جملات نمونه

<hr> (عامیانه) وابسته به طبقات بالای اجتماع، فوقانی، بالایی، بیست و یکمین حرف الفبای انگلیسی

(عامیانه) وابسته به طبقات بالای اجتماع، فوقانی، بالایی، بیست و یکمین حرف الفبای انگلیسی

u-turn

<hr> مخفف: امیرنشینان متحده ی عربی

مخفف: امیرنشینان متحده ی عربی

<hr> (نادر) موجود بودن در جای بخصوص، استقرار، کیفیت مکان

(نادر) موجود بودن در جای بخصوص، استقرار، کیفیت مکان

ubiety

<hr> معنی : حاضر، همه جا حاضر، موجود درهمه جا <hr> معانی دیگر : همه جا موجود، هر جا هست

معنی : حاضر، همه جا حاضر، موجود درهمه جا معانی دیگر : همه جا موجود، هر جا هست

ubiquitous

<hr> معنی : حضور در همه جا در یک وقت <hr> معانی دیگر : حضور همزمان در همه جا (مانند ذات پروردگار)، همه جا حاضر، شیوع، همه جاگیری، حضور در همه جا در یک وقت مثل ذات پروردگار

معنی : حضور در همه جا در یک وقت معانی دیگر : حضور همزمان در همه جا (مانند ذات پروردگار)، همه جا حاضر، شیوع، همه جاگیری، حضور در همه جا در یک وقت مثل ذات پروردگار

ubiquity

<hr> معنی : غده پستانی یا شیری، پستان گاو و مانند ان <hr> معانی دیگر : (جانور شیرده) پستان

معنی : غده پستانی یا شیری، پستان گاو و مانند ان معانی دیگر : (جانور شیرده) پستان

udder

<hr> (مخفف: شی پرنده ی ناشناس) بشقاب پرنده

(مخفف: شی پرنده ی ناشناس) بشقاب پرنده

<hr> کشور اوگاندا (در مرکز و خاور افریقا - پایتخت: 243409 - kampala کیلومتر مربع)

کشور اوگاندا (در مرکز و خاور افریقا - پایتخت: 243409 - kampala کیلومتر مربع)

uganda

ugandan

<hr> (ندا حاکی از تنفر یا وحشت و غیره) اه !، اخ !، پیف

(ندا حاکی از تنفر یا وحشت و غیره) اه !، اخ !، پیف

<hr> معنی : بیقوارگی <hr> معانی دیگر : زشتی، کراهت، بدنمایی

معنی : بیقوارگی معانی دیگر : زشتی، کراهت، بدنمایی

ugliness

<hr> معنی : زشت، ترسناک، کریه، مهیب، بد منظر، بد گل، نا زیبا، بی قواره <hr> معانی دیگر : گست، شبست، قناس، ورخچ، مزخج، بدریخت، بدقیافه، زننده، ناخوشایند، قبیح، رکیک، شنیع، هراس آور، وحشتناک، بسیار بد، تهدیدآمیز، بدقلق، بد خلق، زود خشم

معنی : زشت، ترسناک، کریه، مهیب، بد منظر، بد گل، نا زیبا، بی قواره معانی دیگر : گست، شبست، قناس، ورخچ، مزخج، بدریخت، بدقیافه، زننده، ناخوشایند، قبیح، رکیک، شنیع، هراس آور، وحشتناک، بسیار بد، تهدیدآمیز، بدقلق، بد خلق، زود خشم

ugly

<hr> کودک یا چیز زشت که بعدها زیبا یا موفق و غیره می شود

کودک یا چیز زشت که بعدها زیبا یا موفق و غیره می شود

ugly duckling

<hr> مخفف: بریتانیا (انگلیس و اسکاتلند و ویلز و شمال ایرلند)

مخفف: بریتانیا (انگلیس و اسکاتلند و ویلز و شمال ایرلند)

<hr> اوکراین، کشور اوکرانی، جمهوری اوکراین (پایتخت: کیف 600851 - kiev کیلومتر مربع)

اوکراین، کشور اوکرانی، جمهوری اوکراین (پایتخت: کیف 600851 - kiev کیلومتر مربع)

ukraine

<hr> معنی : اهل اوکرانی در کشور شوروی <hr> معانی دیگر : اهل کشور اوکراین (یا اوکرانی)، زبان اوکرانی (از زبان های east slavic)

