فرهنگ فارسی ساره

ما شعیر

ما فوق

<hr> مترادف ماترک : ترکه، مرده ریگ، میراث <hr> برابر پارسی : وامانده

مترادف ماترک : ترکه، مرده ریگ، میراث برابر پارسی : وامانده

ماترک

<hr> مترادف ماحصل : حاصل، نتیجه، محصول، دستاورد، خلاصه، چکیده <hr> برابر پارسی : دستاورد | چکیده، بازده، پایانه، سرانجام، فرجام

مترادف ماحصل : حاصل، نتیجه، محصول، دستاورد، خلاصه، چکیده برابر پارسی : دستاورد | چکیده، بازده، پایانه، سرانجام، فرجام

ماحصل

<hr> برابر پارسی : برگرفته

ماخوذه

<hr> مترادف مادام : تازمانی، تا، هنگامی که، پیوسته، دائمخانم <hr> برابر پارسی : تا هنگامیکه، تا زمانیکه، تا هنگامی که

مترادف مادام : تازمانی، تا، هنگامی که، پیوسته، دائمخانم برابر پارسی : تا هنگامیکه، تا زمانیکه، تا هنگامی که

مادام

<hr> مترادف مادام العمر : دربود، درطی زندگی، مادام الحیات، تا پایان زندگی <hr> برابر پارسی : تا پایان زندگی، همیشگی

مترادف مادام العمر : دربود، درطی زندگی، مادام الحیات، تا پایان زندگی برابر پارسی : تا پایان زندگی، همیشگی

مادام العمر

<hr> برابر پارسی : تا هنگامی که

برابر پارسی : تا هنگامی که

مادامی که

<hr> مترادف ماده : جرم، هیولی، اصل، مایه، ریشه، علت، سبب، انثی، لاج، لاس، ماچه، مادینه، مونث، حیوان بچه زا، بند، فصل، آب، پیله، دمل ، امر، موضوع <hr> متضاد ماده : ذکور <hr> برابر پارسی : مایه، بند

مترادف ماده : جرم، هیولی، اصل، مایه، ریشه، علت، سبب، انثی، لاج، لاس، ماچه، مادینه، مونث، حیوان بچه زا، بند، فصل، آب، پیله، دمل ، امر، موضوع متضاد ماده : ذکور برابر پارسی : مایه، بند

ماده

ماده (قانون)

<hr> برابر پارسی : کانی

ماده معدنی

<hr> مترادف مادون : زیردست، مرئوس، پایین، پایین تر، فروتر، کوچکتر <hr> متضاد مادون : مافوق، ماورا <hr> برابر پارسی : زیردست، پایین تر، زیر، فرو

مترادف مادون : زیردست، مرئوس، پایین، پایین تر، فروتر، کوچکتر متضاد مادون : مافوق، ماورا برابر پارسی : زیردست، پایین تر، زیر، فرو

مادون

<hr> مترادف مادی : پول پرست، پول دوست، پولکی، مال پرست، مال دوست، خسیس، مقتصد، ممسک، ماده گرا، ماتریالیست، مادی گرا، مادنژاد، عنصری، جرمانی، جرم دار، جسمی، جسمانی، هیولانی ، منسوب به ماده <hr> متضاد مادی : معنوی <hr> برابر پارسی : گیتایی

مترادف مادی : پول پرست، پول دوست، پولکی، مال پرست، مال دوست، خسیس، مقتصد، ممسک، ماده گرا، ماتریالیست، مادی گرا، مادنژاد، عنصری، جرمانی، جرم دار، جسمی، جسمانی، هیولانی ، منسوب به ماده متضاد مادی : معنوی برابر پارسی : گیتایی

مادی

<hr> مترادف مازاد : اضافی، باقی مانده، بقیه، زیادی، فزونی، مابقی، افزون <hr> برابر پارسی : فزونی، بازمانده، ته مانده

مترادف مازاد : اضافی، باقی مانده، بقیه، زیادی، فزونی، مابقی، افزون برابر پارسی : فزونی، بازمانده، ته مانده

