جملات نمونه

<hr> (مخفف: restricted - آمریکا - طبقه بندی فیلم ها از نظراخلاقی و خشونت) ممنوع برای نوجوانان زیر 17 سال (مگر به اتفاق یک سرپرست)، حرف ' ر' هیجدهمین حرف الفبای انگلیسی

(مخفف: restricted - آمریکا - طبقه بندی فیلم ها از نظراخلاقی و خشونت) ممنوع برای نوجوانان زیر 17 سال (مگر به اتفاق یک سرپرست)، حرف ' ر' هیجدهمین حرف الفبای انگلیسی

r and b

<hr> (اسطوره ی مصر) رآ (خدای خورشید)، مخفف:، دریادار، عضو فرهنگستان انگلیس، مخفف: (شیمی) رادیم، خدای افتاب مصریان قدیم

(اسطوره ی مصر) رآ (خدای خورشید)، مخفف:، دریادار، عضو فرهنگستان انگلیس، مخفف: (شیمی) رادیم، خدای افتاب مصریان قدیم

<hr> معنی : کنش کاو، دارای کنش کاو کردن، با کنش کاو بهم پیوستن <hr> معانی دیگر : (نجاری)، کام و زبانه، فاق، نر و مادگی (rabbet joint هم می گویند)، جفت کردن نر و مادگی یاکام و زبانه لبه تخته و امثال ان

معنی : کنش کاو، دارای کنش کاو کردن، با کنش کاو بهم پیوستن معانی دیگر : (نجاری)، کام و زبانه، فاق، نر و مادگی (rabbet joint هم می گویند)، جفت کردن نر و مادگی یاکام و زبانه لبه تخته و امثال ان

rabbet

<hr> معنی : خاخام، عالم یهودی <hr> معانی دیگر : (یهودیت) دانشمند و آموزگار شرعیات، ربی، رابی

معنی : خاخام، عالم یهودی معانی دیگر : (یهودیت) دانشمند و آموزگار شرعیات، ربی، رابی

rabbi

<hr> وابسته به زبان عبری مورد کاربرد خاخام ها در قرون وسطی، خاخامی

وابسته به زبان عبری مورد کاربرد خاخام ها در قرون وسطی، خاخامی

rabbinic

<hr> (به ویژه در اوایل قرون وسطی) وابسته به خاخام ها و زبان و دانش و عقاید آنها، خاخامی، رابینی

(به ویژه در اوایل قرون وسطی) وابسته به خاخام ها و زبان و دانش و عقاید آنها، خاخامی، رابینی

rabbinical

<hr> معنی : خرگوش، شکار خرگوش کردن، عضو تازه کار تیم ورزشی دانشگاه <hr> معانی دیگر : خرگوش شکار کردن، (انگلیس - معمولا با: on - عامیانه) پرحرفی کردن، یاوه گویی کردن، چرند گویی کردن، (جانورشناسی) خرگوش (پستاندار راسته ی lagomorpha که از خرگوش صحرایی hare کوچک تر است)، ارنب، پژنگر، خز خرگوش، (مخفف) welsh rabbit، (دو و میدانی) دونده ای که درآغاز مسابقه برای خسته کردن حریفان تند می دود، (عامیانه) فرار کردن، جیم شدن، فلنگ را بستن

معنی : خرگوش، شکار خرگوش کردن، عضو تازه کار تیم ورزشی دانشگاه معانی دیگر : خرگوش شکار کردن، (انگلیس - معمولا با: on - عامیانه) پرحرفی کردن، یاوه گویی کردن، چرند گویی کردن، (جانورشناسی) خرگوش (پستاندار راسته ی lagomorpha که از خرگوش صحرایی hare کوچک تر است)، ارنب، پژنگر، خز خرگوش، (مخفف) welsh rabbit

rabbit

<hr> معنی : دسته، ازدحام، اراذل و اوباش، توده مردم پست، توده طبقات پست، با اراذل و اوباش حمله کردن به <hr> معانی دیگر : (با تداعی سر و صدا و لجام گسیختگی) جمعیت، انبوه مردم، لات و لوت ها، اوباش، (اوباش) هجوم بردن، حمله کردن، (گدازش یا ورزیدن فلز)، میل سر کج، سیخ همزنی کوره، همزن

