گویش اصفهانی

جا به جا

جا خوردن

جا دکمه

جاجیم

<hr> مترادف جاده : اتوبان، راه، شارع، شاهراه، طریق، طریقه <hr> برابر پارسی : راه، بزرگراه، شاهراه

مترادف جاده : اتوبان، راه، شارع، شاهراه، طریق، طریقه برابر پارسی : راه، بزرگراه، شاهراه

جاده

<hr> مترادف جادو : افسون، تسخیر، چشم بندی، ساحری، سحر، طلسم، فسون

مترادف جادو : افسون، تسخیر، چشم بندی، ساحری، سحر، طلسم، فسون

جادو

<hr> مترادف جادوگر : افسونگر، جادوکار، ساحر، سحار، کاهن، معزم، نیرنگ باز، فریبنده

مترادف جادوگر : افسونگر، جادوکار، ساحر، سحار، کاهن، معزم، نیرنگ باز، فریبنده

جادوگر

<hr> مترادف جارو : جاروب، درمنه

مترادف جارو : جاروب، درمنه

جارو

<hr> مترادف جاری : روان، ساری، سیال، جریان، عادله، فعلی، رایج، شایع، عادی، متداول، معمول، جاریه <hr> برابر پارسی : روان، رونده، رایج، کنونی، اکنون

مترادف جاری : روان، ساری، سیال، جریان، عادله، فعلی، رایج، شایع، عادی، متداول، معمول، جاریه برابر پارسی : روان، رونده، رایج، کنونی، اکنون

جاری

جاشیر (گاوشیر)

<hr> مترادف جالیز : بستان، پالیز، فالیز، کشتزار، لته، مزرعه <hr> برابر پارسی : پالیز

مترادف جالیز : بستان، پالیز، فالیز، کشتزار، لته، مزرعه برابر پارسی : پالیز

جالیز

<hr> مترادف جان : روان، روح، حیات، نفس، هوش، عزیز، گرامی، جن <hr> متضاد جان : تن، بدن، انس، پری، پریان

مترادف جان : روان، روح، حیات، نفس، هوش، عزیز، گرامی، جن متضاد جان : تن، بدن، انس، پری، پریان

جان

<hr> مترادف جانور : جاندار، حیوان، دابه، دد، سبع، وحش، جاندار <hr> متضاد جانور : آدمی، انسان

مترادف جانور : جاندار، حیوان، دابه، دد، سبع، وحش، جاندار متضاد جانور : آدمی، انسان

جانور

<hr> مترادف جد : اسلاف، پدربزرگ، سلف، نیا، نیاکان، بزرگی، عظمت، بهره، حظ، نصیب، بخت، نیکبختی، بی نیازی، توانگری | پافشاری، تکاپو، جدیت، جهد، سعی، مداومت، مساعی، جدی <hr> متضاد جد : هزل، شوخی <hr> برابر پارسی : نیا، تلاش، پا فشاری، کوشش

مترادف جد : اسلاف، پدربزرگ، سلف، نیا، نیاکان، بزرگی، عظمت، بهره، حظ، نصیب، بخت، نیکبختی، بی نیازی، توانگری | پافشاری، تکاپو، جدیت، جهد، سعی، مداومت، مساعی، جدی متضاد جد : هزل، شوخی برابر پارسی : نیا، تلاش، پا فشاری، کوشش

جد

<hr> مترادف جدا : سوا، مستثنا، قطع، وا، تنها، فرد، مطلقه، مطلق، منفرد، مهجور، جداگانه، علی حده، مجزا، منتزع، منفک، ممتاز، متباین، پراکنده، بریده، گسسته، گسیخته، منفصل، منقطع، ناپیوسته | اکیداً، حقیقتاً، شدیداً، قویاً | ( جداً ) اکیداً، حقیقتاً، شدیداً، قویاً <hr> متضاد جدا : وصل، متصل، پیوسته | شوخی | ( جداً ) شوخی <hr> برابر پارسی : به درستی، به راستی، بی شوخی

مترادف جدا : سوا، مستثنا، قطع، وا، تنها، فرد، مطلقه، مطلق، منفرد، مهجور، جداگانه، علی حده، مجزا، منتزع، منفک، ممتاز، متباین، پراکنده، بریده، گسسته، گسیخته، منفصل، منقطع، ناپیوسته | اکیداً، حقیقتاً، شدیداً، قویاً | ( جداً ) اکیداً، حقیقتاً، شدیداً، قویاً متضاد جدا : وصل، متصل، پیوسته | شوخی | ( جداً 

جدا

جدا کردن

<hr> مترادف جدید : اخیر، تازه، طری، موخر، نو، نوین <hr> متضاد جدید : قدیم <hr> برابر پارسی : تازه، نو، نوباوه، نوین

مترادف جدید : اخیر، تازه، طری، موخر، نو، نوین متضاد جدید : قدیم برابر پارسی : تازه، نو، نوباوه، نوین

جدید

جذام (خوره)

<hr> مترادف جرئت : بی باکی، بی پروایی، تهور، جربزه، جسارت، دلیری، زهره، شهامت، عرضه، گستاخی، وثبه <hr> برابر پارسی : دلیری، پردلی، نترسی

مترادف جرئت : بی باکی، بی پروایی، تهور، جربزه، جسارت، دلیری، زهره، شهامت، عرضه، گستاخی، وثبه برابر پارسی : دلیری، پردلی، نترسی

