

توجیه کردن

<hr> مترادف تور : تله، جال، دام، تار، تیره، سیر، گردش، گشت، سفر، سیاحت <hr> برابر پارسی : گشت، گردش، دوره گردی

مترادف تور : تله، جال، دام، تار، تیره، سیر، گردش، گشت، سفر، سیاحت برابر پارسی : گشت، گردش، دوره گردی

تور

<hr> مترادف توضیح : ایضاح، بسط، تاویل، تبیین، تشریح، تعریف، تفسیر، تفصیل، توجیه، توصیف، روشنگری، روشن سازی، شرح، شرح دادن، بیان کردن، واضح ساختن <hr> برابر پارسی : بازگویی، بازنمود، روشن سازی، روشنگری، فرانمود، فرانمون

مترادف توضیح : ایضاح، بسط، تاویل، تبیین، تشریح، تعریف، تفسیر، تفصیل، توجیه، توصیف، روشنگری، روشن سازی، شرح، شرح دادن، بیان کردن، واضح ساختن برابر پارسی : بازگویی، بازنمود، روشن سازی، روشنگری، فرانمود، فرانمون

واژه های حرف "ت" - جملات نمونه