معنی : دسته، ازدحام، اراذل و اوباش، توده مردم پست، توده طبقات پست، با اراذل و اوباش حمله کردن به معانی دیگر : (با تداعی سر و صدا و لجام گسیختگی) جمعیت، انبوه مردم، لات و لوت ها، اوباش، (اوباش) هجوم بردن، حمله کردن، (گدازش یا ورزیدن فلز)، میل سر کج، سیخ همزنی کوره، همزن

rabble

<hr> معنی : بد اخلاق، خشمگین، متعصب، هار، وابسته به هاری <hr> معانی دیگر : دچار بیماری هاری، پر خشم و خشونت، دیوانه وار، پر تب و تاب، مفرط، افراطی، تندرو، تند و تیز

معنی : بد اخلاق، خشمگین، متعصب، هار، وابسته به هاری معانی دیگر : دچار بیماری هاری، پر خشم و خشونت، دیوانه وار، پر تب و تاب، مفرط، افراطی، تندرو، تند و تیز

rabid

<hr> معنی : بیماری هاری، گزیدگی سگ هار <hr> معانی دیگر : (پزشکی - دامپزشکی) هاری

معنی : بیماری هاری، گزیدگی سگ هار معانی دیگر : (پزشکی - دامپزشکی) هاری

rabies

<hr> معنی : راکون <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی) راکون (پستاندار گوشتخوار از جنس procyon و تیره ی procyonidae که درخت نورد و بومی آمریکا است)

معنی : راکون معانی دیگر : (جانورشناسی) راکون (پستاندار گوشتخوار از جنس procyon و تیره ی procyonidae که درخت نورد و بومی آمریکا است)

raccoon

<hr> (جانور شناسی) سگ کاونده (nyctereutes procyonoides که سگی کوچک و سوراخ زی و دم کوتاه است)

(جانور شناسی) سگ کاونده (nyctereutes procyonoides که سگی کوچک و سوراخ زی و دم کوتاه است)

raccoon dog

<hr> معنی : گردش، دور، تبار، طبقه، نژاد، دوران، طایفه، مسابقه، نسل، قوم، سرعت گرفتن، دویدن، بسرعت رفتن، مسابقه دادن <hr> معانی دیگر : (برای سرعت) مسابقه، پادکوشی، همداوی، ریس، (جمع) مسابقه ی اسبدوانی، مسابقه ی اتومبیل رانی، (انتخابات و غیره) رقابت، هم چشمی، مبارزه، پیکار، هم پیکاری، پیشی جویی، حرکت، جریان، پیشرفت، جریان سریع آب، تنداب، تاخت آب، جوی چوبی (که آب در آن به سرعت حرکت می کند- معمولا برای به حرکت درآوردن آسیاب یا چرخ)، در مسابقه (به ویژه مسابقه ی سرعت) شرکت کردن، پادکوشی کردن، همداوی کردن، تاختن، تند رفتن، به سرعت حرکت کردن، (به سرعت) راندن، (اسب یا اتومبیل و غیره را) در مسابقه شرکت دادن، (ماشین آلات یا موتور) در جا کار کردن، (موتور را در دنده خلاص گذاشتن و) گاز دادن، تند کار کردن، مدت عمر، دوران حیات، (در بخش های متحرک ماشین یا در بلبرینگ) شیار، (هوانوردی) رجوع شود به: slipstream، (غیر دقیق) ملت، مردمان، ملیت، دودمان، تیره، (زیست شناسی) زیرگونه، (زیست شناسی) رجوع شود به: breed، (نادر) طعم شراب، ویژگی شراب، مسیر