مازاد

<hr> مترادف ماساژ : مالش، مشت ومال <hr> برابر پارسی : مالش، مشت و مال

مترادف ماساژ : مالش، مشت ومال برابر پارسی : مالش، مشت و مال

ماساژ

<hr> برابر پارسی : افزارواره

برابر پارسی : افزارواره

ماشینی

<hr> مترادف ماضی : قبل، گذشته، زمان گذشته، پیشین، سابق، ماضیه، طی شده، سپری شده <hr> برابر پارسی : گذشته، پارینه، سپری شده

مترادف ماضی : قبل، گذشته، زمان گذشته، پیشین، سابق، ماضیه، طی شده، سپری شده برابر پارسی : گذشته، پارینه، سپری شده

ماضی

<hr> مترادف مالکیت : تملک، ملکیت <hr> برابر پارسی : ازآنش، داشتاری

مترادف مالکیت : تملک، ملکیت برابر پارسی : ازآنش، داشتاری

مالکیت

<hr> مترادف مالیات : باج، جزیه، خراج، ساو، عوارض <hr> برابر پارسی : خراج، ستام، باژ، باج، پاژ

مترادف مالیات : باج، جزیه، خراج، ساو، عوارض برابر پارسی : خراج، ستام، باژ، باج، پاژ

مالیات

<hr> مترادف مامور : عامل، کارگزار، وکیل، کارمند، گماشته، مستخدم، متصدی، مسئول، پاسبان، پلیس، فرستاده <hr> متضاد مامور : آمر <hr> برابر پارسی : ( مأمور ) گمارده، گماشته، فرمان یافته | کارگزار، گمارده، گماشته

مترادف مامور : عامل، کارگزار، وکیل، کارمند، گماشته، مستخدم، متصدی، مسئول، پاسبان، پلیس، فرستاده متضاد مامور : آمر برابر پارسی : ( مأمور ) گمارده، گماشته، فرمان یافته | کارگزار، گمارده، گماشته

مامور

<hr> برابر پارسی : شهربان

مامور پلیس

<hr> مترادف ماموریت : رسالت، مسئولیت، نقش، وظیفه، تصدی، خدمت، عاملی، عاملیت، کارگزاری، وکالت، کارمندی، گماشتگی <hr> برابر پارسی : ( مأموریت ) گماردگی، گماشتگی، پاکاری | پاکاری، گماردگی، گماشتگی

مترادف ماموریت : رسالت، مسئولیت، نقش، وظیفه، تصدی، خدمت، عاملی، عاملیت، کارگزاری، وکالت، کارمندی، گماشتگی برابر پارسی : ( مأموریت ) گماردگی، گماشتگی، پاکاری | پاکاری، گماردگی، گماشتگی

ماموریت

<hr> مترادف مانع : بازدارنده، جلوگیر، رادع، مخل، مزاحم، بند، سد، حاجز، حایل، عایق، محظور، محذوریت، مشکل، ایراد <hr> برابر پارسی : بازدارنده، راهبند، گیر

مترادف مانع : بازدارنده، جلوگیر، رادع، مخل، مزاحم، بند، سد، حاجز، حایل، عایق، محظور، محذوریت، مشکل، ایراد برابر پارسی : بازدارنده، راهبند، گیر

مانع

<hr> مترادف مانوس : آشنا، اخت، دمساز، مالوف، محشور، همدم، همنشین، آمخته، خوگر، رام، معتاد <hr> متضاد مانوس : نامانوس <hr> برابر پارسی : اخت شده، خو گرفته، دمساز

مترادف مانوس : آشنا، اخت، دمساز، مالوف، محشور، همدم، همنشین، آمخته، خوگر، رام، معتاد متضاد مانوس : نامانوس برابر پارسی : اخت شده، خو گرفته، دمساز

مانوس

<hr> مترادف مانیتور : صفحه نمایش کامپیوتر، مونیتور، تصویرنما رایانه، تلویزیون و ، صفحه تصویر <hr> برابر پارسی : نمایشگر، پایش، نمارویه

مترادف مانیتور : صفحه نمایش کامپیوتر، مونیتور، تصویرنما رایانه، تلویزیون و ، صفحه تصویر برابر پارسی : نمایشگر، پایش، نمارویه

