عربی به فارسی

<hr> مترادف ذئب : گرگ

ذئب

ذائع الصیت

ذات التأهل

<hr> برابر پارسی : سینه پهلو

برابر پارسی : سینه پهلو

ذات الریه

ذات المصالح المشترکه

ذاکره

ذب

ذبابه

<hr> مترادف ذبح : بسمل، قربانی، کشتار، کشتن <hr> برابر پارسی : سربریدن، کشتن، گلوبری

مترادف ذبح : بسمل، قربانی، کشتار، کشتن برابر پارسی : سربریدن، کشتن، گلوبری

ذبح

<hr> مترادف ذخیره : اندوخته، پس افت، پس انداز، پستا، تدارک، توشه، تهیه، ذخر، رزرو <hr> برابر پارسی : اندوخته، پس انداز، پشتوانه

مترادف ذخیره : اندوخته، پس افت، پس انداز، پستا، تدارک، توشه، تهیه، ذخر، رزرو برابر پارسی : اندوخته، پس انداز، پشتوانه

ذخیره

ذخیره فنیه

ذذانَ الجماعاتِ المتطرِّفه

<hr> مترادف ذراع : آرنج، بازو، ارش، گز

مترادف ذراع : آرنج، بازو، ارش، گز

ذراع

<hr> مترادف ذرایع : دست آویزها، وسایط، وسایل

مترادف ذرایع : دست آویزها، وسایط، وسایل

ذرایع

ذرق الطائر

<hr> مترادف ذره : ذر، مورچه <hr> برابر پارسی : خرده، ریزه

مترادف ذره : ذر، مورچه برابر پارسی : خرده، ریزه

ذره

ذره صفراء

<hr> مترادف ذروه : اوج، ذروت، ستیغ، قله، تارک، چکاد، فرق، نوک <hr> متضاد ذروه : حضیض

مترادف ذروه : اوج، ذروت، ستیغ، قله، تارک، چکاد، فرق، نوک متضاد ذروه : حضیض

ذروه

ذروی

ذری

ذریعه

<hr> مترادف ذریه : احفاد، اولاد، دودمان، سلاله، فرزندان، نسل

مترادف ذریه : احفاد، اولاد، دودمان، سلاله، فرزندان، نسل

ذریه

<hr> مترادف ذقن : چانه، زنخ، زنخدان

مترادف ذقن : چانه، زنخ، زنخدان

ذقن

ذلک

<hr> مترادف ذنب : اثم، تقصیر، خطا، گناه، معصیت <hr> متضاد ذنب : ثواب

مترادف ذنب : اثم، تقصیر، خطا، گناه، معصیت متضاد ذنب : ثواب

ذنب

<hr> مترادف ذهاب : رفت، گذشتن <hr> متضاد ذهاب : آمدن، ایاب

مترادف ذهاب : رفت، گذشتن متضاد ذهاب : آمدن، ایاب

ذهاب

<hr> مترادف ذهب : زخرف، زر، طلا، عسجد

مترادف ذهب : زخرف، زر، طلا، عسجد

ذهب

<hr> مترادف ذهبی : زرین، زرین فام، طلایی، ذهبیه

مترادف ذهبی : زرین، زرین فام، طلایی، ذهبیه

ذهبی

<hr> مترادف ذهول : ناشناخته، ناشناس، غفلت، فراموشی، نسیان

مترادف ذهول : ناشناخته، ناشناس، غفلت، فراموشی، نسیان

ذهول

ذو الإختصاص

ذو الکفایه

ذو جناحین

ذو حدین

ذو دور فعال

ذو علاقه

ذو غلاف ورقی

ذو مرتفعات

ذو مغزی

ذواق

<hr> مترادف ذوب : حل، گداز، گداختگی، گدازش، مذاب، وارفتگی <hr> متضاد ذوب : انجماد <hr> برابر پارسی : گدازش، ویتازش

مترادف ذوب : حل، گداز، گداختگی، گدازش، مذاب، وارفتگی متضاد ذوب : انجماد برابر پارسی : گدازش، ویتازش

ذوب

ذوبان

<hr> مترادف ذوق : استعداد، قریحه، سلیقه، مشرب، حال وهوا، حال، دماغ، شور، شوق، مذاق، وجد، چشایی، چشیدن <hr> برابر پارسی : شادی

مترادف ذوق : استعداد، قریحه، سلیقه، مشرب، حال وهوا، حال، دماغ، شور، شوق، مذاق، وجد، چشایی، چشیدن برابر پارسی : شادی

ذوق

<hr> مترادف ذکر : یاد، یادمان، ورد، تذکیر، خطابه <hr> برابر پارسی : گفتن، نرینگی، نیایش، یاد، یاد آوری، یادآوری، یادکرد، ستایش

مترادف ذکر : یاد، یادمان، ورد، تذکیر، خطابه برابر پارسی : گفتن، نرینگی، نیایش، یاد، یاد آوری، یادآوری، یادکرد، ستایش

ذکر

ذکر الاوز

ذکری

ذکوره

<hr> مترادف ذکی : زیرک، عاقل، هوشمند، هوشیار <hr> متضاد ذکی : سفیه <hr> برابر پارسی : تیز هوش، زیرک، باهوش

مترادف ذکی : زیرک، عاقل، هوشمند، هوشیار متضاد ذکی : سفیه برابر پارسی : تیز هوش، زیرک، باهوش

ذکی

<hr> مترادف ذیل : انتها، پای، دامن، دامنه، زیر <hr> برابر پارسی : زیر، پانوشت، پایین

مترادف ذیل : انتها، پای، دامن، دامنه، زیر برابر پارسی : زیر، پانوشت، پایین

واژه های حرف "ذ" - عربی به فارسی