معنی : گردش، دور، تبار، طبقه، نژاد، دوران، طایفه، مسابقه، نسل، قوم، سرعت گرفتن، دویدن، بسرعت رفتن، مسابقه دادن معانی دیگر : (برای سرعت) مسابقه، پادکوشی، همداوی، ریس، (جمع) مسابقه ی اسبدوانی، مسابقه ی اتومبیل رانی، (انتخابات و غیره) رقابت، هم چشمی، مبارزه، پیکار، هم پیکاری، پیشی جویی، حرکت، جریان، پی

race

race driver

<hr> معنی : اسب مسابقه <hr> معانی دیگر : اسب مسابقه، اسب مسابقه، اسب تندرو، اسب سوغانی

معنی : اسب مسابقه معانی دیگر : اسب مسابقه، اسب مسابقه، اسب تندرو، اسب سوغانی

race horse

<hr> شورش اقلیت نژادی شهر

race riot

<hr> معنی : اسپریس، دور مسابقه <hr> معانی دیگر : مسیر مسابقه (معمولا: مسیر مسابقه ی اسبدوانی که از میان دشت و جنگل می گذرد)

معنی : اسپریس، دور مسابقه معانی دیگر : مسیر مسابقه (معمولا: مسیر مسابقه ی اسبدوانی که از میان دشت و جنگل می گذرد)

racecourse

racegoer

<hr> (شیمی)، ملح یا استر اسید راسمیک

(شیمی)، ملح یا استر اسید راسمیک

racemate

<hr> معنی : خوشه، گل اذین خوشهای <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی - گل) خوشه، گل آذین خوشه ای (مثل گل یاس)

معنی : خوشه، گل اذین خوشهای معانی دیگر : (گیاه شناسی - گل) خوشه، گل آذین خوشه ای (مثل گل یاس)

raceme

<hr> (شیمی) راسمیک، خوشه سان

(شیمی) راسمیک، خوشه سان

racemic

<hr> معنی : خوشهای، بشکل خوشه <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) دارای گل های خوشه ای، خوشه دار، انگوری

معنی : خوشهای، بشکل خوشه معانی دیگر : (گیاه شناسی) دارای گل های خوشه ای، خوشه دار، انگوری

racemose

<hr> معنی : مسابقه دهنده، تندرو، مسابقه گذار <hr> معانی دیگر : شرکت کننده در مسابقه، پادکوشگر، همداو، سریع السیر

معنی : مسابقه دهنده، تندرو، مسابقه گذار معانی دیگر : شرکت کننده در مسابقه، پادکوشگر، همداو، سریع السیر

racer

races

<hr> معنی : مسیر مسابقه، خط سیر مسابقه <hr> معانی دیگر : زمین مسابقه (به ویژه برای اسبدوانی یا سگ دوانی)، پادکوشگاه، تاختگاه، کرنگ

معنی : مسیر مسابقه، خط سیر مسابقه معانی دیگر : زمین مسابقه (به ویژه برای اسبدوانی یا سگ دوانی)، پادکوشگاه، تاختگاه، کرنگ

racetrack

<hr> معنی : نهر، جوی اب، محل عبور سیم برق در ساختمان <hr> معانی دیگر : جوی تنداب، لوله ی تاخت آب، (لوله ای که سیم برق را از آن رد می کنند) لوله ی کابل، لوله ی عایق، لوله ی سیم پوش، میدان مسابقه ی ارابه رانی و غیره

معنی : نهر، جوی اب، محل عبور سیم برق در ساختمان معانی دیگر : جوی تنداب، لوله ی تاخت آب، (لوله ای که سیم برق را از آن رد می کنند) لوله ی کابل، لوله ی عایق، لوله ی سیم پوش، میدان مسابقه ی ارابه رانی و غیره

raceway

<hr> اسم خاص مونث، راحیل نام مادرحضرت یوسف

اسم خاص مونث، راحیل نام مادرحضرت یوسف

rachel

<hr> معنی : ستون فقرات، ساقه، تیره پشت، اندام ساقهای یا محوری، مهرههای پشت، دیرک مشترک <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: spinal column، (گیاه شناسی) میان آسه، محور