مانیتور

<hr> مترادف ماهر : آزموده، استاد، تردست، چابک دست، حاذق، خبره، زبردست، کارآمد، کاردان، کارکشته، متبحر، متخصص، مجرب <hr> متضاد ماهر : ناشی، غیر ماهر <hr> برابر پارسی : استاد، چیره، چیره دست، زبردست، کارآزمود، کارآزموده

مترادف ماهر : آزموده، استاد، تردست، چابک دست، حاذق، خبره، زبردست، کارآمد، کاردان، کارکشته، متبحر، متخصص، مجرب متضاد ماهر : ناشی، غیر ماهر برابر پارسی : استاد، چیره، چیره دست، زبردست، کارآزمود، کارآزموده

ماهر

<hr> مترادف ماهیت : بود، جوهر، وجود، هستی، چگونگی، چیستی، حقیقت، واقعیت، هویت <hr> متضاد ماهیت : غرض <hr> برابر پارسی : نهاد، هستی، سرشت، بن، چبود، چیستی

مترادف ماهیت : بود، جوهر، وجود، هستی، چگونگی، چیستی، حقیقت، واقعیت، هویت متضاد ماهیت : غرض برابر پارسی : نهاد، هستی، سرشت، بن، چبود، چیستی

ماهیت

<hr> مترادف ماورا : آن سو، پشت، فراسو، ورا <hr> برابر پارسی : فراسو، آنسو، فرا

مترادف ماورا : آن سو، پشت، فراسو، ورا برابر پارسی : فراسو، آنسو، فرا

ماورا

<hr> برابر پارسی : فرا سرشت، فراسپهر، فراگیتیانه

برابر پارسی : فرا سرشت، فراسپهر، فراگیتیانه

ماورا الطبیعه

ماورا النهر

ماورا النهرین

<hr> برابر پارسی : فرای

ماورای

<hr> برابر پارسی : موشواره

ماوس

<hr> برابر پارسی : پیمانه

ماژول

<hr> مترادف مایحتاج : اثاث، ملزومات، مایلزم، ضروریات، نیازمندی ها، دربایست، دربایسته <hr> برابر پارسی : نیازمندی، خواسته، نیازمندیها، نیازها

مترادف مایحتاج : اثاث، ملزومات، مایلزم، ضروریات، نیازمندی ها، دربایست، دربایسته برابر پارسی : نیازمندی، خواسته، نیازمندیها، نیازها

مایحتاج

<hr> مترادف مایع : آبدار، آبکی، آبگونه، رقیق، روان، سیال، محلول <hr> متضاد مایع : جامد <hr> برابر پارسی : آبگون، آبسان، آبگونه، مایه

مترادف مایع : آبدار، آبکی، آبگونه، رقیق، روان، سیال، محلول متضاد مایع : جامد برابر پارسی : آبگون، آبسان، آبگونه، مایه

مایع

<hr> مترادف مباحث : گفت وگوها، مبحث ها، مقولات، مقوله ها، موضوعات، جستارها، فصول، بخش ها <hr> برابر پارسی : گفتگوها

مترادف مباحث : گفت وگوها، مبحث ها، مقولات، مقوله ها، موضوعات، جستارها، فصول، بخش ها برابر پارسی : گفتگوها

مباحث

<hr> برابر پارسی : گفتگوها

مباحثات

<hr> مترادف مباحثه : بحث، جدل، جروبحث، صحبت، گفت وگو، محاجه، مناظره <hr> برابر پارسی : گفت و شنود، گفت و شنید، گفتاورد، گفتگو، گفتمان

مترادف مباحثه : بحث، جدل، جروبحث، صحبت، گفت وگو، محاجه، مناظره برابر پارسی : گفت و شنود، گفت و شنید، گفتاورد، گفتگو، گفتمان

مباحثه

<hr> مترادف مبادله : تبادل، تبدل، تبدیل، تعویض، معاوضه، تعاطی، دادوستد، معامله <hr> برابر پارسی : داد و ستد، دادوستد، گهولش، هم گهولی

مترادف مبادله : تبادل، تبدل، تبدیل، تعویض، معاوضه، تعاطی، دادوستد، معامله برابر پارسی : داد و ستد، دادوستد، گهولش، هم گهولی

