جملات نمونه

<hr> برابر پارسی : سبزیانه

سالاد

<hr> مترادف سالار : باشلیق، سپهسالار، سردار، فرمانده، پیر، ریش سفید، کهنسال، مسن، رئیس، سرور، شاه، بزرگ، مهتر، رهبر، ممتاز، برجسته، عالی

مترادف سالار : باشلیق، سپهسالار، سردار، فرمانده، پیر، ریش سفید، کهنسال، مسن، رئیس، سرور، شاه، بزرگ، مهتر، رهبر، ممتاز، برجسته، عالی

سالار

<hr> مترادف سالمند : پیر، جاافتاده، زال، سالخورده، سالدیده، کلان سال، کهنسال، مسن، معمر <hr> متضاد سالمند : جوان

مترادف سالمند : پیر، جاافتاده، زال، سالخورده، سالدیده، کلان سال، کهنسال، مسن، معمر متضاد سالمند : جوان

سالمند

<hr> مترادف سالن : تالار، سالون <hr> برابر پارسی : تالار، نمایشگاه

مترادف سالن : تالار، سالون برابر پارسی : تالار، نمایشگاه

سالن

<hr> مترادف سالنما : تقویم، گاه شمار

مترادف سالنما : تقویم، گاه شمار

سالنما

<hr> مترادف سامان : خطه، سو، قلمرو، کران، مرز، حد، سرحد، ناحیه، منطقه، ابزار، اثاث، اسباب، وسایل، انتظام، ترتیب، نظام، نظم، خانمان، ماوا، محل، مقام، مکان، منزل، کالا، متاع، ثروت، دولت، مکنت، رواج، رونق، آرام، راحت، قرار، مکا

مترادف سامان : خطه، سو، قلمرو، کران، مرز، حد، سرحد، ناحیه، منطقه، ابزار، اثاث، اسباب، وسایل، انتظام، ترتیب، نظام، نظم، خانمان، ماوا، محل، مقام، مکان، منزل، کالا، متاع، ثروت، دولت، مکنت، رواج، رونق، آرام، راحت، قرار، مکا

سامان

<hr> مترادف سامان دادن : نظم دادن، مرتب کردن، انتظام بخشیدن، درست کردن، سروسامان دادن، سامان دهی کردن

مترادف سامان دادن : نظم دادن، مرتب کردن، انتظام بخشیدن، درست کردن، سروسامان دادن، سامان دهی کردن

سامان دادن

<hr> مترادف سامان گرفتن : منظم شدن، مرتب شدن، درست شدن، سروسامان گرفتن، سامان یافتن

مترادف سامان گرفتن : منظم شدن، مرتب شدن، درست شدن، سروسامان گرفتن، سامان یافتن

سامان گرفتن

سامره

<hr> مترادف سامعه : شنوایی، گوش <hr> متضاد سامعه : گویایی <hr> برابر پارسی : شنوایی

مترادف سامعه : شنوایی، گوش متضاد سامعه : گویایی برابر پارسی : شنوایی

سامعه

<hr> مترادف سانحه : اتفاق، پیشامد، تصادف، حادثه، رزیه، عارضه، فاجعه، واقعه <hr> برابر پارسی : رخداد، پیش آمد

مترادف سانحه : اتفاق، پیشامد، تصادف، حادثه، رزیه، عارضه، فاجعه، واقعه برابر پارسی : رخداد، پیش آمد

سانحه

<hr> مترادف سحر : افسون، جادو، جادوگری، ساحری، جاذبه، جذبه | بامدادان، پگاه، سپیده دم، شبگیر، شفق، فلق <hr> متضاد سحر : غروب <hr> برابر پارسی : افسون، بامداد، پگاه، جادو، سپیده دم | ( سِحر ) افسون، جادو

مترادف سحر : افسون، جادو، جادوگری، ساحری، جاذبه، جذبه | بامدادان، پگاه، سپیده دم، شبگیر، شفق، فلق متضاد سحر : غروب برابر پارسی : افسون، بامداد، پگاه، جادو، سپیده دم | ( سِحر ) افسون، جادو

سحر

<hr> مترادف سریال : مجموعه، مجموعه دنباله دار، پشت سرهم، متوالی، مسلسل، پاورقی | مسلسل، پی درپی، مجموعه تلویزیونی، مجموعه دنباله دار، زنجیره <hr> برابر پارسی : زنجیره

مترادف سریال : مجموعه، مجموعه دنباله دار، پشت سرهم، متوالی، مسلسل، پاورقی | مسلسل، پی درپی، مجموعه تلویزیونی، مجموعه دنباله دار، زنجیره برابر پارسی : زنجیره

سریال

<hr> مترادف سریع : برق آسا، بادپا، تند، تندرو، تیز، فوری، جلد، چالاک، چست، زود، سبک سیر ، زرنگ، فرز، به سرعت، شتابان، فور <hr> متضاد سریع : بطی ء، کند، کندرو <hr> برابر پارسی : تند، پرشتاب، چابک، چالاک، شتابان، شتابنده، فرز

مترادف سریع : برق آسا، بادپا، تند، تندرو، تیز، فوری، جلد، چالاک، چست، زود، سبک سیر ، زرنگ، فرز، به سرعت، شتابان، فور متضاد سریع : بطی ء، کند، کندرو برابر پارسی : تند، پرشتاب، چابک، چالاک، شتابان، شتابنده، فرز

سریع

<hr> مترادف سریع السیر : بادپا، تندرو، تیزرو <hr> متضاد سریع السیر : بطی ء السیر، کندرو <hr> برابر پارسی : بادپا، تندرو، تیزتک، تیزرو | تندرو

مترادف سریع السیر : بادپا، تندرو، تیزرو متضاد سریع السیر : بطی ء السیر، کندرو برابر پارسی : بادپا، تندرو، تیزتک، تیزرو | تندرو

سریع السیر

<hr> مترادف سریعا : به تعجیل، به سرعت، به شتاب، زود، فورا <hr> متضاد سریعا : به کندی

مترادف سریعا : به تعجیل، به سرعت، به شتاب، زود، فورا متضاد سریعا : به کندی

سریعا

<hr> مترادف سپس : آن گاه، آن وقت، بعد، پس، پس ازآن <hr> متضاد سپس : قبل

مترادف سپس : آن گاه، آن وقت، بعد، پس، پس ازآن متضاد سپس : قبل

واژه های حرف "س" - جملات نمونه