عربی به فارسی

<hr> مترادف فایز : پیروز، غالب، فاتح، فایق، یابنده، مرادمند، رستگار

مترادف فایز : پیروز، غالب، فاتح، فایق، یابنده، مرادمند، رستگار

فائز

<hr> مترادف فایض : فیاض، فیض رسان، سرشار، لبریز

مترادف فایض : فیاض، فیض رسان، سرشار، لبریز

فائض

<hr> مترادف فاتح : پیروز، پیروزمند، جهانگشا، جهانگیر، چیره، غالب، فایق، فیروز، فیروزمند، قاهر، مظفر، منصور، ناصر <hr> متضاد فاتح : مغلوب <hr> برابر پارسی : پیروزمند، پیروز، چیره

مترادف فاتح : پیروز، پیروزمند، جهانگشا، جهانگیر، چیره، غالب، فایق، فیروز، فیروزمند، قاهر، مظفر، منصور، ناصر متضاد فاتح : مغلوب برابر پارسی : پیروزمند، پیروز، چیره

فاتح

فاتر

فاتوره

<hr> مترادف فاجر : بدکار، فاسق، هرزه، زانی، زناکار، تبهکار، فاسد، گناهکار <hr> متضاد فاجر : درست کردار

مترادف فاجر : بدکار، فاسق، هرزه، زانی، زناکار، تبهکار، فاسد، گناهکار متضاد فاجر : درست کردار

فاجر

<hr> مترادف فاجعه : بلا، رزیه، سانحه، سقطه، مصیبت <hr> برابر پارسی : بسیار ناگوار، رویداد ناگوار، ناگوار

مترادف فاجعه : بلا، رزیه، سانحه، سقطه، مصیبت برابر پارسی : بسیار ناگوار، رویداد ناگوار، ناگوار

فاجعه

فاجی

فاحص البصر

<hr> مترادف فاخر : پرقیمت، گرانبها، نفیس، باشکوه، عالی، فخرکننده <hr> برابر پارسی : گرانمایه، ارزشمند، پربها

مترادف فاخر : پرقیمت، گرانبها، نفیس، باشکوه، عالی، فخرکننده برابر پارسی : گرانمایه، ارزشمند، پربها

فاخر

فادح

فار

فارزه منقوطه

<hr> مترادف فارس : ایران، پارس، عجم | سواره، جنگاور، شجیع، گرد <hr> متضاد فارس : پیاده، راجل <hr> برابر پارسی : پارس

مترادف فارس : ایران، پارس، عجم | سواره، جنگاور، شجیع، گرد متضاد فارس : پیاده، راجل برابر پارسی : پارس

فارس

<hr> مترادف فارسی : ایرانی، عجم، پارسی، دری، فرس <hr> برابر پارسی : پارسی

مترادف فارسی : ایرانی، عجم، پارسی، دری، فرس برابر پارسی : پارسی

فارسی

<hr> مترادف فارغ : آزاد، آسوده، خلاص، راحت، رها، شاد، فارغ البال، نجات، پرداخته، سترده، بی خبر، بی نیاز، مستغنی، تهی، خالی، زائو، زاییده <hr> برابر پارسی : آسوده، آزاد، رها، دست ازکارکشیده

مترادف فارغ : آزاد، آسوده، خلاص، راحت، رها، شاد، فارغ البال، نجات، پرداخته، سترده، بی خبر، بی نیاز، مستغنی، تهی، خالی، زائو، زاییده برابر پارسی : آسوده، آزاد، رها، دست ازکارکشیده

فارغ

فازیلین

فاس

<hr> مترادف فاسد : تبهکار، ضال، طالح، فاجر، فاسق، گمراه، مخبط، منحرف، منحط، ناخلف، هرزه، هرزه کار، تباه، خراب، ضایع، معیوب، ناسالم، پوسیده، گندیده، لهیده، له، باطل، غلط <hr> متضاد فاسد : سالم، صالح <hr> برابر پارسی : پوسیده، تباه، گندیده، هرزه، پتیاره

مترادف فاسد : تبهکار، ضال، طالح، فاجر، فاسق، گمراه، مخبط، منحرف، منحط، ناخلف، هرزه، هرزه کار، تباه، خراب، ضایع، معیوب، ناسالم، پوسیده، گندیده، لهیده، له، باطل، غلط متضاد فاسد : سالم، صالح برابر پارسی : پوسیده، تباه، گندیده، هرزه، پتیاره

فاسد

<hr> مترادف فاسق : بدپیشه، بی تقوا، بی عفاف، بی ناموس، تبهکار، رفیق، رفیقه، زناکار، فاجر، فاسد، لات، معشوق، معشوقه، نابکار، ناپارسا، نادرست، نامتقی، هرزه <hr> متضاد فاسق : صالح <hr> برابر پارسی : تردامن، گناهمند

مترادف فاسق : بدپیشه، بی تقوا، بی عفاف، بی ناموس، تبهکار، رفیق، رفیقه، زناکار، فاجر، فاسد، لات، معشوق، معشوقه، نابکار، ناپارسا، نادرست، نامتقی، هرزه متضاد فاسق : صالح برابر پارسی : تردامن، گناهمند

فاسق

فاشل

فاشی

فاشیه

فاصل

<hr> مترادف فاصله : بعد، دوری، مسافت، فرجه، جدایی، خلال، عرض، بین <hr> برابر پارسی : سوایی، جدایی، اندازه، بازه، دوری

مترادف فاصله : بعد، دوری، مسافت، فرجه، جدایی، خلال، عرض، بین برابر پارسی : سوایی، جدایی، اندازه، بازه، دوری

فاصله

فاصولیا

فاصولیه

فاقد الوعی

<hr> مترادف فاقه : افلاس، تنگدستی، تنگی، تهیدستی، عسرت، فقر، نداری، نیازمندی

مترادف فاقه : افلاس، تنگدستی، تنگی، تهیدستی، عسرت، فقر، نداری، نیازمندی

فاقه

فالز

<hr> مترادف فانوس : چراغ، مصباح، برج دریایی

مترادف فانوس : چراغ، مصباح، برج دریایی

فانوس

فانیلا

فانیله

<hr> مترادف فاکهه : فاکه، میوه

مترادف فاکهه : فاکه، میوه

فاکهه

فاکهه الکریب

<hr> مترادف فایده : صرفه، منفعت، نفع، بهره، ربح، سود، اثر، تاثیر، خواص، خاصیت، حاصل، نتیجه <hr> برابر پارسی : سود، بازدهی، بهره، سودبخش، هوده

مترادف فایده : صرفه، منفعت، نفع، بهره، ربح، سود، اثر، تاثیر، خواص، خاصیت، حاصل، نتیجه برابر پارسی : سود، بازدهی، بهره، سودبخش، هوده

فایده

فبرایر/شباط

<hr> مترادف فتان : افسونگر، فتانه، فتنه انگیز، فتنه جو، فتنه گر، فریبا، دلربا، دلفریب، زیبا <hr> برابر پارسی : دلربا، دل انگیز، آشوبگر

مترادف فتان : افسونگر، فتانه، فتنه انگیز، فتنه جو، فتنه گر، فریبا، دلربا، دلفریب، زیبا برابر پارسی : دلربا، دل انگیز، آشوبگر

واژه های حرف "ف" - عربی به فارسی