معنی : ستون فقرات، ساقه، تیره پشت، اندام ساقهای یا محوری، مهرههای پشت، دیرک مشترک معانی دیگر : رجوع شود به: spinal column، (گیاه شناسی) میان آسه، محور

rachis

<hr> معنی : نژادی <hr> معانی دیگر : وابسته به نژاد

معنی : نژادی معانی دیگر : وابسته به نژاد

racial

racial segregation

<hr> معنی : نژاد پرستی، خصوصیات نژادی، تبعیضات نژادی <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: racism

معنی : نژاد پرستی، خصوصیات نژادی، تبعیضات نژادی معانی دیگر : رجوع شود به: racism

racialism

racialist

racially

<hr> به طور هیجان آمیز، به روش پر آب و تاب

به طور هیجان آمیز، به روش پر آب و تاب

racily

<hr> معنی : رقابت، مسابقه، مسابقه دهنده، مربوط بمسابقه <hr> معانی دیگر : مج

معنی : رقابت، مسابقه، مسابقه دهنده، مربوط بمسابقه معانی دیگر : مج

racing

racing car

<hr> معنی : نژاد پرستی، تبعیض نژادی <hr> معانی دیگر : نژاد گرایی، تعصب نژادی، تبعی­ نژادی

معنی : نژاد پرستی، تبعیض نژادی معانی دیگر : نژاد گرایی، تعصب نژادی، تبعی­ نژادی

racism

<hr> معنی : نژاد پرست، نژاد پرست <hr> معانی دیگر : نژاد پرست

معنی : نژاد پرست، نژاد پرست معانی دیگر : نژاد پرست

racist

<hr> معنی : شکنجه، عذاب، قفسه، طاقچه، چرخ دندهدار، چنگک جا لباسی، بار بند، جا کلاهی، سخت بازپرسی کردن از، روی چنگک گذاردن، بشدت کشیدن، دندانه دار کردن <hr> معانی دیگر : جا ...، (با چرخ یا غلتک) شکنجه کردن، عذاب دادن، زجر دادن، (مثلا در اثر توفان) زیر و رویی، ویران سازی، شدت، حدت، ستهمی، شکنجه ی روحی، الم، رنج، (سخت) درد کردن، آزردن، متالم کردن، رنج دادن، (سقف اتوبوس و ماشین سواری و غیره) باربند، رف، رفه، آخور، (آلت شکنجه برای کشیدن بدن و پاره کردن مفصل ها) چرخ شکنجه، غلتک شکنجه، (در بیلیارد و غیره) رک، آسانسور اتومبیل ها، (چاپخانه) جعبه ی حروف، سینی حروف، (مکانیک) میله ی دنده دار، میل دنده، صفحه دنده، چرخ دنده با شعاع بی نهایت، چرخ دنده ی شانه ای (رجوع شود به: تصویر: gear)، (جانور) دو شاخ، یک جفت شاخ، ( به ویژه در مورد کرایه ی منزل) اجحاف کردن، (شرایط) تحمیل کردن، (غیر منصفانه اجاره را) بالا بردن، رجوع شود به: single-foot، ویرانی، خرابی، نابودی، توده ی ابر باد آورده، (ابر) بادآورد، (شراب یا آب میوه و غیره را) از درده جدا کردن، (گوسفند) گوشت دنده، (به ویژه گوسفند یا خوک) گوشت گردن، پشت مازو، نوعی الت شکنجه مرکب از چند سی&nbsp; یا میله نوک تیز، چر&nbsp;دنده دار، رنج بردن، روی چنگک گذاردن لباس و غیره