معنی : اهل اوکرانی در کشور شوروی معانی دیگر : اهل کشور اوکراین (یا اوکرانی)، زبان اوکرانی (از زبان های east slavic)

ukrainian

ukranian

<hr> (ساز دارای چهار زه که در هاوایی رواج دارد) یوکه لیلی ( uke هم می گویند)، یک نوع الت موسیقی شبیه گیتار

(ساز دارای چهار زه که در هاوایی رواج دارد) یوکه لیلی ( uke هم می گویند)، یک نوع الت موسیقی شبیه گیتار

ukulele

ulaanbaatar

ulama

<hr> معنی : ریش، زخم، زخم معده، قرحه، ریش کردن، قرحه دار کردن یا شدن <hr> معانی دیگر : زخم (به ویژه در غشای مخاطی) قرحه، اولسر، (مجازی) عامل فساد، تباهگر، تباهی، گزند، جراحت، جریحه، طب زخم

معنی : ریش، زخم، زخم معده، قرحه، ریش کردن، قرحه دار کردن یا شدن معانی دیگر : زخم (به ویژه در غشای مخاطی) قرحه، اولسر، (مجازی) عامل فساد، تباهگر، تباهی، گزند، جراحت، جریحه، طب زخم

ulcer

<hr> معنی : زخم شدن، تولید قرحه کردن، ریش شدن <hr> معانی دیگر : زخم شدن یا کردن، زخم دار کردن، قرحه دار کردن یا شدن

معنی : زخم شدن، تولید قرحه کردن، ریش شدن معانی دیگر : زخم شدن یا کردن، زخم دار کردن، قرحه دار کردن یا شدن

ulcerate

ulcerated

<hr> معنی : زخم یا قرحه، ایجاد زخم یا قرحه، ریشی <hr> معانی دیگر : ایجاد زخم یا قرحه، زخم یا قرحه، ریشی

معنی : زخم یا قرحه، ایجاد زخم یا قرحه، ریشی معانی دیگر : ایجاد زخم یا قرحه، زخم یا قرحه، ریشی

ulceration

<hr> موجب تولیدزخم، زخمی، قرحی، قرحه ای

موجب تولیدزخم، زخمی، قرحی، قرحه ای

ulcerative

ulcerative colitis

<hr> معنی : ریش، زخمی، ریشناک، قرحهای، زخم دار، قرحه دار <hr> معانی دیگر : پر زخم، جریحه دار، مجروح، وابسته به زخم (به ویژه زخم دستگاه گوارش)

معنی : ریش، زخمی، ریشناک، قرحهای، زخم دار، قرحه دار معانی دیگر : پر زخم، جریحه دار، مجروح، وابسته به زخم (به ویژه زخم دستگاه گوارش)

ulcerous

<hr> (پیمانه های آبگونه ها) میزان کسری، کمداشت پیمانه، کمبود چلیک، کسری، خمره

(پیمانه های آبگونه ها) میزان کسری، کمداشت پیمانه، کمبود چلیک، کسری، خمره

ullage

<hr> معنی : زند زیرین، زند اسفل <hr> معانی دیگر : (انسان و مهره داران - استخوان) زند زیرین، تش زند اسفل

معنی : زند زیرین، زند اسفل معانی دیگر : (انسان و مهره داران - استخوان) زند زیرین، تش زند اسفل

ulna

<hr> معنی : پالتو گشاد مردانه <hr> معانی دیگر : پالتو بلند و سنگین (معمولا دارای کمربند)، استان اولستر (در شمال ایرلند - بخشی از آن جزو انگلستان است)، ایالت اولسیتر در ایرلند

معنی : پالتو گشاد مردانه معانی دیگر : پالتو بلند و سنگین (معمولا دارای کمربند)، استان اولستر (در شمال ایرلند - بخشی از آن جزو انگلستان است)، ایالت اولسیتر در ایرلند

ulster

<hr> معنی : نهان، بعدی، انطرف <hr> معانی دیگر : در ماورا، در آن سو، آن سویی، ماورایی، ورا، ورانبر، فراتر، دورتر، آتی، نهفته، نهانی، پنهانی، مستور، مخفی، در درج&nbsp; دوم اهمیت

معنی : نهان، بعدی، انطرف معانی دیگر : در ماورا، در آن سو، آن سویی، ماورایی، ورا، ورانبر، فراتر، دورتر، آتی، نهفته، نهانی، پنهانی، مستور، مخفی، در درج دوم اهمیت

ulterior

ulteriorly

<hr> معنی : نتیجه غایی <hr> معانی دیگر : (آخرین هجای واژه) پایان هجا، پایان آواج، پایان واجپار