جرئت

<hr> مترادف جرقه : اخگر، بارقه، برق، شراره، شرار، شرر، شعله <hr> برابر پارسی : اخگر، ریزه آتش، خوارگ

مترادف جرقه : اخگر، بارقه، برق، شراره، شرار، شرر، شعله برابر پارسی : اخگر، ریزه آتش، خوارگ

جرقه

<hr> مترادف جزء : پاره، تکه، قطعه، شمه، عنصر <hr> متضاد جزء : کل <hr> برابر پارسی : بخش، بند، پاره، لخت

مترادف جزء : پاره، تکه، قطعه، شمه، عنصر متضاد جزء : کل برابر پارسی : بخش، بند، پاره، لخت

جزء

<hr> مترادف جستجو کردن : تجسس، تفحص، جستن، طلب کردن

مترادف جستجو کردن : تجسس، تفحص، جستن، طلب کردن

جستجو کردن

<hr> برابر پارسی : شومخ، گل گلاب

برابر پارسی : شومخ، گل گلاب

جعفری

<hr> مترادف جغد : بوف، بوم، کنگر، کوف

مترادف جغد : بوف، بوم، کنگر، کوف

جغد

<hr> مترادف جفت : خمیده، کج، چوب بست، سقف | زن، زوجه، زوج، همسر، جور، مانند، مثل، عدیل، لنگه، بغل، کنار، مزدوج <hr> متضاد جفت : تک، طاق، فرد

مترادف جفت : خمیده، کج، چوب بست، سقف | زن، زوجه، زوج، همسر، جور، مانند، مثل، عدیل، لنگه، بغل، کنار، مزدوج متضاد جفت : تک، طاق، فرد

جفت

<hr> برابر پارسی : نیم تنه

جلیقه

<hr> برابر پارسی : کاسه سر، استخوان سر

برابر پارسی : کاسه سر، استخوان سر

جمجمه

<hr> مترادف جمعه : آدینه <hr> برابر پارسی : آدینه

مترادف جمعه : آدینه برابر پارسی : آدینه

جمعه

جمعه هفتمین روز هفته است (/ جمعه روز هفتم هفته است).

<hr> مترادف جن : آل، اجنه، پری <hr> متضاد جن : انس، پری <hr> برابر پارسی : دب، پتیان، پری، دیو | ( جنّ ) آتشپیکر

مترادف جن : آل، اجنه، پری متضاد جن : انس، پری برابر پارسی : دب، پتیان، پری، دیو | ( جنّ ) آتشپیکر

جن

جنباند

جنباندن

جنبید

جنبیدن

<hr> مترادف جنگ : آرزم، آشوب، پرخاش، پیکار، تنازع، جدال، حرب، خصومت، رزم، ستیزه، غزا، غزوه، کارزار، کشمکش، مبارزه، مجادله، محاربه، مشاجره، مصاف، معرکه، مقاتله، منازعه، مواقعه، ناورد، نبرد، وغا، وقعت، وقعه | تذکره، دفتر، سفینه، کشکول، گلچین، مجموعه

مترادف جنگ : آرزم، آشوب، پرخاش، پیکار، تنازع، جدال، حرب، خصومت، رزم، ستیزه، غزا، غزوه، کارزار، کشمکش، مبارزه، مجادله، محاربه، مشاجره، مصاف، معرکه، مقاتله، منازعه، مواقعه، ناورد، نبرد، وغا، وقعت، وقعه | تذکره، دفتر، سفینه، کشکول، گلچین، مجموعه

جنگ

<hr> مترادف جنگل : بیشه، درخت زار

مترادف جنگل : بیشه، درخت زار

جنگل

<hr> برابر پارسی : رویان

جنین

<hr> مترادف جهنم : جحیم، درک، دوزخ، سقر، نار، نیران، هاویه <hr> متضاد جهنم : بهشت <hr> برابر پارسی : دوزخ

مترادف جهنم : جحیم، درک، دوزخ، سقر، نار، نیران، هاویه متضاد جهنم : بهشت برابر پارسی : دوزخ

جهنم

<hr> مترادف جو : آتمسفر، فضا، هوا | جوغ، یوغ <hr> برابر پارسی : هوا، پیرامون، نیوا

مترادف جو : آتمسفر، فضا، هوا | جوغ، یوغ برابر پارسی : هوا، پیرامون، نیوا

جو

<hr> مترادف جوال : جانخانی، خرجین، عدل، گونی

مترادف جوال : جانخانی، خرجین، عدل، گونی

جوال

<hr> مترادف جوان : برنا، شاب، غلام، کودک، نوباوه، نوجوان، نوچه، نورسته <hr> متضاد جوان : پیر

مترادف جوان : برنا، شاب، غلام، کودک، نوباوه، نوجوان، نوچه، نورسته متضاد جوان : پیر

جوان

جوانه

جوجه

جوجه­تیغی

جوراب

<hr> مترادف جوش : اتصال، پیوند، لحیم، داغ، جوشش، غلیان، اوج، بحبوحه، هنگامه، دانه، اضطراب، شور، گره، آشفتگی، حرص، خودخوری، عصبانیت فوران شور

مترادف جوش : اتصال، پیوند، لحیم، داغ، جوشش، غلیان، اوج، بحبوحه، هنگامه، دانه، اضطراب، شور، گره، آشفتگی، حرص، خودخوری، عصبانیت فوران شور

واژه های حرف "ج" - گویش اصفهانی