معنی : شکنجه، عذاب، قفسه، طاقچه، چرخ دندهدار، چنگک جا لباسی، بار بند، جا کلاهی، سخت بازپرسی کردن از، روی چنگک گذاردن، بشدت کشیدن، دندانه دار کردن معانی دیگر : جا ...، (با چرخ یا غلتک) شکنجه کردن، عذاب دادن، زجر دادن، (مثلا در اثر توفان) زیر و رویی، ویران سازی، شدت، حدت، ستهمی، شکنجه ی روحی، الم، رنج

rack

rack and ruin

<hr> فکر خود را سخت به کار انداختن

فکر خود را سخت به کار انداختن

rack one's brains

<hr> (خودمانی) 1- به دست آوردن، ( در مسابقه - امتیاز) کسب کردن، نایل شدن، دست یافتن 2- (سخت) شکست دادن، چیره شدن 3- (مثلابا مشت) فرو افکندن، نقش زمین کردن 4- ( مثلا در تصادف رانندگی ) داغان کردن، خرد کردن

(خودمانی) 1- به دست آوردن، ( در مسابقه - امتیاز) کسب کردن، نایل شدن، دست یافتن 2- (سخت) شکست دادن، چیره شدن 3- (مثلابا مشت) فرو افکندن، نقش زمین کردن 4- ( مثلا در تصادف رانندگی ) داغان کردن، خرد کردن

rack up

racked

<hr> معنی : پهنه، سر و صدا، راکت، راکت تنیس، جارو جنجال، صدای غیر متجانس، عیاشی و خوشگذرانی، مهمانی پر هیاهو، سر و صدا و اشوب کردن <hr> معانی دیگر : جنجال، هیاهو، همهمه، مهمانی بزرگ و پر سر و صدا، سور و ساز، کار غیر قانونی (از طریق تهدید یا تطمیع یا رشوه)، حقه بازی، اخاذی، باجگیری، به زورستانی، ساره گیری، قاچاق، فریب، حیله، (معمولا با: around) بلوک گردی کردن، مسافرت و عیاشی کردن، (قدیمی) دوران جشن و شادمانی، دوران سور چرانی، (خودمانی) منبع پر درآمد، کار آسان و پر درآمد، (خودمانی) شغل، سر و صدا کردن، جنجال به پا کردن، هیاهو راه انداختن، (نادر) عیاشی کردن، سورچرانی کردن، (از ریشه ی عربی)، (تنیس و پینگ پنگ و غیره) راکت، کفش برف پیمایی (رجوع شود به: snowshoe)، مهمانی پر هیاهو racquet

معنی : پهنه، سر و صدا، راکت، راکت تنیس، جارو جنجال، صدای غیر متجانس، عیاشی و خوشگذرانی، مهمانی پر هیاهو، سر و صدا و اشوب کردن معانی دیگر : جنجال، هیاهو، همهمه، مهمانی بزرگ و پر سر و صدا، سور و ساز، کار غیر قانونی (از طریق تهدید یا تطمیع یا رشوه)، حقه بازی، اخاذی، باجگیری، به زورستانی، ساره گیری، قاچ

racket

<hr> معنی : اخاذ، قلدر، قاچاقچی <hr> معانی دیگر : شیاد، باجگیر، زورگو، درکش، قلدر باجگیر، از راه قاچاق یا شیادی پول بدست اوردن

معنی : اخاذ، قلدر، قاچاقچی معانی دیگر : شیاد، باجگیر، زورگو، درکش، قلدر باجگیر، از راه قاچاق یا شیادی پول بدست اوردن

racketeer

<hr> اخاذی به تهدید، گرفتن پول ازسوداگران بزور وتهدید، باجسبیل ستانی

اخاذی به تهدید، گرفتن پول ازسوداگران بزور وتهدید، باجسبیل ستانی

racketeering

<hr> معنی : عیاش، خوش گذران، پر هیاهو <hr> معانی دیگر : پر سروصدا، جنجال آمیز

معنی : عیاش، خوش گذران، پر هیاهو معانی دیگر : پر سروصدا، جنجال آمیز

واژه های حرف "r" - جملات نمونه