معنی : نتیجه غایی معانی دیگر : (آخرین هجای واژه) پایان هجا، پایان آواج، پایان واجپار

ultima

<hr> معنی : نهایی، غایی، آخر، دورترین، بازپسین، منجر شدن به <hr> معانی دیگر : واپسین، پایانی، فرجامین، آخرین، فراترین، اساسی، اصلی، نهایت، حد نهایی، با فدم، آفدم، اجل

معنی : نهایی، غایی، آخر، دورترین، بازپسین، منجر شدن به معانی دیگر : واپسین، پایانی، فرجامین، آخرین، فراترین، اساسی، اصلی، نهایت، حد نهایی، با فدم، آفدم، اجل

ultimate

<hr> بالاخره، سرانجام، در پایان، عاقبت امر، دست اخر، اجلا

بالاخره، سرانجام، در پایان، عاقبت امر، دست اخر، اجلا

ultimately

<hr> معنی : نهایی، اتمام حجت، اخرین پیشنهاد <hr> معانی دیگر : اولتیماتوم، فرجام گواه، گواه فرجامین، واپسین هشدار، پایان گفت، زنهاره، قطعی، غایی

معنی : نهایی، اتمام حجت، اخرین پیشنهاد معانی دیگر : اولتیماتوم، فرجام گواه، گواه فرجامین، واپسین هشدار، پایان گفت، زنهاره، قطعی، غایی

ultimatum

<hr> معنی : ماه گذشته <hr> معانی دیگر : (قدیمی) ماه گذشته، ماه گذشته مخفف ان، ult است

معنی : ماه گذشته معانی دیگر : (قدیمی) ماه گذشته، ماه گذشته مخفف ان، ult است

ultimo

<hr> معنی : افراطی، ماورای، خیلی متعصب <hr> معانی دیگر : مفرط، زیاده، فرابود، پیشوند:، در آن سو، در ماورا، فرا - [ultramundane]، مافوق، n : پیشوندیست بمعنی ' ماورا' وماورا فضا' و ماورا حدودو ثغور' و برتراز' و'مافوق 'و 'فرا'

معنی : افراطی، ماورای، خیلی متعصب معانی دیگر : مفرط، زیاده، فرابود، پیشوند:، در آن سو، در ماورا، فرا - [ultramundane]، مافوق، n : پیشوندیست بمعنی ' ماورا' وماورا فضا' و ماورا حدودو ثغور' و برتراز' و'مافوق 'و 'فرا'

ultra

<hr> (حقوق) خارج از اختیارات قانونی و قدرت شخص یا موسسه، خارج از حدود اختیارات قانونی، بسیار عالی مقام

(حقوق) خارج از اختیارات قانونی و قدرت شخص یا موسسه، خارج از حدود اختیارات قانونی، بسیار عالی مقام

ultra vires

<hr> معنی : خیلی محتاط، بیش از حد محافظه کار <hr> معانی دیگر : محافظه کار دو آتشه، باسپاد افراطی

معنی : خیلی محتاط، بیش از حد محافظه کار معانی دیگر : محافظه کار دو آتشه، باسپاد افراطی

ultraconservative

<hr> معنی : رنگ ابی سیر، لاجوردی، واقع در انسوی دریا <hr> معانی دیگر : ماورای بحار، آن سوی دریاها، فرا دریا، (رنگ) آبی تیره، آبی آسمانی

معنی : رنگ ابی سیر، لاجوردی، واقع در انسوی دریا معانی دیگر : ماورای بحار، آن سوی دریاها، فرا دریا، (رنگ) آبی تیره، آبی آسمانی

ultramarine

<hr> وابسته به فراریز نما، وابسته به میکروسکپ های بسیار دقیق، بسیار کوچک

وابسته به فراریز نما، وابسته به میکروسکپ های بسیار دقیق، بسیار کوچک

ultramicroscopic

<hr> معنی : متجدد، خیلی جدید، فرانو، بسیار تازه <hr> معانی دیگر : بسیار مدرن، فرانوین

معنی : متجدد، خیلی جدید، فرانو، بسیار تازه معانی دیگر : بسیار مدرن، فرانوین

ultramodern

<hr> تندتر از سرعت صدا، فرا صوتی، فراوایی، فراآوایی

تندتر از سرعت صدا، فرا صوتی، فراوایی، فراآوایی

واژه های حرف "u" - جملات نمونه