مبادله

<hr> مترادف مبارز : پهلوان، جنگاور، جنگجو، جنگی، حریف، دلیر، رزمنده، سلحشور، شجاع، شوالیه، صف شکن، غازی، گرد، مجاهد، محارب، نبرده، هنگامه جو <hr> برابر پارسی : دلاور، جنگاور، پیکارگر، هماورد، رزمجو، جنگ آور، چالشگر، رزمنده، ستیزنده

مترادف مبارز : پهلوان، جنگاور، جنگجو، جنگی، حریف، دلیر، رزمنده، سلحشور، شجاع، شوالیه، صف شکن، غازی، گرد، مجاهد، محارب، نبرده، هنگامه جو برابر پارسی : دلاور، جنگاور، پیکارگر، هماورد، رزمجو، جنگ آور، چالشگر، رزمنده، ستیزنده

مبارز

<hr> مترادف مبارزه : جنگ، رزم، کارزار، محاربه، ناورد، نبرد، جنگیدن، رزمیدن <hr> برابر پارسی : پیکار، چالش، ستیز، نبرد

مترادف مبارزه : جنگ، رزم، کارزار، محاربه، ناورد، نبرد، جنگیدن، رزمیدن برابر پارسی : پیکار، چالش، ستیز، نبرد

مبارزه

<hr> مترادف مبارک : باشگون، پدرام، خجسته، خوش یمن، سعد، فرخ، فرخنده، مبروک، متبرک، مسعود، میمون، نیک پی، همایون <hr> متضاد مبارک : نامبارک، نامیمون <hr> برابر پارسی : فرخنده، پسندیده، خجسته، همایون، شاد

مترادف مبارک : باشگون، پدرام، خجسته، خوش یمن، سعد، فرخ، فرخنده، مبروک، متبرک، مسعود، میمون، نیک پی، همایون متضاد مبارک : نامبارک، نامیمون برابر پارسی : فرخنده، پسندیده، خجسته، همایون، شاد

مبارک

<hr> مترادف مبارک باد : تبریک، تهنیت، شادباش، خجسته باد، فرخنده باد <hr> برابر پارسی : شادباد، فرخنده باد، شادباش، همایون باد، خجسته باد، شادباش

مترادف مبارک باد : تبریک، تهنیت، شادباش، خجسته باد، فرخنده باد برابر پارسی : شادباد، فرخنده باد، شادباش، همایون باد، خجسته باد، شادباش

مبارک باد

<hr> مترادف مبتدی : بی تجربه، تازه کار، ناشی، ناوارد، نوآموز، نوپیشه <hr> متضاد مبتدی : مجرب، آزموده، کارکشته <hr> برابر پارسی : تازه کار، نوآموز، نوکار، نوگام

مترادف مبتدی : بی تجربه، تازه کار، ناشی، ناوارد، نوآموز، نوپیشه متضاد مبتدی : مجرب، آزموده، کارکشته برابر پارسی : تازه کار، نوآموز، نوکار، نوگام

مبتدی

<hr> مترادف مبتذل : بی ارزش، پست، پیش پاافتاده، سخیف، ناپسند، هجو، عوام پسند، بازاری، خوار، فرومایه <hr> برابر پارسی : پیش پا افتاده، پست، بی ارزش

مترادف مبتذل : بی ارزش، پست، پیش پاافتاده، سخیف، ناپسند، هجو، عوام پسند، بازاری، خوار، فرومایه برابر پارسی : پیش پا افتاده، پست، بی ارزش

مبتذل

<hr> برابر پارسی : بیمار، رنجور، دچار بیماری

برابر پارسی : بیمار، رنجور، دچار بیماری

مبتلا به مریضی

<hr> مترادف مبتنی : براساس، برپایه، مبنی، بناشده، بنانهاده شده، نهاده شده <hr> برابر پارسی : استوار

مترادف مبتنی : براساس، برپایه، مبنی، بناشده، بنانهاده شده، نهاده شده برابر پارسی : استوار

واژه های حرف "م" - فرهنگ فارسی ساره